eitaa logo
عجایب جهان
70.1هزار دنبال‌کننده
46.2هزار عکس
32.1هزار ویدیو
58 فایل
خوش آمدید♡ #مجله_خبری #تاریخی #دانستنی #شکار_لحظه_ها #طبیعت #دیدنی_ها #حوادث_واقعی #طنز #کتابخانه_صوتی👇 https://eitaa.com/joinchat/2373517458Cb099503ae7 #تبلیغات http://eitaa.com/joinchat/2953183246Ce6d64e22a6
مشاهده در ایتا
دانلود
عجیب ترین میوه های جهان لیچی می‌باشد زادگاهش چین،هند و تایوان است. پوست این میوه مانند پسته سخت است وقدمت 2000 سال قبل از میلاد دارد،گوشتش شبیه تخم مرغ و مزه اش شبیه انگور است. ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قدرت آرواره های یک جگوار بعد از شکار تمساح 😳 ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴به آتش کشیدن عمدی خودرو پراید در ملک شهر اصفهان😐 ماذا فازا؟! ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
🔴نبش قبر در برزیل برای دفن انبوه اجساد قربانیان کرونا آمار بالای قربانیان کرونا در برزیل مسئولان را ناچار کرده برای باز کردن فضا به منظور خاکسپاری اجساد به نبش قبر روی بیاورند. +کاش زودتر به خودمون بیایم و کرونا رو جدی بگیریم تا دیر نشده... ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تندبادی با سرعت ۱۵۸ کیلومتر در قصرقند مدیرکل هواشناسی سیستان و بلوچستان: تندباد لحظه‌ای با سرعت ۱۵۸ کیلومتر بر ساعت قصرقند در جنوب استان را در نوردید. شدت تندباد قصرقند به حدی بود که بر اساس گزارش‌ها خسارت‌هایی به بخش کشاورزی و باغداری، تأسیسات شهری و روستایی و برخی خانه‌های مسکونی این شهرسان وارد شده است./تسنیم 🔴 طوفان قصرقند در جنوب استان سیستان و بلوچستان را در نوردید. ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این‌از کجا نازل شد 😳 ماشینه شانس آورد رو اون نیفتاد😐 ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴یه دزدی حرفه ای در گز و برخوار اصفهان، طرف ماشینو سپر به سپر میکنه تا وسطای کوچه بعد بکسلش میکنه و میبرتش😐 ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
پسر کوچکی بود که رویای پرواز داشت و آرزو می کرد که بتواند مانند پرندگان در آسمان به پرواز درآید. هرچه بزرگترها به او توضیح می دادند که انسان ها قادر به پرواز نیستند، او نمی توانست درک کند که چرا پرندگانی که از لحاظ جثّه از او هم بزرگتر هستند می توانند پرواز کنند، ولی او نمی تواند؟! روزی او به پارک نزدیک خانه شان رفت. در آنجا پسری را دید که به دلیل فلج بودن قادر به راه رفتن نبود. پسرک تنها روی شن ها نشسته بود و با شن ها بازی می کرد. به او نزدیک شد و پرسید: 《تو هم مثل من دوست داری پرواز کنی؟》 پسر فلج پاسخ داد: 《نه! من دلم می خواهد مثل تو راه بروم و بدوم. دوست من می شوی؟》 پسرک کنار او نشست و ساعتی را باهم شن بازی کردند و از رویاهایشان حرف زدند. کمی بعد، پدر پسر فلج با صندلی چرخ دار کنار آنها آمد و به او گفت که وقت رفتن است‌. آن پسر، کودک فلج را پشت خود سوار کرد و روی علف ها شروع به راه رفتن کرد و کم کم به سرعت گام های خود افزود. باد به صورت هردوی آنها می وزید و بازی آنها را مُفرح‌‌تر می کرد. پسرک به شوق آمده بود و در میان درختان می دوید و کودک فلج هم دستان خود را به اطراف باز کرده بود و می خندید. پدرش که از دور آنها را نگاه می کرد، اشک شوق بر چهره اش روان شد. کودک فلج در حالی که دست هایش را در هوا تکان می داد، رو به سوی پدرش فریاد زد: 《پدر ببین، من دارم پرواز می کنم. من دارم پرواز می کنم.》 👌 نکــــــته: حساب نعمت هایت را داشته باش، نه مصیبت هایت حساب داشته هایت را داشته باش، نه باخته هایت حساب خوشی هایت را داشته باش، نه غم هایت حساب دوستانت را داشته باشن، نه دشمن هایت حساب سلامتیت را داشته باش، نه سکه هایت! ○ ○👇 cнαɴɴεℓ◌➣ @Ajaieb_Jahan ⁉️
❖ این متن خیلی خیلی زیباست🌼🍃 امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم؛ و امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی. اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی. وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: سلام؛ اما تو خیلی مشغول بودی.... یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی. خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی؛ اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات باخبر شوی. تمام روز با صبوری منتظر بودم. با آنهمه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی. متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی. تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری. بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی. نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی؛ در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری... باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی؛ و باز هم با من صحبت نکردی. موقع خواب...، فکر می کنم خیلی خسته بودی. بعد از آنکه به اعضای خانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی. اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام. من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی. حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی. من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم. منتظر یک سر تکان دادن، دعا، فکر، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد. خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی. خوب، من باز هم منتظرت هستم؛ سراسر پر از عشق تو... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی. آیا وقت داری که این را برای کس دیگری هم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی... 【﷽】 ✍👇 ❣ @Resule10