eitaa logo
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
7.5هزار دنبال‌کننده
16.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
144 فایل
🌐کانال‌رسمے شهیداحمدمَشلَب🌐 🌸زیر نظر خانواده شهید🌸 هم زیبا بود😎 هم پولدار💸 نفر7دانشگاه👨🏻‍🎓 اما☝🏻 بہ‌ تموم‌ مادیات پشت پا زد❌ و فقط بہ یک نفر بلہ گفت✅ بہ #سیدھ_زینب❤ حالا کہ دعوتت کرده بمون @Hanin101 ادمین شرایط: @AHMADMASHLAB1374 #ڪپے‌بیوحـرام🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اسم جهادی شهیدBMWسوار ❤️غریب طوس❤️ #صحبتهای_مادرشهید_مدافع_حرم #شهیداحمدمشلب @AhmadMashlab1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بی خیال نسخه های بیخودی! درد بی درمان علاجش مشهد است... #السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا #شهادت_امام_رضا_ع_تسلیت_باد #یا_غریب_طوس @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ چاله ▶️ روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد... یک دانشمند عمق چاله و رطوبت
#داستانک ◀️ضامن آهو▶️ روزی شکارچی در جنگلی دنبال اهو می گشت بر حسب اتفاق امام رضا (ع) هم در همان جنگل حضور داشتند تا اینکه چشم شکارچی به اهویی ماده افتاد او به دنبال اهو رفت اهو هم که متوجه شده بود به حضرت پناه اورد حضرت امام رضا خواست که بهای اهو را به شکارچی بپردازد تا شکار چی اهو را ازاد سازدد ولی شکارچی نپذیرفت در همین هنگام اهو به حرف امد و به امام رضا (ع) گفت:یا امام هشتم من دو بچه اهو دارم که گرسنه اند و انتظار مرا می کشند شما ضمانت مرا به این شکارچی بده من پس از شیر دادن به فرزندانم باز می گردم و خود را تسلیم این شکارچی میکنم. امام قبول کرده و اهو پس از چندی باز میگردد شکارچی که این وفای به عهد اهو را میبیند دلش به رحم امده و اهو را ازاد می سازد (از ان پس به امام هشتم(ع) ضامن آهو می گویند) #نقاشی_ضامن_آهو @AHMADMASHLAB1995
امام رضا.mp3
2.5M
🎧نواآهنگ امام رضایی قربونه کبوترات یه نگاهیم بکن به زیر پات... من اومدم پیشه تو زانو زدم خودمم خوب میدونم خیلی بدم... @AHMADMASHLAB1995
. مگر اینڪھ ضامن آهو ؛ ضامن دلهامون بشھ...(: #جانم_امام_رضا #به_نیابت_از_شهید_احمد_مشلب #مشهد_مقدس #یا_غریب_طوس #ارسالی_از_اعضای_کانال @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 #لات_های_بهشتی #عباس_زاغی وضع سوسنگرد وخیم بود. اواسط آبان بود و توی این یک ماه اول
‍ 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ‍ آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از بـاد .... لات هـای محله هم کلی ازش حساب می بردنـد ، خلاصه بزن بهادری بود بـرای خودش ! یـه روز مادر ایـن آقـا حمید ، ایـشون رو از خونه بیرون انـداخـت و گـفت : بـرو دیگـه پـسر ِمـن نیستـی ، خستـه شـدم از بـس جـواب ِکـاراتـو دادم ... همه ی همسایه هـا هـم از دستش کلافـه شـده بودنـد ... روزی از روزهـا یـک راننـده ی کـامیون کـه از قـضـا ، دوست حمید بـود جلوی پـای حمید ترمز مےزنـه ، ازش می خواد بیـاد باهـاش بـره ، بهش می گه: " حمیـد تـو نمی خـوای آدم شی ؟؟! بیـا بـا من بریم جبهه"! حمیـد میگه:" اونجـا من رو راه نمیدن با این سابقه ".. راننده به حمید می گه تو بیا و ناراحت نباش ... راه می افتند به طرف جبهه ؛ بین راه توجه حمیـد بـه یک وانت جلب مےشه ، پشت وانت , زنی نشسته بود که یک نوزاد بغلش بود ؛ حمید تـا بـه خودش می یـاد می بینه زن ، نوزاد رو از پشت وانـت پرتاب مےکنه بیـرون! حمیـد ؛ غیرتش بـه جوش می یـاد . شروع می کنه به دویـدن دنبـال وانـت ، همین کـه می رسه بـه مـاشین ، می پره بـالا ؛ می پـرسه : "چی کار کردی با بچه ت زن...."؟؟!!! زن سرش رو می اندازه پایین و مثـل ابـر بهار گریه می کنه و به حمید مےگه ، من نزدیک یـازده ماه اسیر عراقی ها بودم این بچه مال عراقی هاست ، حمیـد می افته روی زانوهـاش ، با دست می کوبـه به سرش !! هی مـدام گریه می کنـه ، بـا اشک و ناله به راننده ی کامیون می گه من باید بـرگردم رفسنجـان ؛ یک کـار کوچیکی دارم ... سید حمید مـا بر میگرده رفسنجـان ، اولین جـا هم میره پیش دوستـاش کـه سر کوچه بودن میگه: " بچه هـا من دارم میرم جبهه !! شماها هم بیائیـد!!" می گه:" بچـه هـا خاک بر سر من و شماهـا ؛ پاشیم بریم ناموسمـون در خطـره"...! اومد خونـه از مادر حلالیـت طلبیـد و خداحافظی کرد و رفـت ... بـه جبهـه کـه رسید کفشاشـو داد به یکی ، و دیگـه تو جبهه کسی اونـو با کفش نـدیـد ، می گفت : "اینجا جایی که خون شهدامـون ریخته شده ؛ حرمت داره" ... و معروف شــد به (سید پا برهنه) داستان رو خوندی؟؟؟؟ فهمیدی غیرت چیه؟؟؟؟ یه لات بامرام نتونست اهانت اجنبی به ناموسش رو ببینه حالا تو برای دختر همکلاسیت، دختر همسایه ات، دختر هم شهریت مزاحمت درست مےکنی؟؟؟ گیریم اون با بی حجابیش دااااااد مےزنه دنبال ارتباط کثیفه، تو چرا اونو تائید میکنی؟؟؟ ... @AHMADMASHLAB1995
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دلنوشته مادر شهید مدافع حرم احمد مشلب برای امام رضا(ع) در مشهد مقدس "ای غریب طوس ای همدم قلب هایی از جوانان که رهرو راه حقیقت و عقیده ی شما بودن" @ahmadmashlab1995
قابل توجه پرستان! وقتی در مسلط شد با پتک و تبر به جان آثار باستانی افتاد اگر نبودند ، تکفیرےها الان تخت جمشید و پاسارگاد را با خاک یکسان کرده بودند @AHMADMASHLAB1995
#دلنوشته آقا بعد از دو ماه عزاداری و گریه زاری برای جسم ارباََ اربای علی اکبر برای دست های بریده قمر بنی هاشم برای قنداق خونین علی اصغرت برای جسم های زخمی روی خاکها برای جوانان بنی هاشمی ات برای ۷۲تن یارت برای قاسم ابن الحسنت برای قتلگاه و تیرهای به سمت سینه ات برای سر بریده و به نیزه زده ات برای پیکرهای زیر سم اسب برای صورت سیلی و تازیانه خورده ی رقیه برای دل داغدار حضرت زینب(س) برای آتش زدن خیمه ها و غارتشان برای گوش و گوشواره و گوشهای پاره برای اشک های سید الساجدینت برای کاروان اسرا و خرابه های شام آمده ام فقط بگم آقا اگر این دو ماه کم گذاشتم ما را بخاطر دل زینب حلال کن ما را بخاطر جدت رسول اکرم (ص) ما را بخاطر پیکر تیر خورده ی برادرت حسن و بخاطر دل غریب طوس امام رضا(ع) حلال کن امشب بعد از دو ماه عزا مزد نوکرهایت را بده... ساعات آخر است گدا را حلال کن و دلهایمان را آباد کن، خانه ات آباد #حسین 🕯شام غریبان امام رضا (ع)🕯 ✍ماه علقمــ🌙ــه #عکسنوشته #دلنوشته #ساعات_آخر_است_گدا_را_حلال_کن #ماه_علقمه قرارگاه فرهنگی،مجازی،شهیدمشلب @AhmadMashlab1995
به پایان آمد این دفتر اما حکایت ما با و خاندان اهل بیت (ع) همچنان باقیست... محرم و صفر تمام شده اما برای عشاق تازه آغاز زندگی است... ✍ماه علقمــ🌙ــه @AHMADMASHLAB1995
تکرار مستند غریب توس زندگینامه ساعت ۱ بامداد امشب از
🍃🌸 #اربابم_اباعبـدلله شڪ ندارم ڪہ اگر قلـب مـرا بشڪافـند عڪس شش گوشہ ے ارباب، بر آن حڪ شـده اسـت #کربلایم_آرزوست... 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
🌸🍃 و باز جای را نوشتم و ..!!! دل خانوادهای بزرگوارشهدا 🌸🍃 @Ahmadmashlab1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#داستانک ◀️ضامن آهو▶️ روزی شکارچی در جنگلی دنبال اهو می گشت بر حسب اتفاق امام رضا (ع) هم در همان جن
◀️ فرار از زندگی ▶️ روزی شاگردی به استاد خویش گفت:استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟استاد گفت: واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟شاگرد گفت:بله با کمال میل. استاد گفت:پس آماده شو با هم به جایی برویم. شاگرد قبول کرد. استاد شاگرد جوانش را به پارکی که در آّن کودکان مشغول بازی بودند،برد. استاد گفت:.... خوب به مکالمات بین کودکان گوش کن. مکالمات بین کودکان به این صورت بود: -الان نوبت من است که فرار کنم و تو باید دنبال من بدوی. -نخیر الان نوبت توست که دنبالم بدوی. -اصلا چرا من هیچوقت نباید فرار کنم؟ و حرف هایی از این قبیل... استاد ادامه داد:همانطور که شنیدی تمام این کودکان طالب آن بودند که از دست دیگری فرار کنند. انسان نیز این گونه است. او هیچگاه حاضر نیست با شرایط موجود رو به رو شود و دائم در تلاش است از حقایق و واقعیات زندگی خود فرار کند و هرگز کاری برای بهبود زندگی خود انجام نمی دهد. تو از من خواستی یکی از مهم ترین ویژگی های انسان را برای تو بگویم و من آن را در چند کلام خلاصه میکنم: تلاش برای فرار از زندگی @AHMADMASHLAB1995
فقط حیدر امیر المومنین است... #نجف_اشرف #به_نیابت_از_شهید_احمد_مشلب #ارسالی @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
#شهید_وسام_العلیاوی فرمانده عصائّب اهل حق که سالها با داعش جنگید... از جان و نوامیس مردم عراق دفا
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ◽️من عاشق خدا و امام زمان گشته‌ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی‌رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. ◽️بحق که ما می‌رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می‌کنند پاداش عظیم می‌بخشد. ◽️من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی "الله" ..... @AHMADMASHLAB1995
شهید احمد مَشلَب 🇵🇸
‍ 🌹🕊🌹🕊 🕊🌹🕊 🌹🕊 🕊 ‍ #لات_های_بهشتی #سید_پابرهنه آقـا حمیـد قصه ی مـا ، جوون بـود و بـا کله ای پـر از
🕊🌹🕊🌹 🌹🕊🌹 🕊🌹 🌹 ۲ سید غلامرضا (حمید) میرافضلی سال ۱۳۳۳ در شهر رفسنجان به دنیا آمد و فرزند آخر سید جلالِ مومن و با خدا بود. از همان دوران کودکی، از هر چیزی محدودش مےکرد گریزان بود... و برای همین دوست نداشت درس بخواند اما... با هزار زور و زحمت، دیپلم و بعد فوق دیپلم مکانیک گرفت. سرکش بود! از هر کسی نصیحتش مےکرد، بیزار بود... از هر کسی خوشش نمےآمد پاپیچش مےشد!!! اهل محل از او گریزان بودند و از رویارویی با او واهمه داشتند... حمید مےخواست برای خودش کسی باشد اما راهش را بلد نبود... از خرج کردن های آنچنانی برای تیپ و ظاهرش بگیر تا نشان دادن تیزی و نیش چاقو به بقیه، هیچکدام نتوانست او را صاحب کمالات کند!!! خانواده اش فقط دعایش مےکردند، نذر کرده بودند روضه پنج تن برایش بخوانند تا آدم شود!!! سال ۵۷ شد و تظاهرات مردم و کشتن مردم توسط گارد شاهنشاهی!!! برادر بزرگتر آرام و سر به راه حمید، شده بود سردسته انقلابیون... یک روز که حمید به خانه آمد جسد غرق به خون برادرش را وسط حیاط دید!!!! نعره کشید و به سر و صورتش زد... آری رضا شهید شده بود و حمید نمےتوانست ساکت شود... ... @AHMADMASHLAB1995