دلم از اون شب هایی رو میخواد که قراره تا صبح پیش دوستت بیدار باشین و سرتونو توی بالش ببرین و بخندین که کسی بیدار نشه
یا از اون شب هایی که دوتایی عکس طلوع آفتاب روی دیوار اتاقتونو واسه هم میفرستید با کپشن "ی شب دیگه هم گذروندیم" و تهشم یکیتون پای گوشی خوابش میبره
حس میکنم چندتایی نهنگ توی ساحل معدم خودکشی کردن، وگرنه این حجم از آشوب طبیعی نیست
به قدری آمادگی عیدو ندارم و واسش یطوریمه، انگار که اولین عید زندگیمه و تا به حال رخ نداده واسم
جدیدا فهمیدم با تغییرات حال نمیکنم. انگار دلم میخواد freeze کنم ی سری چیزهارو.
نو شدن سال فقط ی بهونه واسه نو کردن بقیه چیزهاست. همش دست خودته، هروقت دیدی رو هرچی گردغبار نشسته بشور ببرش. و این فقط درباره خونه و وسایلش نیست