eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
3.8هزار ویدیو
59 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹شهید_غلامرضا_تنها🌹 ♦️سجده_بر_آب در عملیات کربلا سه، وقتی دچار مد و امواج متلاطم آب شده بودیم، نگران و متحیر، ستون در حال حرکت در آب را کنترل می‌کردم. وقتی دیدم که یکی از بچه‌ها سرش را بدون حرکت در آب قرار داده است، بیشتر نگران شدم. شانه‌ ایشان را گرفتم و تکان دادم، سرش را بلند کرد و با نگرانی و تعجب پرسیدم:‌ چی شده؟ چرا تکان نمی‌خوری؟ خیلی خونسرد و بدون نگرانی گفت:‌ مشغول نماز شب بودم و ضمناً با طناب متصل به ستون، بقیه را همراهی می‌کردم. اطمینان و آرامش خاطر بسیجی «شهید غلامرضا(اکبر) تنها» زبانم را بند آورده بود گفتم: «اشکالی نداره، ادامه بده! التماس دعا» صبح روز بعد، روی سکوی الامیه اولین شهیدی بود که به دیدار معشوق نایل آمد. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا صلوات @Alachiigh
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎉💞♥️🌺🎉 🙏السلام علیکم یا اهل بیت نبوه♥️ 💐اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💐 💐کانال آلاچیق، اتمام ماه صفر و فرا رسیدن ماه شادی و سرور اهل‌بیت علیهم‌السلام ، ماه شریف و پر خیر و برکت «ربیع‌الاول» را به ساحت مقدس امام زمان(عج) و شما دوستان عزیز تبریک و تهنیت عرض میکند... ✅🎥♦️ زیبا، بمناسبت حلول ماه ربیع الاول @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❌❌❌عکس بالا را با دو عکس پایین مقایسه کنید حال دلتان را به عنوان یک انسان نسبت به این عکسها بپرسید... و روایت زیر را بخوانید 👇 امام علی علیه‌السلام: «خانه را شرافتى است. شرافت خانه به وسعت حياط و هم‏نشينان خوب است. و خانه را بركتى است، بركت خانه جايگاه خوب آن، وسعت محوطه آن و همسايگان خوب آن است» حالا به این آمار توجه کنید👇 تقریباً ۷۰ درصد از سطح زمین پوشیده از آب است و حدود ۳۰ درصد زمین‌ خشک، از این ۳۰ درصد، حدود ۱۵ درصد توسط انسان در مصارف سکونت و زیرساختهای شهری و روستایی، صنعت و کشاورزی استفاده شده است. تقریباً 1-3 درصد برای سکونت، 10-12 درصد برای کشاورزی و 1-2 درصد برای صنعت و زیرساخت‌ها استفاده می‌شود. 📌منابع:  _ World Bank - Urbanization Da _ FAO (Food and Agriculture Organization) - The State of the World's Land and Water Resources for Food and Agriculture (SOLAW) _ UN Habitat - World Cities Report حالا به این سوال برای خود پاسخ دهید👇 علت تلاش برای قرار دادن انسانها در خانه‌های قوطی کبریتی چیست❓ جز جداسازی انسان از ارتباطات انسانی خانوادگی و عاطفی گسترده برای ساخت برده های کارگر نظام سرمایه‌داری⁉️ در SDGs نام جذابی هم برای زمان برده شدنمان انتخاب کرده‌اند «شهروند جهانی» موجودی خالی از عواطف انسانی، روابط گسترده، عقاید، ملیت و هر آنچه به انسانیت انسان مربوط است! 🔻برای درک بهتر توضیحات بالا، تماشای فیلمهای زیر توصیه می‌شود: The Matrix They Live In Time The signal The Invasion ✍️ 😕 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️👆🎥 این ویدیو از ربات دستیار جراح را که دانشجویان دانشگاه امیرکبیر ساخته‌اند را ببینید و به جوانان وطن افتخار کنید @Alachiigh
⭕️⭕️نوش جونه دکتر پزشکیان!! ولی درد این جاست اصلاح طلبا از خوردن رییس جمهور تو پیاده روی زائران هم دارن رزومه و دستاورد میسازن!! ولی اگه شهید رییسی به کارمندش حین خدمت بگه به شما ناهار دادن، دیگه تو تمسخر کردن ومزه پروندن یقه جررر میدن! @Alachiigh
آلاچیق 🏡
#دختر_شینا #رمان #قسمت_پنجاه_پنج پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سن
گفتم: «نترس، طوری نیست. هر بلایی می خواست سرم بیاید، آمده بود. چیزی نشده. حالا هم وقت به دنیا آمدن بچه نیست.» گفت: «قدم! خدا به من رحم کند، خدا از سر تقصیراتم بگذرد. تقصیر من است؛ چه به روز تو آوردم.» دوباره همان حالت سراغم آمد؛ بی حسی دست ها و پاها و بعد خواب آلودگی. آمد دستم را گرفت و تکانم داد. «قدم! قدم! قدم جان! چشم هایت را باز کن. حرف بزن. من را کشتی. چه بلایی سر خودت آوردی. دردت به جانم قدم! قدم! قدم جان!» نیمه های همان شب، سومین دخترمان به دنیا آمد. فردای آن روز از بیمارستان مرخص شدم. صمد سمیه را بغل کرده بود. روی پایش بند نبود. می خندید و می گفت: «این یکی دیگر شبیه خودم است. خوشگل و بانمک.» مادر و خواهرها و جاری هایم برای کمک آمده بودند. شینا تازه سکته کرده بود و نمی توانست راه برود. نشسته بود کنار من و تمام مدت دست هایم را می بوسید. خواهرها توی آشپزخانه مشغول غذا پختن بودند، هر چه با چشم دنبال صمد گشتم، پیدایش نکردم. خواهرم را صدا زدم و گفتم: «برایم یک لیوان چای بیاور.» چای را که آورد، در گوشش گفتم: «صمد نیست؟!» خندید و گفت: «نه. تو که خواب بودی، خبر دادند خانم آقا ستار هم دردش گرفته. آقا صمد رفت ببردش بیمارستان.» شب با یک جعبه شیرینی آمد و گفت: «خدا به ستار هم یک سمیه داد.» چند کیلویی هم انار خریده بود. رفت و چند تا انار دانه کرد و توی کاسه ای ریخت و آمد نشست کنارم و گفت: «الحمدلله، این بار خوش قول بودم. البته دخترمان خوب دختری بود. اگر فردا به دنیا می آمد، این بار هم بدقول می شدم.» کاسة انار را داد دستم و گفت: «بگیر بخور، برایت خوب است.» کاسه را از دستش نگرفتم. گفت: «چیه، ناراحتی؟! بخور برای تو دانه کردم.» کاسه را از دستش گرفتم و گفتم: «به این زودی می خواهی بروی؟!» گفت: «مجبورم. تلفن زده اند. باید بروم.» گفتم: «نمی شود نروی؟! بمان. دلم می خواهد این بار اقلاً یک ماهی پیشم باشی.» خندید و سوتی زد و گفت: «او... وَه... یک ماه!» گفتم: «صمد! جانِ من بمان.» گفت: «قولت یادت رفته. دفعة قبل چی گفتی؟!» گفتم: «نه، یادم نرفته. برو. من حرفی ندارم؛ اما اقلاً این بار یک هفته ای بمان.» رفت توی فکر. انگشتش را لای کوک های لحاف انداخته بود و نخ را می کشید گفت: «نمی شود. دوست دارم بمانم؛ اما بچه هایم را چه کنم؟! مادرهایشان به امید من بچه هایشان را فرستاده اند جبهه. انصاف نیست آن ها را همین طوری رها کنم و بیایم اینجا بیکار بنشینم.» التماس کردم: «صمد جان! بیکار نیستی. پیش من و بچه هایت هستی. بمان.» سرش را انداخت پایین و باز کوک های لحاف را کشید. تلویزیون روشن بود. داشت صحنه های جنگ را نشان می داد؛ خانه های ویران شده، زن ها و بچه های آواره. سمیه از خواب بیدار شد. گریه کرد. صمد بغلش کرد و داد دستم تا شیرش بدهم. سمیه که شروع کرد به شیر خوردن، صمد زل زد به سمیه و یک دفعه دیدم همین طور اشک هایش سرازیر شد روی صورتش. گفتم: «پس چی شد...؟!» سرش را برگرداند طرف دیوار و گفت: «آن اوایل جنگ، یک وقت دیدم صدای گریة بچه ای می آید. چند نفری همه جا را گشتیم تا به خانة مخروبه ای رسیدیم. بمب ویرانش کرده بود. صدای بچه از آن خانه می آمد. رفتیم تو. دیدیم مادری بچة قنداقه اش را بغل کرده و در حال شیر دادنش بوده که به شهادت رسیده. بچه هنوز داشت به سینة مادرش مک می زد. اما چون شیری نمی آمد، گریه می کرد.» 👇👇