☘
✅ #یک_خبر_یک_تحلیل (۹۷)
🌀 خبر: نخست وزیر عراق از حمله پهبادی جان سالم به در برد.
🍃🌹🍃
💢 #گزاره_تحلیلی: پیرو حمله پهبادی به نخست وزیر عراق، میتوان این واقعه را بدلایلی، صحنه سازی از پیش طراحی شده قلمداد کرد. از جمله؛
1⃣ عملکرد مصطفی الکاظمی در دوره نخست وزیری، بیانگر ضدیت شدید او با حشدالشعبی می باشد که در انتخابات اخیر به اوج خود رسید. روند انتخابات توسط او بعنوان فرمانده کل قوا به شکلی ترسیم شده بود که نیروهای مسلح جهت تمرکز بر امنیت انتخابات، یک روز زودتر رای بدهند، لکن ناگهان اعلام شد شامل حشدالشعبی نمی شود! لذا رای آنها اخذ نگردید. از طرفی مقرر شده بود به بهانه نظارت بین المللی مشخصات بیومتریک و شناسنامه ای اعضای حشدالشعبی به بیگانگان داده شود، و اینگونه اقدامات در جهت عدم اعمال رای و نظر این خیل کثیر و خدوم در نتیجه آراء بود.
2⃣ در پی اعتراضات مسالمت آمیز اسلامگرایان به تفاوت فاحش نتیجه شمارش آراء دستی با الکترونیکی و تقاضای بازنگری در سیستم انتخابات الکترونیکی ( آنهم در زیر ساختهای اماراتی) و درگیری پلیس با معترضین و مع الاسف کشته شدن تعدادی از مردم، الکاظمی به مثابه منجی وارد صحنه شد و ژست بیطرفی گرفت!
🔺 نتیجه گیری: با این وصف سوء قصد ناموفق پهبادی به الکاظمی در چنین شرایطی شائبه بازی یازده سپتامبری برای خاموش کردن صدای معترضین و البته خلع سلاح و انحلال حشد را در اذهان دنبال کنندگان تحولات عراق ایجاد می کند و نشان از طراحی دقیق نقشه و فتنه پیچیده سرويسهاي جاسوسی برای زدن بازوان جبهه مقاومت می باشد.
✍️ محمدحسین دادخواه
#روشنگری
#ثامن
#جهاد_تبیین
🍁〰🍂
@Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴چرا میگیم ویرانیطلبان و اپوزسیون وابسته به دنبال براندازی ایران هستند و نه براندازی جمهوری اسلامی.
خبرنگار: شما فکر میکنید در جامعه ایران گروهها و احزاب جداییطلب باید اجازه فعالیت رسمی داشته باشند؟
شیرین عبادی: حتما!
✍️ علی قلیزاده
✍️بیداری ملت
🍁〰🍂
@Alachiigh
⭕️ دیگه نمیشه سانسور کرد
🔻هواداران تیم دپورتیوو لاکرونیای اسپانیا پرچم های فلسطین را در جریان بازی مقابل تیم فوتبال اسقاطیلی مکابی حیفا در لیگ جوانان یوفا به اهتزاز درآوردند.
⭕دوران سانسور و دروغهای غولهای رسانه ای به سر اومده و دنیا در حال بیدار شدن تدریجی علیه صهیونیسمه/آقای استیون
🍁〰🍂
@Alachiigh
🔴 یه زمانی #روشنفکر به کسی میگفتن که به #اجنبی خدمت نکنه. #وطن را به اخم و لبخند #بیگانه نفروشه.. برای خارجی غش و ضعف نره..
اما حالا #مزدور نشسته جای روشنفکر..
#سفیر_فرانسه اگه به کشورش خوش خدمتی نکرده باشی، توی خونه ات چکار میکنه؟! راستی این #ویلا رو از کجا آوردی؟ حقوق #دانشگاه_تهران ویلا میاره یا زلزله زده های #کرمانشاه یا جاهای دیگه م هست؟!
اف بر دانشگاهی که به این مزدور حقوق و کرسی درس میده؟ #وزیرعلوم اگه یک جو غیرت داشت این #مزدور و امثالش رو برای همیشه از دانشگاههای #جمهوری_اسلامی اخراج میکردن
توی خود #آمریکا اگه یه استاد دانشگاه فقط و فقط یک جمله علیه #اسرائیل و در دفاع از #فلسطین بگه، اخراج میشه.. اما ما به این بی وطن ها حقوق میدیم تا ژست #آزادی بگیریم..
#زیباکلام
#سرطان_اصلاحات
#فرانسه #ایران
روشنگری
🍁〰🍂
@Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت8 دلم میخواهد سوالم را از عمو بپرسم، اما نمیدانم چگونه؟ سر میز ناهار، زنعمو هم م
🌺دلارام من🌺
قسمت9
عاطفه اینبار با دست علامت ایست میدهد: وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش بنده چکارس؟ زنداداش گلم؟
عاطفه میداند این کلمه «زنداداش» برای ناهید از ناسزا بدتر است؛ ناهید با غیظ چشم غره میرود و «کوفت» غلیظی حواله عاطفه میکند؛ خنده مریم ناهید را جری تر میکند، مریم سرش را برای ناهید تکان میدهد: بسوزه پدر عاشقی!
ناهید سر مریم میغرد: تو بشین سرجات! از همه بدتری که!
مریم حلقه را دور انگشتش چرخ میدهد و میگوید: اتفاقا خوش بحال خودم! منم مثه شما فکر میکردم، ولی الان تازه دارم معنی زندگیمو میفهمم.
خمیازه میکشم و بیحوصله میگویم: ای بابا بگیرید بخوابید همه خوابن! الان میریم تو فاز دختران آفتاب!
اینجا قرار بیقراران است؛ اول که نگاه میکنی، بیابانی میبینی و گاه سیم خاردار و پرچم و تپههای خاک، اما اگر میدانستی که هربار، ملائک اینجا برای قبض روح چه کسانی بال گشودهاند، ذره ذره خاکش را سرمه چشم میکردی.
همه زیباییها در سادگی است، در سادگی لباسهای خاکی و گلی، در سادگی این دشت که جز مشتی خاک و پرچم و سیم خاردار، چیزی ندارد. اما... نه... همه چیز دارد! عشق دارد، آسمان دارد، عطر خدا دارد، شهید دارد...
اینجا هویزه است، قتلگاه حسین علم الهدی و دوستانش، قتلگاه نه، معراجشان، اینجا شعبهای از کربلاست؛ تا مرز عراق فاصلهای نیست اما دیده حقیقت بین، صحن و سرای حسین(ع) را از همین جا هم میبیند، یاد حرفی افتادم که آن پیرمرد در خواب زد: مگه نشنیدی کل ارض کربلا؟
راست میگفت؛ کربلا جغرافیا و مرز نمیشناسد، هر زمینی که خون یاران حسین(ع) را بنوشد، کربلا میشود، و این زمین انقدر از خون یاران حسین(ع) را نوشیده که در رگهایش فرات جاری شده... اینجا میعادگاه یاران آخرالزمانی پسر فاطمه (س) است.
چشم دوختهام به خورشیدی که در افق کربلا ذوب میشود، آسمان و ابرها لحظهای رنگ سرخ میگیرند؛ انگار زمین، مشتی از خونهایی که نوشیده را به آسمان بپاشد.
من هم رنگ و بوی اینجا را گرفتهام، ساده و بیچیز و دست خالی، مثل بیابان؛ تمام حجابها و رنگ و لعابهای دنیایی رنگ باختهاند و الان خودمم، بیهیچ ریا و خودبینی؛ تازه الان خودم را شناختهام و پیدا کردهام، کنار کسانی که نامدار سرای گمنامیاند و سالهاست از دید ما دنیا بینها گم شدهاند...
عاطفه و مریم و ناهید هم مثل مناند؛ هرکدام گوشهای از دشت، روی خاک تفتیده در جست و جوی خوداند؛ نمیدانم اینجا که نشستهام، چند شهید و چه شهدایی به معراج رفتهاند؛ اما میدانم به هوایشان، کمکشان، نگاهشان و دعایشان سخت محتاجم.
غروب است و باید برویم، دلم نمیخواهد از هویزه دل بکنم؛ چراغ خطوط مرزی ایران و عراق پیداست، از همین جا بوی تربت میآید، بوی تربت اعلی...
خوابم نمیبرد، طوری که بقیه بیدار نشوند، بلند میشوم و وضو میسازم، نمیدانم چرا از وقتی اینجا آمدهام، دلم نمیخواهد لحظهای بیوضو باشم؛ میروم سمت یادمان، نور سبزی فضا را روشن میکند و صدای زمزمه مناجات درهم میپیچد و به آسمان میرود اینجا حس خوبی دارد، روحت سبک است، به سبکی تابوت شهدایی که تازه تفحص شدهاند؛ خادمین شهدا هریک گوشهای کز کردهاند و مناجات میکنند و اشک میریزند؛ هیچکس حواسش به دور و برش نیست، بعضی فرازهای دعای کمیل را مینالند، آسمان همینجاست.
میروم به سمت محوطه شهدای گمنام، قرار است شهیدی که تازه آمده است را فردا دفن کنند و قبری هم کندهاند؛ مینشینم کنار تابوت، کسی جلویم را نمیگیرد، عجیب است که اینجا خلوت است و برای من هم عالی است، بقیه جاها پر از مرد است جز اینجا.
دستی روی تابوت میکشم و بیآنکه بخواهم، آهی از سینهام برمیخیزد؛ زبانم بند آمده و برعکس بقیه جاها، اشک حرف اول را میزند نه زبان؛ شروع میکنم به استغفار کردن، همیشه وقتی دلم میگیرد استغفار میکنم، الان هم از همان وقتهاست؛ روحم درد میکند، خستهام؛ نیاز به شارژ روحی دارم. در دل به شهید گمنام میگویم: تو مثل برادر نداشتهام...
سرم را روی تابوت میگذارم و بی آنکه کسی روضه بخواند، هق هقم بلند میشود؛ من هم مثل بقیه کسانی شدهام که خلوت شب را برگزیدهاند؛ حواسم به اطرافم نیست؛ بوی گلاب باعث میشود گریهام با آرامش همراه باشد.
ناگاه صدای نالهای حواسم را پرت میکند؛ اینجا که کسی نبود! کمی میترسم؛ سر بلند میکنم و اطرافم را از نظر میگذارنم؛ کسی نیست، اما صدای ناله نزدیک است؛ شاید از فاصله یک متری! باورم نمیشد به این زودی دریچههای عالم غیب به رویم باز شده باشد!
بیشتر گوش تیز میکنم؛ صدا از داخل قبر است انگار، بیشتر از آنچه بترسم، کنجکاو شدهام؛ نگاهی به داخل قبر میاندازم، مرد جوانی به حالت سجده روی خاک ناله میکند و خدارا صدا میزند.
ادامه دارد...
بقلم فاطمه شکیبا
#داستان_شب
#آلاچیق
@Alachiigh
💐⭐️💐⭐️✨✨
غمگین نباشید !
چرا که خوشبخت بودن می تواند از درون تلخ ترین روزهای زندگی شما زاده شود.
خدا قفل بی کلید “نمی سازد”
امکـان ندارد مشکلى که برایت پیش آمده باشد راه حل نداشته باشد.
کارهای خدا حساب شده است
💐⭐️💐⭐️✨✨
#مثبت_اندیشی
#انگیزشی
🍁〰🍂
@Alachiigh
#کلام_نور
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ*
⭐️صفحه ۲۵۰ مصحف شریف
✨همراه تدبر و چند نکته
⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏
🍁〰🍂
@Alachiigh
🌹شهید مسعود فراهانی🌹
گوشت بدنش را بریدند
✍تازه 19 سالش شده بود که جنگ شروع شد، درباره غائله کردستان شنیده بود و حتی خبر داشت که کوملهها چه بر سر سپاهیها میآوردند، اما باز احساس تکلیف کرد و رهسپار جبهه غرب شد..
تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهینشهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کوملهها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کوملهها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کوملهها شد. خیلی او را شکنجه کردند، حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند.
⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات
#به_یاد_شهدا
🍁〰🍂
@Alachiigh