eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.5هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
آقای موسوی مطلق قابل تأمل 😔😭 دعایی که اجابت شد....🖤 👆 👌 انتشار باشما👌 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌⚫️ نکته بسیار سنگینی که حاج سعید حدادیان روی آنتن زنده صدا و سیما خطاب به کسی که می خواهد رییس جمهور بعدی ایران شود، گفت... @Alachiigh
🖤👆 توییت قشنگ حاج میثم مطیعی 🏴@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫👆❌ این کلیپ نوید رو هر جا میتونید کنید... ✅ حرف دل همه ماست... ▪️برای اونایی که دارن مسخره میکنن... ▪️اونایی که ادعای انسانیت دارن و خوی حیوانیشون رو این روزها نشون میدن... ▪️به احترام مسئولی که توی میدونه باید ایستاد... نوید جعفرزاده @Alachiigh🏴
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۶ روزهای سختی میگذشت. تقریبا دو ماه بود که زهرا تو بیمارستان بود و فقط
🌹 وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش دخترم بمونم. حالا دیگه به زندایی عادت کرده بود. ماشینو جلو خونشون پارک کردم و پیاده شدم. یکهو یاد شبایی افتادم که میومدن دنبال لیدا و هرشب زهرا پشت پنجره نگاهمون میکرد. صدای ماشینمو میشناخت و میومد پشت پنجره. دیدن سایه اش چقدر برام شیرین بود‌. شبا و روزایی که ازش بی خبر بودم و از من خودشو مخفی میکرد...کاش میدونستم اونم منو عاشقانه دوست داره تا همه جونمو به پاش میدادم. زنگ آیفن رو زدم و زندایی در رو باز کرد. رفتم تو و در رو بستم. صدای محدثه منو کشوند تو خونه. رو پتو کوچیکی دراز کشیده بود و با دست و پاهاش بازی میکرد و از خودش صدا در میاورد. طاقت نیاوردم رفتم جلو محکم بغلش کردم. چسبوندمش به سینه ام و گفتم:قندعسل بابا الهی فداتشم. دلم برات یک ذره شده بود. منو ببخش اگه زیاد نمیام پیشت.مامانت حالش خوب نیست باید اونجا باشم. _حال زهرا خوبه؟ با دیدن زندایی به خودم اومدم و گفتم:سلام زندایی خوبین؟آره بهتره الحمدالله. از به زبون آوردن این کلمه هم من تعجب کردم هم زندایی. ناخودآگاه به زبونم اومده بود. زندایی با سینی چای نشست کنارم و گفت:از وقتی محدثه رفت با خودم گفتم خداروشکر یک دختر دیگه دارم که همدمم باشه اما... بغضش گرفت و گفت:اما همش میترسم خدا اونم ازم بگیره. بعدم زد زیر گریه. محدثه رو خوابوندم رو پام و دستمو گذاشتم رو پای زندایی. _وای زندایی جون تروخدا گریه نکنین زهرا حالش خوب میشه من مطمئنم. _از کجا میدونی پسرم؟دخترم دو ماهه تو اون خراب شده است.تاز کجا میدونی خوب میشه؟! با اطمینان گفتم:از اونجایی که بیمه اباالفضلش کردم. از اونجایی که خدا باهاشه و تنهاش نمیزاره. از اونجایی که زهرا انقدر خوبه که اصلا نیاز به دعا نداره‌. از اونجایی که ارثیه حضرت فاطمه از رو سرش تکون نخورده. از اونجایی که تو پاکی و نجابت زده رو دست همه‌. حالا فهمیدین از کجا مطمئنم!؟ این حال بدشم یک آزمایشه برای منه احمق شما نگران نباشین خوب میشه. بعد هم بدون توجه به عکس العمل زندایی با محدثه بازی کردم و کلی انرژی گرفتم. دایی که اومد بعد احوال پرسی و اینا، گفت:دایی جان فردا شب، شب اربعینه میخوایم بریم مسجد محل تو هم بیا‌. _ممنون دایی جان من و محدثه میریم یک هیئت دیگه. بعد به زندایی گفتم:لطفا فرداشب، ساعت۸ این لباسایی که بهتون میدم رو تن محدثه کنین که من میام دنبالش. ممنون بابت زحمتایی که این مدت براش کشیدین امیدوارم بتونم جبران کنم. خلاصه شب اونجا موندم و محدثه رو بغل خودم خوابوندم. وقتی زهرا نبود، محدثه تنها دلخوشی زندگیم بود. صبح تصمیم گرفتم برم بهشت زهرا و با لیدا خلوت کنم. سه تا شاخه گل رز آبی گرفتم و راه افتادم سمت بهشت زهرا. چون پنجشنبه بود حسابی شلوغ بود. سنگ قبرش رو پیدا کردم و نشستم کنارش. اول با گلاب خوب سنگ رو شستم و بعدم یک فاتحه خوندم اونم غلط و غلوط و پر از اشتباه. _سلام لیدا. خوبی؟ گفتم بیام باهات حرف بزنم یکم سبک شم. میدونم تو اونور همه چیو میدونی و از اتفاقا با خبری اما میخوام بگم که زهرا سکته کرده هنوزم برنگشته پیشمون. دلمون براش حسابی تنگ شده..یعنی من و محدثه. دخترت حسابی با زهرا جور شده بود که اون اتفاق براش افتاد. حسابی من داغون شدم چون مقصرش من بودم. حالا اومدم اینجا که اولا حلالیت بطلبم ازت هم اینکه ازت بخوام دعا کنی زهرا زودتز خوب بشه و برگرده پیشم. بعد تو زهرا شد همسرم و الانم خیلی دوسش دارم. نمیخوام از دستش بدم لیدا. نمیخوام دخترم بدون مادر بزرگ شه. تروخدا دعا کن دعای تو میگیره. ازت معذرت میخوام که در حقت بدی کردم و تو زندگی عذابت دادم. من مستحق بدترین هام اما الان دارم ادم میشم. میخوام وقتی زهرا خوب شد مسلمون شم. گل ها رو پر پر کردم رو سنگ قبرش و با یک خداحافظی ازش دور شدم. 👇👇👇
آلاچیق 🏡
✨#بـانـوے_پـاک_مـن 🌹#قسـمـت۸۷ وقت ملاقات تموم شد و من رفتم بیرون. ترجیح دادم شب برم خونه دایی و پیش
🌹 تا عصر سرکار بودم و شب هم سر ساعت۸ رفتم دنبال محدثه. با اون لباسایی که براش خریده بودم فوق العاده قشنگ شده بود. عین علی اصغر۶ ماهه امام حسین تو لباس سبز و سفید و سربند یا ابالفضلش تکون تکون میخورد. بغلش کردم و از زندایی تشکر کردم. تو ماشین که گذاشتمش خوابید. منم با خیال راحت تا حسینیه رانندگی کردم. غوغا بود تو خیابونا مخصوصا جلو مسجدا و حسینیه ها. بالاخره رسیدیم منم با شوق دخترمو بغل کردم و با هم رفتیم تو. هرکی من و دخترمو می دید با شوق نگاهمون میکرد و زیر لب چیزی میگفت. _سلام داداش. خوبی؟ به اباالفضل نگاه کردم که حالا مثل برادرم شده بود. _سلام خوبم شماچطوری؟ _عالیم با دیدن تو و سوگلیت. ببینمش این بانو رو. گرفت بغلش و کلی بوسش کرد. _اسم این بانو چیه؟ _محدثه. _ای جانم خوش نام باشه عزیزدلمون. بعد بقیه رو صدا زد. _بچه ها بیاین این فرشته کوچولو رو ببینین. مهمون امشبمونه. دخترگل آقا کارنه. همه با به به و چه چه بغلش کردن و هر کی یک بوسه گذاشت رو گونه دخترم. _خدا نگهش داره داداش. _ماشالله چه نازه خدا حفظش کنه. _علی یارش باشه. _خوش نام باشه مثل مادرمون حضرت زهرا. _ابالفضل نگه دارش باشه ماشالله خیلی خوشگله. دخترم که اومد تو بغلم لب برچیده بود و منتظر یک عکس العمل بود تا گریه کنه. فوری دم گوشش ذکر آرام بخش رو خوندم و آروم شد. اباالفضل گفت:چی خوندی دم گوشش که آروم شد؟ _" الا بذکر الله تطمئن القلوب" لبخند رضایت بخشی اومد رو لبش و با دست زد به شونه ام. _ان شالله امشب حاجتتو بگیری داداش. کم کم روحانی اومد و بعد سخنرانی طولانی و پر محتوایی که کرد ، مداح اومد و شروع کرد به خوندن نوحه و روضه. با هر جمله اشک میریختم و محدثه رو بیشتر رو دستم بالا میبردم. روضه کشیده شد به شش ماهه امام حسین که نوحه خون، محدثه رو خواست. بچمو دادم بغلش و خودم کناری ایستادم. محدثه گریه میکرد و مداح، با صدای سوزناکش روضه میخوند و مردم به سر و سینه میزدند. یک لحظه اون صحنه ای که امام حسین پسر شیش ماهش رو گرفته بود رو دستش و رو به لشکر کفار میگفت:اگه به من رحم نمیکنین به این طفل کوچک رحم کنین، جلوی چشمم تداعی شد. اون لحظه به صبر و استقامت امام حسین پی بردم و از خودم متنفر شدم. خیلی بد کردم به زهرا. خدایا منو ببخش. استغفار کردم و قسم خوردم اگه عشقم خوب بشه دیگه آدم بشم. کم کم نوحه تموم شد و سینه زنی کوتاهی کردن و آخرشم قیمه اباعبدالله رو خوردیم و رفتیم خونه. هیچوقت فکر نمیکردم قیمه اینهمه خوشمزه باشه و بهم بچسبه. وقتی رسیدیم خونه، محدثه از خستگی بیهوش شد و منم کنارش رو تخت خوابم برد. صبح روز بعد با محدثه رفتم بیمارستان. دکتر گفت دیشب زهرا به هوش اومده و اسم شما رو صدا زده. از خوشحالی اشکام جاری شدند. خدایا ممنونتم که زهرامو برگردوندی. با اباالفضل نوکرتم بخدا. خیلی آقایی که رومو زمین ننداختی خیلی خوشحالم کردی. اجازه دادن برم ببینمش. قبلش محدثه رو سپردم دست پرستار و رفتم تو. معصومانه خوابیده بود رو تختش. آروم جلو رفتم و خیره شدم تو صورت نحیفش. _سلام خانمم. خوبی؟بهتری؟میگن بیدار شدی منو صدا زدی. آخه چرا منه بی لیاقتو یاد کردی؟ منی که تو رو به این روز انداختم؟ انقدر دلم برات تنگ شده که خدا میدونه. برای لبخندات، چشمات، صدات.. بیدار شو گلم میخوام ببینمت. محدثه رو هم آوردم مامان جونشو ببینه. بخاطر من بی وجدان نه، بخاطر دخترت بیدار شو خانمی. پلکاش که تکون خورد، دست و پامو گم کردم. _ز..زهرا.. بیدار شدی؟ تروخدا یک چیزی بگو عزیزم لباش تکون خورد و من ذوق کردم از این نعمت بزرگی که خدا تو همون لحظه بهم داد. نعمتی به اسم نفس کشیدن عشق. _زهرا جان؟ خانم جان پاشو دیگه قربونت بشم. پاشو دلم از جا کنده شد. لباش بازم تکون خورد و پلکاش تا نیمه باز شد. سرمو بردم جلو تا صداش رو بشنوم. _کارن؟ با لبخند عمیقی گفتم:جان دلم خانمم؟ فدات بشم بالاخره شنیدم صداتو بعد دو ماه. _کارن..من.. _تو همه دنیای منی عزیزدلم. دستشو گرفتم و با اشکایی که میریخت رو صورتم دست سردشو بوسیدم. چشماش کامل باز شده بود و من بعد دو ماه داشتم صورت ماهشو میدیدم. چقدر دلم براش تنگ شده بود. چقدر من نامرد بودم که همچین فرشته ای رو اذیت کردم. _خدایا ممنونتم..یا ابالفضل ممنونتم آقا جان. حاجتمو دادی منم قولمو به جا میارم. با همون صدای ضعیفش گفت:کدوم...قول؟ _شما استراحت کن عزیزدلم. خوب شدی برات میگم. بعد آروم خم شدم و پیشونیشو بوسیدم. آرامش به تک تک سلول هام منتقل شد و بعد مدتها واقعی لبخند زدم. دارد... @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ردای شهادت مبارکت باشه آقا سید مـا قـدر نشنـاس هـا رو حلال کن ... هشتمین رئیس جمهور ایران در روز ولادت هشتمین امام، آغاز به کار کرد ...و در روز ولادت امام رضا علیه السلام به کار خود پایان داد... کاش آغاز و پایان کار ما هم به همین زیبایی باشد... او در عمل ثابت کرد که اگر "صدق در عمل" وجود داشته باشد، میتوان در مقام مسئولیت نیز عاقبت به خیر و روسفید شد. 🏴@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ابراهیم رئیسی وقتی به او تهمت زد شش کلاس داری، بعد از مناظره به او چه گفت؟ بنظرتون به مهرعلیزاده چه گفت...؟؟؟ ببینید لطفاً 👆👆👆 ننگ بهت مهرعلیزاده... @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرف اصلی رو مهدی رسولی زد👌 برای درد مردم تا کجا رفته بودی که پیدات نمی‌کردن؟ @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌👆🎥چرا باید یه شهروند ایرانی ساکن آمریکا، اینطوری غصه شهادت رئیس جمهور رو بخوره بعد یه عده و و انقدر باشن که یه استوری نزنن درباره این اتفاق؟ @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب خودتان باشید که جا نمانید! وگرنه مطمئن باشید این مصیبت، حرکت را به مقصد باشکوه «» سرعت چشم‌گیری می‌بخشد. @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ظریف گفته: اگر آمریکا ما رو تحریم نمی‌کرد و تجهیزات صنایع هوایی رو به ما می‌داد، این اتفاق نمی‌افتاد!!! ✅👇✅پاسخ: پس همین چند ماه پیش که سباستین پینرا، رئیس‌جمهور سابق شیلی، با یک بالگرد رابینسون R44 توی خاک شیلی سقوط کرد و کشته شد از کجا اومده بود؟! 🔴 هنوز لاشه بالگردهای آمریکایی که به خاطر شرایط آب و هوایی توی طبس سقوط کردن، جلوی چشم مردمه و داری این حرف‌ها رو می‌زنی؟! 🔴 کاش یه مقدار بیشتر برای شما تور دستاوردهای نظامی می‌ذاشتن تا بفهمید ایران خودش صنعت کاملا بومی بالگردسازی داره و تحریم رو در این عرصه خنثی کرده. 🔴 متاسفانه زهر سر تا پای تفکر این افراد رو مسموم کرده... ⭕️خط خبری این است که غرب‌گرایان بگویند اگر ما بیاییم تحریم‌ها برداشته خواهد شد. "سعدا" @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هفته گذشته شهید 🌹مالک رحمتی🌹 از همسرش تقاضا می‌کند که برای شهادتش دعا کند. همسرش میپرسد پس تکلیف ما چه می‌شود؟ می‌گوید از بابت شما خیالم راحت است خدا بزرگ است و حواسش به شما هست. دوست ندارم مرگ معمولی داشته باشم. الحمدلله خیلی زود به آرزویش رسید. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
♨️... چقدر ناجوانمردانه متمرکز شدند بر شخصیتی 📌 فرجام دوئل دو روحانی چه شد؟ ✍ویراست محمد جوانی @Alachiigh🏴
ببینید👆 تهران سیل آمده است تبریز سیل آمده... قم سیل آمده.... و فردا ،مشهد سیل خواهد آمد... 👇سیل ولی_اقلیت_خوانده_می‌شوند @Alachiigh🏴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆❌پنجره متفاوت از دیدار صبح امروز خانواده شهید رئیسی با رهبر انقلاب در حاشیه مراسم نماز صبح امروز بر پیکر رئیس جمهور شهید و همراهان گرامی لحظاتی منتشرنشده از حضور شهید رئیسی در کنار رهبر انقلاب @Alachiigh🏴