eitaa logo
عجائبُ الاَرض🇵🇸
66.7هزار دنبال‌کننده
48.7هزار عکس
47.4هزار ویدیو
207 فایل
متفاوت‌ترین‌مجله‌دانستنی‌هاوعجایب‌جهان🌎 هدف این کانال افزایش‌اطلاعات عمومی و آشنایی با حقایق شگفت انگیزجهان است ‌‌انتقاد؛پیشنهاد؛@Niai73 تبلیغات‌ ارزان بابازدهی عالی: eitaa.com/joinchat/1735000081Ce431fec0ab ‌ ‌ ‌ ‌تبادل @Admin_Tb3 ‌ ‌ ‌ ‌ .
مشاهده در ایتا
دانلود
📣 بلوز شلوار لی بالا با هم فقط 40 هزار😱😱😱😱💥 تو کانالمون موجوده✅ شوکه شدی⁉️ تازه بقیه کارهامون رو ندیدی🙈 ‼️اگه اعصابتون خورد میشه که چرا لباس گرون خریدید 😡😡 و چرا زودتر این کانالو ندیده بودید،😭😭 توصیه میکنم وارد این ‌کانال نشید👇 https://eitaa.com/joinchat/2863923218Cb2ce201505
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
🔥 ارزانترین لباس بچگانه در ایتا🔥 تیشرت 25 هزار🙊 شلوار اسپورت 25 هزار😱 شلوار لی با کیفیت 39 هزار🙈 باورت نمیشه خودت ببین، تو کانالمون موجوده✅ اینم لینک کانالش👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2863923218Cb2ce201505
داستان جالب درباره حکمت خدا ﺭﻭﺯﮔﺎﺭي ﭘﺎﺩﺷﺎهي بود که ﻭﺯﻳﺮي داشت که همیشه ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ حادثه و ﺍﺗﻔﺎﻕ خير ﻳﺎ ﺷﺮي ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ شاه می افتاد،ﺑﻪ پادشاه ميگفت : "ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ!" ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ چاقو ﺑﺮﻳﺪ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ: «ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ! » شاه ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ بسیار ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ ﻭ به شدت ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻭ که ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ معتقد نبود، ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ. ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁن رﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭگاه ﺭﻓﺖ، ﻭﻟﯽ این بار ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ. پادشاه ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍي از ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ خواستند ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ. ﻭﻟﯽ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ کردن، ﻣﺘﻮﺟﻪ شدند ﺩﺳﺖ پادشاه ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ می خواستند. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ پادشاه ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ کردند. ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ پیش ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:« ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻭﻟﯽ ﺣﻜﻤﺖ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ!» ﻭﺯﻳﺮ گفت:« ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎً ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽﺁﻣﺪﻡ ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎً قرباني می شدم.» ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
✨﷽✨ 🔴داستان سنگ تراش ✍️روزی سنگ تراشی که از کار خود ناراضی بود و احساس حقارت می کرد ، از نزدیکی خانه بازرگانی رد میشد. در باز بود و او خانه مجلل ، باغ و نوکران بازرگان را دید و به حال خود غبطه خورد و با خود گفت : این بازرگان چقدر قدرتمند است و آرزو کرد که ای کاش مانند بازرگان باشد. در یک لحظه او تبدیل به بازرگانی با جاه و جلال شد. تا مدت ها فکر می کرد که از همه قدرتمند تر است تا این که یک روز حاکم شهر از آنجا عبور کرد ، او دید که همه مردم به حاکم احترام می گذارند حتی بازرگانان. مرد با خودش فکر کرد : کاش من هم یک حاکم بودم آن وقت از همه قوی تر می شدم ! در همان لحظه او تبدیل به حاکم مقتدر شهر شد در حالی که روی تخت روانی نشسته بود و مردم همه به او تعظیم می کردند. احساس کرد که نور خورشید او را می آزارد و با خودش فکر کرد که خورشید چقدر قدرتمند است. او آرزو کرد که خورشید باشد و تبدیل به خورشید شد و با تمام نیرو سعی کرد که به زمین بتابد و آن را گرم کند. پس از مدتی ابری بزرگ و سیاه آمد و جلوی تابش او را گرفت ، پس با خود اندیشید که نیروی ابر از خورشید بیشتر است و تبدیل به ابری بزرگ شد. کمی نگذشته بود که بادی آمد و او را به این طرف و آن طرف هل داد. این بار آرزو کرد که باد شود و تبدیل به باد شد ولی وقتی به نزدیکی صخره سنگی رسید ، دیگر قدرت تکان دادن صخره را نداشت. با خود گفت که قوی ترین چیز در دنیا ، صخره سنگی است و تبدیل به سنگی بزرگ و عظیم شد. همان طور که با غرور ایستاده بود ناگهان صدایی شنید و احساس کرد که دارد خرد می شود ، نگاهی به پایین انداخت و سنگ تراشی را دید که با چکش و قلم به جان او افتاده است … •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🏴 سالگرد ارتحال ملکوتی بنیان‌گذار ‌کبیر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی(ره) تسلیت باد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از سابقه گسترده سردار سورنا
😁👇 با همسرم دعوام شد😢 چشتون روز بد نبینه، دیگه به اخر خط رسیده بودم، رفتم حموم تیغ رو برداشتم خود کشی کنم😢 همین که اومدم رگمو بزنم😳یهو صابون گلنار رو دیدم😁 یهو برنامه عوض شد😂😍 میخوای ادامه داستان رو بخونی بیا😂😁👇 https://eitaa.com/joinchat/405143605C47d92a6e00 سوتی های زیر میزی خانوما😁👆😂
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
گوشه لوپمو کشید.. و با صدای دورگه خودش گفت:دیدی بلاخره خانوم خودم شدی؟ محکم هلش دادم، گفتم هه تو چه خوش خیالی😏 اگه اجبار پدرم نبود، اگه تنها شرط رسیدن به عشقم ازدواج با تو نبود! تو منو تو خوابم نمیدیدی من ازت متنفرم.. کارد میزدی خونش در نمیومد.. سعی کرد خونسردیشو حفظ کنه اما یه دفعه جوش اورد.. محکم پرتم کرد گوشه خونه و با عصبانیت اومد جلو.. 😱👇 https://eitaa.com/joinchat/3377201202Cc9a967820b 💜🌼 💦 😱
هدایت شده از پست آشپزی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 عصرتـون بخیر 💗بهترین و خوشرنگ ترین 🌸عصر دنیا با لحظه هایی 💗پرازخوشی و آرزوی سلامتی 🌸برای شما عزیزان 💗روز و روزگارتان بسیار شاد •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• ࿐ᭂ⸙💞💞⸙ᭂ࿐
هدایت شده از پست آشپزی
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• جرأت می خواهد هر روز مقابل روزگار بایستی ، ابرهای ناامیدی اش را کنار بزنی و دنبال خورشید امید بگردی . جرأت می خواهد در مسیرهای نرفته به سمت مقصدهای نامعلوم گام برداری ... باید برایت مهم نباشد این که شاید آخرش همان چیزی که می خواستی نیست و از پیش بینی ناپذیریِ مسیر ، لذت ببری. که همین هدف داشتن و ادامه، لذت بخش است ... باور کن آدم های موفق، بیشترین میزان خوشبختی شان برای زمان‌هایی‌ست که امیدوارانه برای رسیدن به مقصد، تلاش می کردند، زمان هایی که برای ادامه، هدف داشتند و برای عبور، دلیل ... و بیشترین رضایت آدمی زمانی ست که به واسطه ی قدرت اراده و اختیار، در جریان است، زمانی که با جسارت تمام، ثابت می کند که با درخت و کوه و بوته های ریشه در خاک، فرق دارد ... •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
اوه اوه دخترخالم کولاک کرده لعنتی🤣🤭 گف از کمدم یه شلوار بهم بده تا درشو باز کردم یه عالمه داشت که هیچ کدومشو 🙊😹 گفتم ای بلااا پس بگووو چرا شوهرت چشم ازت بر نمیداره😒😍 بسکه کردی با اینا👗 زود باش بگو از کجا خریدی تا نکشتمت😤 https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1 لینک داد و گفت بازاره و نداره😍👇 https://eitaa.com/joinchat/4236640275C476678dee1 میگه من با 20تومن 5دست لباس خریدم😳👆
هدایت شده از تبلیغات 🌹عکس‌پروفایل..
⚡️ عجیب غسل جوان ۱۹ساله یک جوان یازده شب با من تماس گرفت و گفت که پسر خاله من تصادف کرده و وفات کرده و اکنون در بیمارستان است لطفا بیایید و او را غسل دهید .. من خیلی زود خود را به بیمارستان رساندم . و از حادثه فقط یک‌ساعت گذشته بود .. وقتی داخل اتاق شدم جسد را با پارچه ای سفید پوشانده بودند . بسرعت او را به مکان شست شو بردیم ..شروع کردیم به غسل آن جوان ، اما هنگام شستن او ..... 🔻🔻ادامه داستان در کانال زیر سنجاق شده🔰 http://eitaa.com/joinchat/1882521627C2c92a90f10 کپی ریپ حرام❌
روزی مردی به دربار کریم‌خان زند میرود و ناله و فریاد سر میدهد. کریم‌خان علت را جویا میشود، مرد با درشتی میگوید: دزد همه اموالم را برده است! کریم خان میپرسد: وقتی اموالت به سرقت رفت کجا بودی؟! مرد میگوید خواب بودم! کریم‌خان میگوید خب چرا خوابیدی که اموالت را ببرند؟ مرد میگوید: من خواب بودم چون فکر میکردم تو بیداری! کریم خان سکوت میکند و سپس دستور میدهد خسارتش را از خزانه جبران کنند و در پایان میگوید: این مرد راست میگوید، ما باید بیدار باشیم... (به نقل از کتاب نام‌آوران دادگر از غلامرضا جمالی) ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•