eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.1هزار دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹شهید_یوسف_شریف🌹 ⚡️آرزوی که برآورده شد شهادت در حال سجده ✍ می‌گفت: دوست دارم شهادتم در حالی باشد که در سجده هستم. در حال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجده پیشانی به خاک گذاشته است. فکر کردم نماز می خواند؛ اما دیدم هوا کاملاَ روشن است و وقت نماز گذشته، همه تجهیزات نظامی را هم با خودش داشت. جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشتم، به پهلو افتاد. دیدم گلوله‌ای از پشت به او اصابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود انگار در این دنیا دیگر کاری نداشت. صورتش را که دیدم زانوهایم سست شد به زمین نشستم، با خودم گفتم: «این که یوسف شریف است... 🔹راوی: همرزم شهید ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
🔴❌ آن روی صورتی ها چگونه است که این صورتی مسلک ها برای همه نایس و مهربان اند اما وقتی به مذهبی های اصیل و غیرتمند و با دغدغه ای که اهل سکوت و انفعال نیستند می رسند آن روی خودشان را نشان می دهند و دهانشان را باز و بی ملاحظه توهین‌می کنند؟!!! راستی، این ها در صداوسیما چه می کنند؟!! "قاسم اکبری" @Alachiigh
❌❌تحریم که شدیم، تحلیل کردند که : به خاطر دشمنی تان با آمریکا است. 💯 اما وقتی امریکا از برجام خارج شد: نوشتند :به خاطر حمله شما به سفارت عربستان بود! از آب انتظار مزه نداریم 🔥 رییسی بدون برجام، تحریم را بی اثر کرد، گفتند: پولش رو که نمی‌تونید بیارید چه فایده! 🌹 پولها که آزاد شد، گفتند: همه رو دادید فلسطین! ⭕️ کل آب اقیانوس هم نمی تواند یک قایق را غرق کند‌.مگر اینکه در آن رخنه کنند 🌹 به همت دانشمندان جوانمان واکسن ساختیم. توییت زدند که :آب مقطره. 🌹 واکسن را با پیگیری آقای رئیسی وارد کردیم، نوشتند: چینیه به درد نمیخوره! مولانا بر مرده دلان پند مده ، خویش میازار زیرا که ابو جهل مسلمان شدنی نیست 🌹 با عربستان جنگ دیپلماتیک داشتیم، فریاد زدند: دیپلماسی بلد نیستید. 🌹با عربستان ارتباط برقرار کردیم، ناگهان گفتند: چی شد از شعارهای انقلاب عقب نشینی کردید؟! 🌹هیاتها رونق گرفت، نوشتند: عزا بسه مردم نیاز به شادی دارند. 🌹جشن شادی چند کیلومتری غدیر برگزار شد، گفتند: امارات ماهواره فرستاده هوا شما ایستگاه صلواتی می زنید. مه فشاند نور ، سگ عوعو کند 🌹ماهواره فرستادیم هوا، ناجوانمردانه گفتند: وقتی مردم تو اجاره خونه مانده‌اند، ماهواره چه فایده داره لاول تمسخر، سلاح ضعیفان است 🌹با چین قرارداد ساخت مسکن و با روسیه قرارداد همکاری بلند مدت نوشتیم، تحلیل نوشتند که:کشور رو فروختید به چین و روسیه. ⭕️ ضرب المثل چینی ⭕️ دروغ می دود تا به دست حقیقت گرفتار نشود 🌹روسیه اسلحه از ما خرید: گفتند در جنگ اوکراین دخالت کردید! 🌹اعلام بی طرفی کردیم: گفتند از اسرائیل ترسیدید. 🌹اسرائیل رو بزنیم: مقصر مائیم،چون چوب کردیم لانه زنبور. 🌹نزنیم میگن: ایران ترسید. هر گز با آدم وقیح، بحث و جدل نکن ، چون او چیزی برای از دست دادن ندارد‌. @Alachiigh
🔴کودتای دلاری فروش ها علیه ریال ▪️هیئت مدیره انجمن فولاد ایران که پیش از این، در نامه‌ای به محضر رهبر انقلاب، خواهان فروش دلار شرکت‌های فولادی به نرخ آزاد (۶۰ هزار تومان) و همچنین فروش فولاد به داخل کشور بر اساس فرمول "قیمت جهانی ضربدر دلار ۶۰ هزار تومان" شده بود، امروز تهدید کرده است که اگر اجازه ندهید دلار خود را به نرخ جعلی تلگرامی بفروشیم، صادرات فولاد را متوقف خواهیم کرد! ▪️واقعا باید به حال اقتدار دولت گریست که یک سری شرکت خام و نیمه‌خام فروش که روی انفال این کشور چنبره زده‌اند، اینطور در حال باجگیری برای گران‌سازی ارز و محصولات خود هستند. ▪️اخیرا محمدمهدی برادران معاون وزیر صمت در واکنش به نامه رانت‌خواران انفال برای گران سازی دلار گفت: «انرژی و کارگر را با دلار ۱۵هزار تومانی دریافت می‌کنند اما ارز را می‌خواهند ۶۰هزار تومان بفروشند». هنوز پاسخ این پرسش از سوی مسئولین داده نشده است که چرا باید نفت و گاز و محصولات پالایشی و پتروشیمی و فولاد و... که مواد اولیه تولید هستند، باید به قیمت جهانی ضربدر نرخ دلار به ملت ایران فروخته شود؟ مگر حقوق کارگر و کارمند ایرانی به قیمت جهانی ضربدر نرخ دلار است؟ ▪️چرا نرخ دلار شناور شده و به بازار آزاد سپرده شده تا ذینفعان افزایش نرخ دلار، ابتدا دلار را در بازار آزاد گران کنند و سپس به دولت و نظام فشار بیاورند که نرخ نیما و رسمی را نیز به نرخ بازار برسانید؟ فایده این سیاست جهانی سازی قیمت ها و شناورسازی نرخ ارز جز فقیرتر شدن مردم و بی ارزش تر شدن ریال و فربه‌تر شدن انفال‌خواران چه بوده است؟ @Alachiigh
❌💢شهین تسلیمی: بی حجابی و آرایش در سینمای ایران اجباری است شهین تسلیمی گفت: در سینما به ما می‌گویند لاک بزنید، موی خود را بیرون بریزید و مجبورمان می‌کنند آرایش غلیظ انجام بدهیم.. باور کنید وضعیت حجاب بازیگران ما دست کمی از بی حجابی بازیگران هالیوودی ندارد. من نمی‌دانم مسئولیت کنترل وضعیت حجاب در این آثار با چه کسی است و این ناهنجاری تا کجا پیش خواهد رفت، خوشبختانه در تلویزیون اینطور نیست و حجاب افراد کاملا رعایت می‌شود. شهین تسلیمی، الگو بودن بازیگران را اشتباه خواند و تصریح کرد: برخی می‌گویند بازیگران الگوی جوانان جامعه هستند، از نظر من این اتفاق کاملا غلط است، الگوی جامعه نباید بازیگران باشند. بازیگران بعضا در هر کاری بازی می‌کنند و گا‌ها در هر تبلیغی حاضر می‌شوند، چند روز پیش از من خواستند برای یک شرکت املاک خارجی با مبلغی چشمگیر تبلیغ کنم، من این پیشنهاد را رد کردم، چرا که به خودم می‌گویم چرا باید مردم کشورم را برای خروج تشویق کنم. او با اشاره به تغییر جهت تهیه کنندگان و کارگردانان در شبکه نمایش خانگی اظهار کرد: بسیاری از تهیه کنندگان و کارگردانان در تلویزیون یک نوع از حجاب را برای لآثارشان در نظر می‌گیرند و در شبکه نمایش خانگی نوعی کاملا متفاوت، از نظر من مشکل آنجاست که به آن‌ها اجازه داده می‌شود که در شبکه نمایش خانگی بازیگرانشان را با هر پوششی جلوی دوربین بفرستند. از نظر من این کارگردانان باید بدانند که هر قدر هم آزادی بهشان داده شود، ساکن کشوری اسلامی هستند و باید خودشان رعایت کنند. @Alachiigh
🌹 چند روز گذشت و منم درگیر درسام بودم که محدثه اومد خونمون و به هوای دردودل اومد پیشم تو اتاق. _چیشده آجی؟ بغض کرده بود. این حالتشو خوب میشناختم. یکی ناراحتش کرده بود و اونم نتونسته بود حرفی بزنه. _محدثه؟خوبی؟ اشکهاش آروم آروم سرازیر شدند. _چه خوبی خواهر من؟این زندگی نکبتی چیه که من دارم؟از اولشم میدونستم اشتباه کردم که ازدواج کردم. میدونستم بچه دار شدنمم اشتباهه اما مامان نذاشت بندازمش‌. _بندازی؟این چه حرفیه محدثه؟میدونی این کار گناهه؟ _گناه چیه بابا؟من خیلی تو زندگیم ثواب و کار خوب انجام دادم که گناه نکنم؟ _خیلی خب درست و اروم بگو چیشده که انقدر بهم ریختی؟ دستاشو گرفتم و محدثه هم گفت:آجی کارن عوض شده. دیگه اون مرد همیشگی نیست. چند مدتیه بهم بی توجه شده. اونم درست تو زمان بارداریم که باید خیلی بهم توجه بشه. زهرا کارن ازم دوری میکنه. شبا دیر میاد خونه و دور ازم میخوابه. صبحا هم بدون خبر میره. همش شرکته اما میدونم دروغ میگه ساعت کاریش تا عصره. خونه هم که میاد پای میز کارشه و منو آدم حساب نمیکنه. چند باری دیدم که باخودش حرف میزنه و هی میگه چه اشتباهی کردم!این زندگی مال من نیست! زهرا دارم دیوونه میشم. بخدا تو این شرایط بدترین کار بی توجهی شوهره. فکر میکردم بچه بیاد زندگی شیرین تر میشه اما تلخ تر شد. اشک هاش رو پاک کردم و سعی کردم آرومش کنم. _آبجی گلم اینهمه خودتو اذیت نکن تروخدا. اون بچه تو شکمت مادر میخواد. با این اذیت کردنا میخوای سالم به دنیا بیاد؟ _نیاد به درک میزارمش پرورشگاه راحت میشم. _محدثه زبونتو گاز بگیر. ببین اصلا میتونی اینکارو بکنی بعد انقدر راحت به زبون بیار. تو مادری مگه میتونی ناخوشی جگر گوشتو ببینی؟ کارن هم یک اشتباهی کرده حالا خودش متوجه میشه. همیشه احتمالای خوب بده. شاید کار داره و یک مشکلی تو کارش پیش اومده که انقدر پریشونه. مطمئن باش اون الان از تو داغون تره. همونطور که تو الان بهش احتیاج داری اون صدبرابر به تو و آرامشت احتیاج داره. برو پیشش،باهاش حرف بزن،ببین مشکلش چیه!؟ شاید اونموقع به تو هم توجه کرد. خیلی شیرین و با ارامش توقعاتو بهش بگو‌. بگو من تو این زمان دوست دارم بیشتر کنارم باشی،درکم کنی و بهم توجه کنی. بهش بگو نی نیمون دوست داره باباجونش کنارش باشه و به مامانش توجه کنه. باور کن جواب میده آجی. اشکاشو پاک کرد و نفس عمیقی کشید. _ممنون که مثل همیشه آرومم کردی زهراجان. باشه انجام میدم امیدوارم این اوضاع درست بشه. با خنده و خوش رویی بدرقه اش کردم. محدثه الان تو وضعیت بدی بود باید درک میشد. باید با کارن حرف بزنم. نباید بزارم خواهرمو اینطوری عذاب بده. فوری بهش زنگ زدم "لیدا" چند روزی رفتار کارن بهترشد اما باز انگار گند اخلاقیاشو از سر گرفت و شروع کرد به بی توجهی. منم حالت تهوع داشتم و مدام عق میزدم اما کارن اندک توجهی نمیکرد. اعصابم حسابی خورد شده بود و چاره ای جز مقابله به مثل نداشتم. منم باهاش سرد شدم و دیگه آدم حسابش نکردم. زن و شوهر مثل دوتا غریبه یا همخونه زندگی میکردیم. صبحانه و ناهار که تنها یک چیزی درست میکردم میخوردم اما شام با کارن میخوردم اونم به زور. از زندگیم هیچ لذتی نمیبردم همشم تقصیر کارن و رفتار مسخره اش بود. دلم میخواست این بچه لااقل به دنیا بیاد که دلم خوش باشه. شاید یکم رفتار کارن عوض بشه. دیگه با زهرا حرفی نزدم چون میدونستم این خوب شدنای گه گاهی کارن،تقصیر زهراست. ماه های اول بارداریم خیلی سخت بود برام. مامان هرروز میومد بهم سر میزد اما من کمبود توجه شوهرمو داشتم. زهرا هم یک روز یک بار بهم زنگ میزد و احوالمو میپرسید. همه هوامو داشتن جز شوهرم. ماه های آخر بارداریم بود که مراقبتای کارن با توصیه های مامانم،بیشتر شد. از سرکار که میومد کلی خرید میکرد و بهم میرسید اما میدونستم همه اش از زور و اصراره. دلم میخواست تموم بشه و بچه به دنیا بیاد. میدونستم دختره..کلی براش خرید کرده بودم و واسه اومدنش بی تاب بودم‌. همدمم شده بود بچه تو شکمم.شبا تا باهاش حرف نمیزدم،خوابم نمیبرد. یک روز زهرا بهم زنگ زد. _بله؟ _سلام خواهری. خوبی؟ _سلام ممنون تو خوبی؟چه خبرا؟ _خوبم ممنون عزیزم. خبری نیست سلامتی.شما چه خبر؟کارن چطوره؟عشق خاله چطوره؟ خندیدم و دستمو کشیدم رو شکمم. _خوبن.نمیای اینجا دلمون تنگ شده؟ _آجی بخدا درس دارم.وقت کردم حتما میام.دل منم تنگ شده. کارن چیکار میکنه؟ _هیچی از سرکار میاد شام میخوریم میخوابه. حس کردم آه کشید و ساکت شد. @Alachiigh
ادامه میدونست خواهرش تو زندگی انگار هیچ خیری ندیده از شوهرش. _عصر بیام دنبالت میای بریم خرید؟میخوام برا عشق خاله چیزی بخرم. خندیدم و دلم آروم گرفت. _آره آبجی بیا.با ماشین بابا میای؟ _آره عزیزم.پس ساعت۵آماده باش میام دنبالت. _باشه حتما.فعلا خدافظ. خداحافظی که کردم به شکمم دست کشیدم و گفتم:دیدی مامان جون چه خاله ات دوست داره؟با هم بریم کلی خوش بگذرونیم برات لباس خوشگل بگیرم.قربونت بشم مامان جونم. اصلا غصه نخوری دخترگلم،دخترنازم،نازگل مامان،عشق مامان.. تا عصر که کارن اومد خودمو با آرایش و لاک سرگرم‌کردم. کارن که نشست خستگیش در بره،نشستم کنارش و گفتم:زهرا قراره عصر بیاد دنبالم بریم خرید. تو خونه میمونی؟ با بی حالی و کسلی جوابمو داد:برو،مواظب خودتون باشین. بدون حرفی رفتم تو اتاق و حاضر شدم. زهرا زود اومد دنبالم و باهم رفتیم پاساژ مرکز شهر و کلی لباس و عروسکای خوشگل خریدیم. آخرشبم منو گذاشت خونه و خودش رفت.روزای آخر بارداریم به سختی و زور گذشت.. "کارن" روزای آخر بارداری لیدا بود که یک روز،یکهو دردش گرفت. رنگش سفید شده بود و از درد به خودش میپیچید. اولین کاری که به ذهنم رسید اینکه زنگ بزنم به زن دایی بعدشم لیدا رو بغل کنم و ببرمش تو ماشین برسونمش بیمارستان. از درد عرق کرده بود و فقط ناله میزد. هی میگفت:کارن زود باش دارم میمیرم..تروخدا زود برو. با بالاترین سرعت رانندگی میکردم و حواسم به هیچی نبود. الان فقط سلامتی دخترم برام مهم بود. رسیدیم به بیمارستان که دیدم دیگه صدای لیدا درنمیاد. بیهوش شده بود. ترسیدم و سریع بغلش کردم بردمش تو ساختمون بیمارستان. _دکتررررر بیاین زنم حامله است. تروخدا به دادم برسین‌. تا پرستارا برانکارد رو آوردن،زن دایی و زهرا هم رسیدن. لیدا رو بردن اتاق عمل و بهمون گفتن دعاکنین حالش خوب نیست. زندایی با گریه و شیون نشست رو صندلی و زهرا هم آرومش میکرد. واقعا کلافه شده بودم. کاش کاری از دستم برمیومد. زهرا شروع کرد به ذکر گفتن و دعاخوندن. زندایی هم فقط میگفت خدایا دخترمو نجات بده. دعایی بلد نبودم اما فقط امیدوار بودم که جفتشون سالم از در بیان بیرون. هرچند دلم اصلا روشن نبود و‌همش شور میزد. هی قدم‌میزدم و به زهرا نگاه میکردم. همیشه خواستنی و معصوم بود. نیم ساعتی گذشت که در اتاق عمل باز شد و ‌دکتر اومد بیرون. اومد سمتم و با قیافه درهم گفت:شما پدر بچه این؟ _ب..بله چیشده اقای دکتر؟ زندایی و زهرا هم دویدن جلو. _چیشده دکتر بگو به ما..دخترم حالش خوبه؟ دکتر به غم نگاهم کرد و گفت:متاسفانه همسرتون فوت کردن اما بچه سالمه. ما نهایت تلاشمون رو کردیم اما کاری از دستمون برنیومد. زندایی افتاد رو دست زهرا و منم دستمو کشیدم رو پیشونیم. اصلا باورم نمیشد. یعنی لیدا رفته بود؟مرده بود؟ با قدم های بلند از بیمارستان بیرون رفتم و تو محوطه بیمارستان فقط قدم زدم و فکرای درهم کردم. چرا لیدا؟مگه چیکار کرده بود؟اصلا باورم نمیشد که لیدا دیگه نیست. من درحقش بدی کردم..خیلی بد شوهری بودم براش. کاش برگردی و جبران کنم برات. واقعا حس بدی داشتم. حالا باید چجوری بدیامو‌جبران کنم؟چیکار کنم بدون لیدا؟ چطوری بچمو بزرگ کنم؟ بدون مادر نمیتونم بزرگش کنم. دارد... @Alachiigh
موانع همیشه وجود خواهند داشت! کسانی که تو را به شک می اندازند نیز، همیشه وجود خواهد داشت! اشتباهات وجود خواهند داشت! اما با کار و تلاش سخت هیچ محدودیتی وجود نخواهد داشت ⭐️⭐️⭐️⭐️ @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید محمد جواد درولی 🌹 وصیت‌نامه قابل تأمل یک شهید در میان گلزار بهشت دزفول، تنها یک قبر وجود دارد که بی‌نام، ساده و همسطح زمین است و آن مزار عارف وارسته فرمانده شهید بهمن(محمد جواد) دُرولی است. بهمن دُرولی دانشجوی دانشگاه علم و صنعت بود اما رفتن به دانشگاه را به تعویق انداخت و گفت مسئله اصلی امروز جنگ است. شهید درولی شهیدی است که وصیت کرد: قبرم را ساده و هم سطح زمین درست کنید و با اندکی سیمان روی آن را بپوشانید و فقط با انگشت روی آن بنویسد: «پر کاهی تقدیم به آستان قدس الهی». ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh