🌸🍃
احمد جان
هرچه پل پشت سرم هست،
خرابش بنما
تا به فكرم نزند از ره تو برگردم . . .
#صبحتون_شهدایی
#شهیداحمدمشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
🌸🍃
@ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ شکار ▶️ پادشاهی صبح زود برای شکار بیرون رفت. مردی زشت برابر او ظاهر شد، آن را به فال
#داستانک
◀️ نقاشی ▶️
پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود.
روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو خود دستور داد تا یک پرتره از او نقاشی کنند. اما هیچکدام نتوانستند نقاشی زیبایی بکشند؛ آنان چگونه میتوانستند با وجود نقص در یک چشم و یک پای پادشاه، نقاشی زیبایی از او بکشند؟! سرانجام یکی از نقاشان گفت که میتواند این کار را انجام دهد و یک تصویر کلاسیک از پادشاه نقاشی کرد. نقاشی او فوقالعاده بود و همه را غافلگیر کرد.
او پادشاه را در حالتی نقاشی کرد که یک شکار را مورد هدف قرار داده بود؛ نشانهگیری با یک چشم بسته و یک پای خم شده!
آیا ما می توانیم از دیگران چنین تصاویری نقاشی کنیم؟
ندیدن نقاط ضعف و برجسته ساختن نقاط قوت آنها می تواند حال ما را خوب و روان مان را آرام کند.
این نوع نگرش، مهارتی آموختنی است و با تمرین، در ذهن ما نهادینه می شود.
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#هادی_دلها😘 هادی مرد مبارزه بود. او در میدان رزم، دست از #اعتقاداتش بر نمی داشت. همیشه تصویر #رهب
#شهدا_وعلما
👈درمحضرآیت الله بهاءالدینی(ره):
#شهید_علی_صیاد_شیرازی💔🕊
علی صیاد شیرازی هفده سال پای درس سالک الی الله آیت الله بهاءالدینی نشست و از گوهر وجودی استاد بهره مند گردید و مراتب سلوک را یک به یک پیمود تا به درجه رفیع شهادت نایل آمدهمچنین ارتباط نزدیکی با حضرت آیت الله خامنه ای داشت...
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🔹نماهنگ مدافعان حرم🔹🌸
جاده واسب مهیاست بیاتابرویم...
ڪربلامنتظرماست بیاتا برویم...
#پیشنهاد_دانلود
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊🌹 🌹 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۰ حاج مهدی هداوندخانی(فرمانده) مجید قربانخانی، جوان2
🌹🕊🌹🕊
#لات_های_بهشتی
#پناه_حرم۱۱
مجید شهید شد بیآنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانوادهاش برگرداند.
او در کنار دیگر دوستان شهیدش زیر آسمان غم گرفته خانطومان آرام خوابید؛ اما چه کسی میخواهد این خبر را به مادرش برساند؟
«همه میدانستند من و مجید رابطهمان به چه شکل است. رابطه ما مادر فرزندی نبود.
مجید مرا «مریم خانم» و پدرش را «آقا افضل» صدا میکرد. ما هم همیشه به او داداش مجید میگفتیم.
آنقدر به هم نزدیک بودیم که وقتی رفت همه برای آنکه آرام و قرار داشته باشیم در خانهمان جمع میشدند.
وقتی خبر شهادتش پخش شد اطرافیان نمیگذاشتند من بفهمم. لحظهای مرا تنها نمیگذاشتند. با اجبار مرا به خانه برادرم بردند که کسی برای گفتن خبر شهادت به خانه آمد، من متوجه نشوم. حتی یک روز عموها و برادرهایم تا ۴ صبح تمام پلاکاردهای دورتادور یافتآباد را جمع کرده بودند که من متوجه شهادت پسرم نشوم.
این کار تا ۷ روز ادامه پیدا کرد و من چیزی نفهمیدم ولی چون تماس نمیگرفت بیقرار بودم. یکی از دخترهایم در گوشیِ همسرش خبر شهادت را دیده بود و حسابی حالش خرابشده بود. او هم از ترس اینکه من بفهمم خانه ما نمیآمد.
آخر از تناقضات حرفهایشان و شهید شدن دوستان نزدیک مجید، فهمیدم مجید من هم شهید شده است. ولی باور نمیکردم.
هنوز هم که هنوز است ساعت ۲ و ۳ نصفهشب بیهوا بیدار میشوم و آیفون را چک میکنم و میگویم همیشه این موقع میآید. تا دوباره کنار هم بنشینیم و تا ۵ صبح حرف بزنیم و بخندیم؛ اما نمیآید! ۷ ماهه است که نیامده است.
«آقا افضل» حالا هفتماه است سرکار نمیرود و خانهنشین شده، بارها میان صحبتهایمان و حرفهایمان بیهوا میگوید:
«تعریف کردن فایده ندارد. کاش الآن همینجا بود خودش را میدیدید.»
بارها میان صحبتهایمان میگوید:
«خیلی پسر خوبی بود. پسرم بود. داداشم بود. رفیقم بود. وقتی رفتیم سوریه وسایلش را تحویل بگیریم. حرم حضرت رقیه رفتم و درست همان جایی که مجید در عکسهایش نشسته بود، نشستم و درد و دل کردم. گفتم هر طور که با حضرت رقیه درد و دل کردی حرف من همان است. اگر دوست داری گمنام و جاویدالاثر بمانی حرفی نمیزنیم. هر طور که خودت دوست داری حرف ما هم همان است.»
از وقتی شهید شده خیلیها خوابش را میبینند. من فقط یکبار خواب مجید را دیدهام. خواب دیدم یک لباس سفید پوشیده است. ریشهایش را زده است و خیلی مرتب ایستاده است. تا دیدمش بغلش کردم و تا میتوانستم بوسیدمش.
با گریه میگفتم:
مجید جانم کجایی؟ دلم میخواهد بیایم پیش تو.
حالا هم هیچچیز نمیخواهم اگر روی پا ایستادم و هستم به خاطر دخترهایم است؛ اما دلم میخواهد بروم پیش مجید. بدجوری دلم برایش تنگشده است.»
تحول و شهادت مجید آنقدر سریع اتفاق افتاده که هنوز عدهای باور نکردهاند. هنوز فکر میکنند مجید آلمان رفته است؛ اما #مجید_تمام_راه_با_سر_دویده است.
مادرش هنوز نگران است. نگران نمازهای نخواندهاش، نگران روزههای باقیمانده مجید که آنقدر سریع گذشت که نتوانست آنها را بهجا بیاورد. نگران آنکه نکند جای خوبی نباشد:
«گاهی گریه میکنم و میگویم. پسر من نرسید نمازهایش را بخواند. گرچه آخریها نماز شب خوان هم شده بود؛ اما آنقدر زود رفت که نماز و روزه قضا دارد؛ اما دوستانش میگویند. مهم حقالناس است که به گردنش نیست و چون مطمئنم حقالناس نکرده، دلم آرام میگیرد.»
〰
مجید رفته است و از او هیچچیز برنگشته است. چندماهه است که کوچه قدمهایش را کم دارد. بچههای محله هنوز با دیدن ماشین مجید توی خیابان میریزند. مادرش شبها برایش نامه مینویسد. هنوز بیهوا هوس خریدن لباسهای پسرانه میکند. هنوز آخرین لباسی که مجید از تنش درآورده است را نگهداشته و نشسته است. کتوشلوار مجید را بارها بیرون میآورد و حسرت دامادیاش را میخورد.
〰
یکی از آشناها خوابدیده در بینالحرمین برای مجید و رفقایش مراسم عقد گرفتهاند. بچههای کوچه برای مجید نامه نوشتهاند و به خانوادهاش پیغام میرسانند. پدر مجید میگوید: «همسایه روبروی ما دختر خردسالی است که مجید همیشه با او بازی میکرد. یک روز کاغذی دست من داد و که رویش خطخطی کرده بود. گفت بفرستید برای مجید، برایش نامه نوشتهام که برگردد. یکی دیگر از بچهها وقتی سیاهیهای کوچه را جمع کردیم بدو آمد جلو فکر میکرد عزایمان تمامشده و حالا مجید برمیگردد. میگفت مجید که آمد در را رویش قفل کنید و دیگر نگذارید برود.»
〰
از وقتی مجید شهید شده است. بچههای محله زیرورو شدهاند. حالا بچه محلها و تعداد زیادی از دوستان مجید بعد از شهادتش برای رفتن به سوریه ثبتنام کردهاند.
مجید گفته بود بعد از شهادتش خیلی اتفاقات میافتد. گفته بود بگذارید بروم و میبینید خیلی چیزها عوض میشود.
#پایان_داستان_پناه_حرم
#لاتهای_بهشتی_ادامه_دارد
#کپی_باذکر_لینک
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💠قسمت هشتم وصیت شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠 🌺وصیت شهید احمد مشلب درباره ی امام زمان (عج ا
💠قسمت نهم وصیت شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠
🌺وصیت شهیداحمدمشلب به عناصرحزب الله🌺
مى خواهم با عناصر حزب الله سخن بگويم...
اينكه پيرو ولى و بزرگان باشيد،من از كودكى در اين راه بوده ام و شايد برخى اوقات به دليل شغل نتوانستم حضور داشته باشم ولى اين راه و افراد و عناصرش زمينه ساز ظهور صاحب الزمان (عج)هستند و راهى كه در پيش داريم راهى ست در مسير خداو با شهادت به خدا خواهيم رسيد.
🌺وصیت شهیداحمدمشلب به دوستان زمان کودکی _آشنایان و...🌺
به دوستانم خصوصاً آن هايى كه در منطقه محل زندگى ام بودند؛
مرا ببخشيد ،و مرا به ياد داشته باشيد و برايمان نماز بخوانيد و روزه بگيري،پشتيبان تمام عناصر باشيد و در اين راه قدم برداريد خصوصا شيخ عباس كه از بزرگان است.
پسران منطقه از كوچك و بزرگ مرا ببخشيد و دعا كنيد و مرا به ياد داشته باشيد،جوانان منطقه از كوچك تا بزرگ و كسانى كه بامن همبازى بودند و كسانى كه باهم پلى استيشن و كامپيوتر بازى ميكرديم دروود برشما مرا ببخشيد و دعا كنيد و تمام مردم منطقه هر كسى مرا مى شناسد يا نمى شناسد مرا ببخشيد و هر شهيد ديگرى را نيز ببخشيد چون انسان است و گاهى دست به كار اشتباه مى زند و باز هم مى گويم كه مرا ببخشيد اهل محله و همه دوستانم...
#قسمت_نهم
#وصیتنامه_شهید_مشلب
#به_عناصر_حزب_الله
#و
#دوستان_و_آشنایان
❤کانال رسمی شهید احمد مشلب❤
👇👇👇
@AHMADMASHLAB1995
May 11
🌸🍃
💫|••• فروغ جاودانه
بانوي شهيد فروغ راعي درسال 1300 درميان يك خانواده متعهد،مذهبي وزحمتكش دريكي ازييلاقات شهرستان آمل متولد شد واينچنين زندگي يك خانواده،با فروغ
يك بانوي هدفمند تابيدن گرفت.
وي درسال1326 به عقد ازدواج آقاي نصرالله عطاريان درآمد كه حاصل اين ازدواج 4 فرزند دخترو1فرزند پسرگشت.
فروغ زني فهميده بود وعلاقه زيادي به ارزشهاي اسلامي داشت .
لذا درروزشهادت اويعني ۵۷/۷/۱۵ هنگامي كه مؤذن برفرازگلدسته ها، حي علي خيرالعمل رابانگ
مي داد،وي به هنگام بازگشت ازتظاهرات درب منزل رابه خاطرپناه دادن به انقلابيون بازگذارد وبه همين منظور با ايادي ساواك درگيرشد وهنگامي كه مؤذن ندای توحید سر میداد
ولااله الاالله را به جان ها عرضه مي كرد مورد اصابت تيرمستقيم تيره دلان واقع شد وچشم بروي فروغ جاودانه حضور وعشق گشود.
منبع : سایت شهیده های مازندران
#شهیده_فروغ_راعی
#شهید_انقلاب_اسلامی
#سالروزآسمانےشدن
🌸🍃
@Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸🍃 احمد جان هرچه پل پشت سرم هست، خرابش بنما تا به فكرم نزند از ره تو برگردم . . . #صبحتون_شهدایی
اےشــهید
مےشود نـگاهےبہ دݪ مڹ ڪنے
زنــگار #گناه،
وجودم را احاطہ ڪرده
بہ نگاهتـ محتاجم
دستم را بگیـر
#شهید_احمد_مشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
اےشــهید مےشود نـگاهےبہ دݪ مڹ ڪنے زنــگار #گناه، وجودم را احاطہ ڪرده بہ نگاهتـ محتاجم دستم را بگیـ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ نقاشی ▶️ پادشاهی بود که از یک چشم و یک پا محروم بود. روزی پادشاه به تمام نقاشان قلمرو
#داستانک
◀️ اسیر ▶️
مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا میگذشت. حضرت سلیمان زبان حیوانات را میدانست. طوطی با زبان طوطیان به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت: «زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
بسیار پیش میآید که ما انسانها اسیر داشتههای خود هستیم.
#اسیر_داشته_هایمان_نباشیم
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهدا_وعلما 👈درمحضرآیت الله بهاءالدینی(ره): #شهید_علی_صیاد_شیرازی💔🕊 علی صیاد شیرازی هفده سال پای
همہ از #بوی خوش عطرش می شناختنش .
هر ڪجا می رفت آنجا را نیز #خوش_بو می ڪرد .
وقتی از نام #عطرش می پرسیدیم ؛ همیشہ جواب #سر بالا می داد .
شهید ڪه شد در #وصیت نامہ اش نوشتہ بود :
بہ #خدا قسم ؛ هیچ گاه بہ خودم #عطر نزدم .
هر وقت می خواستم #معطر شوم از تہ دل می گفتم : #یا_حسین (ع )
#شهید_علی_حیدری
#هر_روز_با_یک_شهید
@AHMADMASHLAB1995
هدایت شده از شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸 بسم رب الحســــین🌸
🍂🍃امام صادق (ع)فرمودند:
هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد حب امام حسین (ع) و حب زیارتش را در قلب او می اندازد🍃🍂
🌾🌸درصورتی که به هر دلیل قادر به شرکت در همایش بزرگ #اربعین نیستید و مایل هستید به نیابت از خود و رفتگان، و یا به نیابت از دوست شهید خود نائب الزیاره ای را به کربلا اعزام کنید می توانید هر میزان کمک مالی ،حتی مبالغ کم خود را به این امر اختصاص دهید در صورت تمایل به کمک به آیدی زیر پیام بدین 🌸🌾
👇👇👇
🆔 @Mahsa_zm_1995
این مبلغ به شخص نیازمندی که میخواد کربلا بره داده میشه
حتی با مبالغ کم هم میشه کمک کرد.
🌸قرارگاه فرهنگی،مجازی،شهیداحمدمشلب🌸
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌸 بسم رب الحســــین🌸 🍂🍃امام صادق (ع)فرمودند: هرکسی که خداوند خیرش را بخواهد حب امام حسین (ع) و ح
شخص نیازمند ۳۰۰ هزار تومان دیگر لازم داره
🍃🌸🍃
اینجا که منم، قیمتِ دل هر دو جهان است
آنجا که تویی،
در چه حساب است دلِ ما؟!
#شهیدمدافع_حرم
#شهیداحمدمشلب
#هر_روز_با_یک_عکس
🌸🍃
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ اسیر ▶️ مردی یک طوطی را که حرف میزد در قفس کرده بود و سر گذری مینشست. اسم رهگذران ر
#داستانک
◀️ وفاداری ▶️
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی استخدام کرد.
کارگر ها موقع اذان نمازشونو می خوندند.
یه روز مهندس روسی بهشون اخطار داد که اگه موقع کار نماز بخونید آخر ماه از حقوقتون کم می کنم!
بعضیا از ترس این که حقوقشون کم نشه نماز رو بعد از کار میخوندن و بعضی هم همچنان اول وقت...
آخر ماه شد.
مهندس به اونایی که نماز اول وقت رو ترک نکردن بیشتر از حقوق عادی(ماهیانه)داد!
بقیه بهش اعتراض کردند که چرا به اینا حقوق بیشتری دادی؟!
گفت:اهمیت دادن این افراد به نماز و چشم پوشی از کسر حقوق نشون میده ایمانشون بیشتر از شماست.
این تیپ آدما هیچوقت در کار خیانت نمی کنند همون طور که به نمازشون خیانت نکردند.
#برای_چیزهای_با_ارزشمان_وفادار_باشیم
@AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💠قسمت نهم وصیت شهید مدافع حرم لبنانی #احمدمشلب💠 🌺وصیت شهیداحمدمشلب به عناصرحزب الله🌺 مى خواهم
💠قسمت دهم وصیت شهید مدافع حرم لبنانی احمد محمدمشلب💠
🌺وصیت شهید به فرمانده گردان🌺
و محمد قباى نيز زحمت هاى زيادى برام راه جهاد كشيد او فرمانده گردان است خدا به او اجر دهد،تو(محمد قباى) اميد دهنده به گردان هستى ،باور كن،جدى مى گويم !برايم دعا كن و مرا ببخش،شايد كسى را فراموش كرده باشم مرا ببخش اگر بدى كردم !و همچنين على صباح كسى كه مارا به اينجا رسانده.
🌺جملات پایانی وصیت شهیداحمدمشلب🌺
اين پايان وصيت است ،خدا به شما عافيت بدهد،و از تمامى بينندگان اين وصيت نامه تشكر ميكنم،و آخرين دعا اين است،خدا را شكر ميگويم خداوند من و شما را از مجاهدين در راهش و از عمل كنندگان به وعده و از جمله ى شهيدان قرار دهد و بدنهايمان غرق در خون به سوى دنياى ديگر و اباعبدالله (ع) برود.
❤️احمد محمد مشلب❤️
✨غريب طوس✨
🌺پـــایـــان🌺
#قسمت_دهم_پایان
#وصیتنامه_شهید_مشلب
#به_فرمانده_گردان
#و
#جملات_پایانی_وصیت
کانال رسمی شهید احمد مشلب
@AhmadMashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
💠قسمت دهم وصیت شهید مدافع حرم لبنانی احمد محمدمشلب💠 🌺وصیت شهید به فرمانده گردان🌺 و محمد قباى نيز ز
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
May 11
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 #لات_های_بهشتی #پناه_حرم۱۱ مجید شهید شد بیآنکه کسی بتواند پیکر بیجانش را برای خانوادهاش
🌹🕊🌹🕊
🕊🌹🕊
🌹🕊
🕊
#لات_های_بهشتی
#امر_به_معروف۱
خبر دادند در یکی از باغهای بیرون شهر، برخی طاغوتےها مراسم عروسی راه انداخته اند اما همراه با #مشروب و #رقص و...
همراه بچه های بسیج به محل موردنظر رفتیم و دیدیم بعله...
جلو رفتم و در زدم اما کسی در را باز نکرد. از بالای دیوار به داخل باغ پریدم بااینکه این وظیفه را نداشتم!
در را باز کردم تا بچه ها بیایند...
بعد فریاد زدن منو
شلیک تیر هوایی
و به هم ریختن مراسم...
جوان درشت اندامی که وسط مجلس مےرقصید، بدون توجه به تفنگ من، با من درگیر شد! حتی دوستانم که به کمکم آمدند را زد!
او با یک چوبدستی همه ما را حریف بود و مشخص بود در ورزش های رزمی بسیار مسلط است...
با چند شلیک هوایی، همه متفرق شدند و به دوستانم گفتم:
"حواستون باشه اون یه نفر فرار نکنه"!!
به سختی دستگیرش کردیم.
در این فکر بودم تا پدری ازش درآورم تا عبرت بقیه شود! پرونده ای برایش تشکیل مےدهم و مےفرستمش دادگاه و.... که به خودم نهیب زدم:
"تو برای خودت مےخواهی این جوان رو دادگاهی کنی یا خدا؟ تو چون کتک خوردی مےخای تلافی کنی! اما واقعیت اینه که حق ورود به باغو نداشتی"!!!
تصمیم گرفتم از در ِ امر به معروف و محبت با او که حسابی ترسیده بود وارد شوم...
عصر بود...
به دوستانم گفتم منو جوان را به مسجد محله مان برسانند و خودشان بروند.
در شبستان مسجد نشستم با او حرف زدم. گفتم:
"ببین برادر من! اگه منو امثال من بااین کارهای شما برخورد مےکنیم به این دلیله که هیچ عقل و شرعی کارای شما رو تائید نمیکنه"...
کمی برایش دلیل آوردم تا اذان شد.
گفتم:
"بریم نماز"؟
هنوز با ترس به من نگاه مےکرد...
رفتیم وضو بگیریم.
بلد نبود!!! در نتیجه نماز هم....
گفتم:
"مگه تو این کشور زندگی نمےکنی که وضو و نماز بلد نیستی"؟
گفت:
"راستش ن!! ما بعد از انقلاب به اصرار پدرم از اروپا برگشتیم ایران"...
خیلی شرمنده شدم!
هیچی از دین و احکام نمےدانست.
با هم به مسجد رفتیم و به سختی کنارم نماز خواند.
بعد از نماز گفتم "پاشو بریم"!
با ترس پرسید: "کجا"؟
گفتم:
"منزل شما! پاشو برسونمت خونتون"!
باورش نمےشد اما با همان صحبت های عصر به من اعتماد کرده بود...
در طول مسیر مرتب مےپرسید:
"یعنی منو دادگاه نمےبری؟؟ یعنی من آزادم؟؟؟ یعنی"....
نزدیک خانه شان که رسیدم گفتم:
"ببین پسر خوب! ما دو تا با هم رفیقیم...تازه من باید از شما معذرتخواهی کنم"...
پیاده شد. با هم دست دادیم. خداحافظی کرد و همین طور که نگاهم مےکرد رفت...
کمی ترسیدم نکند این جوان و دوستانش اذیتم کنند چون مسجد محله ما را یاد گرفته بودند...
خودمو سپردم به خدا و گفتم:
"خدایا! این کار را فقط برای رضای تو انجام دادم"....
#ادامه_دارد
#کپی_با_ذکر_لینک
@AHMADMASHLAB1995
Ali Ghelich - Entekhab (Arabein 98).mp3
17.38M
🎧نماهنگ زیبای #انتخاب (ویژه اربعین)
🎤باصدای #علی_اکبر_قلیچ
#پیشنهاد_دانلود
#اختصاصی_کانال
@AHMADMASHLAB1995