eitaa logo
آلاچیق 🏡
1.2هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.6هزار ویدیو
57 فایل
فعالیتهای کانال، به نیت مهدیِ فاطمه عجل الله تعالی فرجه ادمین تبادل، انتقاد-پیشنهاد-مسابقه : @nilofarane56 پ زینب کبری سلام الله علیها کپی مطالب با ذکر صلوات 🙏
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐⭐️💐⭐️✨✨ غمگین نباشید ! چرا که خوشبخت بودن می تواند از درون تلخ ترین روزهای زندگی شما زاده شود. خدا قفل بی کلید “نمی سازد” امکـان ندارد مشکلى که برایت پیش آمده باشد راه حل نداشته باشد. کارهای خدا حساب شده است 💐⭐️💐⭐️✨✨ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۵۰ مصحف شریف ✨همراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید مسعود فراهانی🌹 گوشت بدنش را بریدند ✍تازه 19 سالش شده بود که جنگ شروع شد، درباره غائله کردستان شنیده بود و حتی خبر داشت که کومله‌ها چه بر سر سپاهی‌ها می‌آوردند، اما باز احساس تکلیف کرد و رهسپار جبهه غرب شد.. تازه دیپلمش را گرفته بود که جنگ شروع شد. چون سربازی نرفته بود، دنبال این بود که راهی جبهه شود. با دوستانش از طریق سپاه شاهین‌شهر اصفهان در اواخر مهر ۵۹ عازم جبهه غرب شد. در اوایل آذر ماه وقتی همراه با همرزمانش از سردشت به سنندج رفت، طی حمله کومله‌ها، آقا مسعود از ناحیه گلو دچار جراحت سطحی شد. دوستانش که قصد داشتند او را به درمانگاهی ببرند، در کمین کومله‌ها قرار گرفتند و به این ترتیب آقا مسعود اسیر کومله‌ها شد. خیلی او را شکنجه کردند، ‌حتی گوشت بدنش را بریدند تا به خیال خودشان از او اطلاعات بگیرند، در نهایت روز ۹ آذر ماه ۵۹ تیر خلاص را به قلبش زدند و بعد از شهادتش او را در کنار جاده رها کردند. ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20211005-WA0369.opus
4.46M
☝️☝️☝️☝️☝️☝️افشاگریهای قابل توجه دانشمند انقلابی پرفسورکرمی و عضو ارشد تولید واکسن کووبرکت ( حتماً تا آخرش گوش کنید) رادار انقلاب 🍁〰🍂 @Alachiigh
☘ 🤔 | 🍃🌹🍃 😐 زیباکلام نوشته فراری دادن آمریکا از خلیج فارس و پیروزی افتخار آفرین چه کمکی به ایجاد اشتغال و مهار تورم و ارزان شدن اقلام می‌کنه؟! 🚫 راست میگه خب، آخه دغدغه ورزشگاه رفتن زنان و رفع حصر همش باعث کاهش توهم و ایجاد اشتغال میشه! 🙄 نتیجه تعلل ۷ ماهه وزارت نفت زنگنه 🍃🌹🍃 😎 سخنگوی هیات رئیسه مجلس: در بودجه ۱۴۰۰ وزارت نفت را مکلف کردیم ۱۵هزارمیلیاردتومان مواد اولیه قیر را ماهانه به پالایشگاهها بدهد و قیرحاصله صرف ساخت و بهبود جاده های شهر و روستا شود. 🧐 وزارت نفت ۷ماه تعلل کرد تا قیمت هر تن قیر از ۳میلیون به ۱۱میلیون رسید. 🚫 به باد دادن حق مردم، فسادی بدتر از دزدی و اختلاس است. 🍃🌹🍃 ☺️ جلسه سه‌ساعته دکتر رئیسی با روزنامه نگاران اصلاح‌طلبان ‌ ‌ 📰 چاپ روز شنبه ۱۵ آبان از جلسه سه‌ساعته رئیس جمهور با جمعی از مدیران رسانه‌های اصلاح‌طلب خبر داد. 👌 یعنی همین که نخبگان با هر تفکری در خدمت انقلاب قرار بگیرند البته انتقاد جای خودش هست و تخصص و کار آمدی در جای خود. 🍃🌹🍃 👊 ژنرال صهیونیست: برجام به نفع ایرانی هاست/ می توانیم به ایران حمله کنیم اما از عواقبش می ترسیم. 🤫 عاموس یادلین رییس سابق دستگاه اطلاعات ارتش اسراییل گفت: حمله نظامی آخرین راهکار ما بعد از اجرای همه گزینه های دیگر خواهد بود. ما فهمیده ایم که باید به مساله حمله به ایران بودجه اختصاص داده شود و برنامه های نظامی باید با شرایط فعلی به روز شوند. 😉 اتفاقی که رخ میده نابودی اسرائیل هست. تمام✌️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
☘ ❌ | وقتی هیچی از خودت نداری 🍃🌹🍃 ⛔ دیروز رژه ارتش باکو به مناسبت سالگرد جنگ قره باغ انجام گرفت و در آن پرچم رژیم صهیونیستی به اهتزاز درآمد. 🔹 بی شک این اقدام پیام معنادار علی اف به ایران بوده و قصد دارد بگوید کدام مسیر را انتخاب کرده است. 🔺 البته بی شک او و دولتمردان جمهوری باکو باید دیر یا زود آماده پرداخت هزینه های بلند کردن پرچم اسرائیل باشد؛ در دکترین جدید امنیتی جمهوری اسلامی هیچ گونه مسامحه ای با حضور اسرائیل در مرزهای ایران نخواهد شد... ✍ تقوی نیا 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیاید براتون سم ۹۹ درصد آوردم😁 ژنرال امریکایی میگه سرباز ایرانی یجوری نگاهمون میکرد انگار اومده بود پارک دلفین‌ها 😂🤦‍♂ Afsaran 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت9 عاطفه اینبار با دست علامت ایست می‌دهد: وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش
🌺دلارام من🌺 قسمت10 لباسش رنگ حامد است! بازهم او! از سجده برمی‌خیزد و چهره‌اش را می‌بینم؛ خودش است، دوباره می‌نشینم سرجایم، زیارت عاشورا را شروع می‌کند، من هم همراهش می‌خوانم، صدایش از گریه گرفته است و با سوز می‌خواند. قرآن قبل از اذان همراه است با پایان زیارت.؛می‌روم برای نماز، او هم بلند می‌شود و تا چشمش به من می‌افتد، هول می‌شود؛ با همان صدای گرفته می‌گوید: ببخشید کی شما رو راه داده اینجا؟ - کسی مانعم نشد؛ اشکالی داره از نظر شما؟ سرش را تکان می‌دهد، جوابی ندارد جز اینکه بگوید: بله... یعنی نه... اشکال نداره... ولی... بیشتر از این گفت و گو را به صلاح نمی‌دانم؛ تشکری می‌پرانم و می‌روم که از نماز و عبادت دسته جمعی عقب نمانم. یک هفته از اردوی راهیان نور هم گذشته و هنوز جای مناسبی پیدا نکرده‌ام؛ عمو اصرار دارد کنارش بمانم، می‌گوید تازه خانه‌شان از سوت و کوری در آمده و اگر بمانم، لطف کرده‌ام و منتی نیست؛ حرف‌هایش برعکس آدم‌های اطرافم، بوی دورویی نمی‌دهد و از صدق دل برمی‌خیزد، برای همین است که تا الان در خانه‌شان مانده‌ام؛ عمو برایم پدری می‌کند، بی‌منت و حتی طوری رفتار می‌کند که گویا بدهکار من است؛ شرمنده‌شان هستم و بیشتر از قبل در پی یافتن جایی مناسب برای اقامت. شروع سال تحصیلی مصادف است با محرم و چه تصادفی! برای کسی که سال‌ها در محیطی غیرمذهبی زندگی کرده، خو گرفتن با محیط حوزه و آدم‌هایش سخت اما شیرین است؛ اصلا سبک عزاداری‌های محرم آنها با من فرق دارد، من نهایتا یک شب از ده شب محرم را می‌توانستم در روضه شرکت کنم و شب‌های محرم را برای خودم در اتاق هیئت می‌گرفتم؛ گاهی هم می‌شد که دسته‌ای از خیابان کنار خانه رد شود و صدایش را بشنوم، گرچه حتی از اطراف خانه مجلل ما، صدای عزاداری هم سخت شنیده می‌شد؛ روضه و مجالس امام حسین(ع) را در فیلم‌ها دیده بودم، اما قرار گرفتن در فضایش طعم دیگری دارد که امسال آن را می‌چشم. دوستانی اینجا پیدا کرده‌ام که به راحتی چادر سرشان می‌کنند، در مراسم‌های مذهبی مثل شب قدر و نیمه شعبان و... شرکت می‌کنند، مسجد و هیئت می‌روند و حتی نذری می‌پزند و سفره برای ائمه می‌اندازند! چیزی که من در رویاهایم نمی‌دیدم! گاه وقتی از فضای مذهبی و ارتباطات سالم و صمیمی‌اشان می‌گویند، باورم نمی‌شود، آنها هم البته باور نمی‌کنند خانواده‌ای به دخترش اجازۀ گشتن در چهارباغ را بدهد ولی نگذارد هیئت برود. تازه الان فهمیده‌ام دوستانم که در این فضای قشنگ بزرگ شده‌اند، حالت بی‌نیازی و غنای خاصی دارند؛ طوری که حسرت مرا نمی‌خورند! چیزی که بر تربیت آنها حاکم بوده، آموزش و صمیمیت در کنار آزادی و اختیار بوده، نه آزادی مطلق. محله‌ای قدیمی است با بافت مذهبی، حوالی احمدآباد؛ اینجاها خیلی نیامده‌ام. به سر یکی از کوچه‌ها که می‌رسیم، عمو پیاده‌امان می‌کند و خودش می‌رود از در مردانه وارد شود. دنبال زن عمو که راه را بلد است راه می‌افتم، شب سوم محرم است و روضه یکی از دوستان عمو دعوتیم. کوچه را از همان اول، پر از پرچم کرده‌اند؛ پرچم‌های سرخ، سبز، سیاه... علم‌های بلند و نقاشی عصر عاشورای استاد فرشچیان؛ بوی اسفند می‌آید، مردم با لباس مشکی در رفت و آمدند و چند بچه مشغول بازی؛ حال و هوای غریب اینجا حالم را عاشورایی می‌کند، حالی که هیچ‌وقت در هیئت‌های تک نفره‌ام تجربه نکرده بودم؛ همه طرف پر است از «یا حسین شهید (ع)» ، «یا قمر بنی هاشم (ع)» ، «یا زینب کبری (س)» و... به خانه‌ای می‌رسیم که صدای سخنران از آنجا می‌آید؛ سردر و همه جای خانه پر از پرچم است، در خانه باز است و می‌آیند و می‌روند.. زن عمو جلوتر از من وارد می‌شود؛ خانم‌ها از در پشت خانه و مردها از حیاط؛ در آستانه در خانم حدودا چهل یا پنجاه ساله‌ای به استقبالمان می‌آید. - سلام خانم نامدار! احوال شما؟ خوش اومدین! بفرمایین. زن عمو در حین روبوسی با زن میانسال خوش و بش می‌کند؛ خانم میانسال با دیدن من، لبخند میزند و می‌گوید: سلام دخترم! خوش اومدی طوری برخورد می‌کند که انگار سال‌هاست مرا می‌شناسد؛ نگاهش چقدر برایم آشناست؛ گویا همین نگاه را قبلا هم چندین بار دیده‌ام؛ جنس نگاهش حس خوشایندی به وجودم تزریق می‌کند، درحالی که دستم را می‌فشارد، از زن عمو می‌پرسد: نگفته بودید دختر دارید حاج خانم! زن عمو می‌خندد: برادرزاده آقای نامداره... حوراء. حزنی عجیب در چشمان زن می‌نشیند که سریع با لبخند پنهانش می‌کند. زن عمو به من می‌گوید: ایشون هانیه خانمن، از دوستای خیلی قدیمی. - خوشبختم. هانیه خانم تعارف می‌کند که داخل مهمان‌خانه بنشینیم، زیر طاقچه، صمیمیت در مجلس موج میزند؛ کسی ظاهرفریبی نمی‌کند و همه مهربانند، خانه کوچک و نسبتا قدیمی است که با پرچم‌ها، شکل هیئت به خود گرفته است؛ ادامه دارد... بقلم فاطمه شکیبا 🍁〰🍂 @Alachiigh
💢 خوردن پنیر به تنهایی و خصوصا خوردن در وعده صبحانه، فرد را دچار ⇩ ✨رخوت ✨سستی ✨کندی دریادگیری ✨کاهش تمرکزذهن می کند ✍🏻بهترین زمان مصرف پنیر وعده شام با«گردو» می باشد. 📝نسخه_های_شفابخش 📚حکیم خیراندیش (طب سنتی ) ‌‎‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎ 🍁〰🍂 @Alachiigh
⭐️⭐️اگر دیدی مردم از تو خوششان می آید، پس بدان، آن ها از نعمتی که خداوند به تو عطا کرده خوششان آمده ... و از عیوبی که خداوند آن ها را پوشانده خبر ندارند پس،،، خدا را شکر کن و مغرور نشو🙏♥️⭐️⭐️ 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭐️*بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ* ⭐️صفحه ۲۵۱ مصحف شریفهمراه تدبر و چند نکته ⭐️هدیه به امام زمان عجل الله فرجه الشریف❤️🙏 🍁〰🍂 @Alachiigh
🌹شهید سید کمال فاضلی🌹 ✍توی عملیات محرم مجروح شد و دکترا ازش قطع امید کردند.. حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها اومده بودند به خوابش و فرموده بودند:پسرم تو شفا گرفتی ؛ فقط قول بده .....👆👆 ⭐️شادی روح پاک همه شهدا فاتحه و صلوات 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌*نماهنگ تصویری "چَک شيرين"* *😂سرودی طنز با لهجه زیبای اصفهانی* 🇮🇷پیرامون حواشی پاسخ کوبنده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی 🇺🇸 به متجاوزان آمریکایی 🎙️به نفس: کربلایی مهدی خیامیان 🖊️ به قلم: احسان تبریزیان صــراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
❣شاید براتون جالب باشه که بدونید از بین هزاران رنگی که تاکنون شناسایی شده اند ، رنگهایی وجود دارند که به نام ایران ، پرشین یا persian ثبت جهانی شده اند. ببینید رنگهای ایرانی را🙏😍😍 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 قطع وفروش نخل های بوشهر با قیمت ناچیز یک و نیم میلیون به کشورهای عربی تایید شد دادستان تا قبل از اینکه مجبور بشیم خرمای ایرانی رو از امارات و دبی وارد کنیم باید فورا به این موضوع ورود کنه ✍️ نرگس رئیسی 〰〰〰〰〰〰〰 🔹رئیس انجمن ملی خرما: متأسفانه خبر فروش نخل‌ها درست است و طبق بررسی‌های انجام شده برخی نخل‌داران نخل‌های خود را به کشورهای حاشیه خلیج‌فارس می‌فروشند. 🔹در سال‌های گذشته خشکسالی و شوری آب منطقه، نخل‌های آنها را نیمه‌جان کرده و در آستانه خشک‌شدن هستند و مجبور به فروش شدند. 🔸گفته می‌شود هر اصله نخل یک‌ونیم میلیون تومان فروخته می‌شود، این نخل‌ها از ریشه و با خاک درآورده و به آنجا منتقل می‌شود. ایران دومین کشور بزرگ تولید‌کننده خرما در جهان است. Farsna 🍁〰🍂 @Alachiigh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه ضرب المثل اصفهانیم میگه از آتيشِش کِسي گرم نيمي شِد اما اِز دودش کور مي شِد نقل ما شده که از این برجامی که امثال ابطحی براش یقه چاک میکنند، هیچی نفعی که نبردیم هیـــــچ، کلی هم امتیازات بدون چشمداشت تقدیمشون کردیم. نه جناب؛ دوران خودتحقیری شما با انتخاب مردم جمع شد، دنبال یه جای جدید برای وادادگی باشید و لطفا از کیسه خلیفه نبخشید... 🍃🌹ــــــــــــــــــــــ صـراط 🍁〰🍂 @Alachiigh
آلاچیق 🏡
🌺دلارام من🌺 قسمت10 لباسش رنگ حامد است! بازهم او! از سجده برمی‌خیزد و چهره‌اش را می‌بینم؛ خودش است،
🌺دلارام من🌺 قسمت11 سخنران درباره جایگاه و اهمیت ولایت در اسلام می‌گوید، دختری ده دوازده ساله و چادری، چای تعارفمان می‌کند و پشت سرش دخترکی کوچکتر از او- شاید چهار یا پنج ساله- درحالی که چادر عربی لبه دوزی شده و زیبایی سرش کرده است، قند می‌گیرد جلویمان. سخنرانی تمام می‌شود و با آمدن مداح، دل می‌سپارم به زیارت عاشورا؛ تابحال روضه‌ای انقدر به دلم ننشسته بود، مداح با سوز می‌خواند؛ سوزی غریب، از عمق جانش «بابی انت و امی» می‌گوید و فرازها را طوری می‌خواند که گویا خواسته‌ای جز این ندارد؛ بین هر چند فراز، چند خط روضه می‌خواند و صدای ناله و مویه مردم را بلند می‌کند؛ جالبتر آنکه بین روضه‌هایش مبالغه و دروغ و مطلب نامعتبر هم جایی ندارد و برای مجلس گرم کردن، از خودش مصیبت نمی‌بافد! دلم می‌خواهد مداحشان را ببینم ولی پشتم به پنجره و حیاط است. موقع سینه زنی، کمی برمی‌گردم؛ مداح در تاریک روشن چندان پیدا نیست صورتش؛ دم گرفته‌اند و غیر از مداح، نیمرخ میاندار سینه زن‌ها که پشتش به ماست آشنا به نظر می‌رسد؛ صدایش، سوز صدایش آشناست. آخر مراسم، مداح با صدای گرفته، صلواتی برای همسر و برادر شهید هانیه خانم و سایر رفتگان طلب می‌کند و می‌گوید چقدر جای برادر هانیه خانم در مجلس امسال خالی است. منم و اشک‌های گرم و تصویر هیئت که پیش چشمم تار می‌شود؛ شام هیئت نه؛ که همین اشک‌های شور و گرم، نمک گیرم می‌کنند و آتش به جانم می‌زنند. اینجا خیمه مردی است که از نوزاد تا پیر، اسیر اویند و جان داده مسیرش؛ به گمانم من هم عاشق شده‌ام... دنبال زن‌عمو که راه را بلد است راه می‌افتم؛ قرار است برویم نذری پزان یکی از دوستانشان که من ببینم نذری پزان چه شکلی است! هشتم محرم است، کوچه را از همان اول، پر از پرچم کرده‌اند؛ پرچم‌های سرخ، سبز، سیاه... علم‌های بلند و نقاشی عصر عاشورای استاد فرشچیان؛ بوی اسفند می‌آید؛ مردم با لباس مشکی در رفت و آمدند و چند بچه مشغول بازی؛ حال و هوای غریب اینجا حالم را عاشورایی می‌کند، حالی که هیچ‌وقت در هیئت‌های تک نفره‌ام تجربه نکرده بودم؛ همه طرف پر است از «یا حسین شهید (ع)» ، «یا قمر بنی هاشم (ع)»، «یا زینب کبری (س)» و... به خانه می‌رسیم که بوی اسفند و نذری از حیاطش به آسمان رفته و سردر و همه جای خانه پر از پرچم است، در خانه باز است و می‌آیند و می‌روند. تابحال در روز ندیده بودم اینجا را؛ گرچه هرشب محرم اینجا آمده‌ایم. زن‌عمو جلوتر از من وارد می‌شود؛ دیگ بزرگی روی چهارپایه درحال جوشیدن است و چند نفر بالای دیگ، به نوبت با ملاقه بسیار بزرگ و بلندی آن را هم می‌زنند و صلوات می‌فرستند؛ هنوز در حیاط ایستاده‌ایم که هانیه خانم جلو می‌آید و بعد از احوالپرسی، راهنمایی‌مان می‌کند که داخل شویم. - تشریف بیارید تو... ختم قرآن داریم و بعد هم یه روضه مختصر. کنار پنجره نشسته‌ام و رحل قرآن جلویم باز است؛ هانیه خانم با دیدن کسی عذرخواهی می‌کند و به حیاط می‌رود؛ صدایش را می‌شنوم: آقاحامد، بچه‌ها رو جمع کن باهم این نذریا رو ببرین پخش کنین. صدای جوانی چشم می‌گوید. چقدر این صدا آشناست! برمی‌گردم و بیرون را نگاه می‌کنم، از تعجب دلم می‌خواهد فریاد بزنم، حامد است که مشغول جمع کردن پسربچه‌ها و سپردن سینی نذری به آنهاست! او اینجا چکار می‌کند؟ هیچ جوابی برای انبوه مجهولات ذهنم پیدا نمی‌کنم؛ ساکت می‌مانم، پیراهن مشکی‌اش خاکی است و صورت خسته‌اش نشان می‌دهد حسابی گرم کار بوده. ختم قرآن تمام می‌شود و با آمدن مداح، همه چیز از یادم می‌رود و دل می‌سپارم به زیارت آل یاسین که خانمی آن را می‌خواند؛ از همان اهل مجلس، بدون میکروفون می‌خواند و خواهش می‌کند درها را ببندند که صدایش بیرون نرود. بعد از دعا، کم کم همه بلند می‌شوند که بروند و من هم منتظر تماس عمو هستم که بیاید دنبالمان؛ عمو زنگ می‌زند و می‌گوید متاسفانه کمی کارش طول می‌کشد و یک ساعت دیرتر می‌آید؛ این موضوع، هانیه خانم را خوشحال می‌کند که بیشتر کنارش می‌مانیم و زن‌عمو را شرمنده. خانه خلوت تر شده است و هانیه خانم هم خسته از مهمانداری، با خیالی آسوده کنار ما می‌نشیند؛ چون می‌داند بقیه خرده کارها را دو دختر و دامادها و نوه‌هایش انجام می‌دهند؛ زن عمو با لبخندی شرمگین، سعی می‌کند سر صحبت را باز کند: دخترا خوبن؟ نوه‌ها چکار می‌کنن؟ هانیه خانم رضایتمندانه لبخند میزند: الحمدلله... می‌بینی‌شون که! دست بوستونن. نگاه مهربان و حزین هانیه خانم را احساس می‌کنم و سرم را پایین می‌اندازم؛ زن‌عمو می‌گوید: خدا رحمت کنه برادر و حاج آقاتون رو... خدا خیرشون بده. ادامه دارد... بقلم فاطمه شکیبا @Alachiigh
💞💞💞 ✨و خدای تو، تو را رها نمی‌کند! مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ.✨ ضحی؛آیه3 💞💞💞 🍁〰🍂 @Alachiigh