دکتر علیرضا زاکانی در خاطراتی از او میگوید:
اوایل تابستان سا ل 62 در گردان تخریب تیپ سید الشهدا (ع) با شهید محمود بهرامی در کنار هم بودیم. فضای معنوی حاکم بر گردان و حضور فرماندهی خوب مثل عبدالله نوریان شرایط خاصی را فراهم کرده بود. حضور همزمان من با شهید بهرامی در عملیات والفجر 4 این امکان را فراهم کرد که با روحیات او بیشتر آشنا شوم. شهید بهرامی از خانوادهای مرفه بود. برای ازدواجش مهمانی مفصلی گرفتند و حدود هشتصد نفر از بچه های گردان تخریب و بچه های رزمنده و بسیجی در جشن ازدواج او شرکت کردند. اما درست چند روز بعد از مراسم عروسی به منطقه آمد و کارش را دوباره در گردان تخریب شروع کرد.
قبل از عملیات خیبر با یکی از دوستان به منزل شهید بهرامی رفتیم. چیزی که اسباب تعجب ما را فراهم کرد این بود که اولا او به دست خودش پلاکارد تبریک و تسلیت به خانواده را نوشته بود و ثانیا شمایل زیبایی از خودش را به عنوان شهید نقاشی کرده بود! وقتی از او پرسیدم که اینها برای چیست؟ گفت: وقت رفتن است و برای اینکه باری از روی دوش خانواده بعد از شهادت بردارم این بوم و پلاکارد را آماده کردم. بعد از این ماجرا به منطقه برگشتیم و در پادگان دو کوهه مستقر بودیم. بعد از مدتی به دستو ر فرمانده گردان، من و شهید بهرامی با عده ای از دوستان به منطقه جفیر اعزام شدیم. طبق عادت، غروب ها در یکی از پاسگاه های نزدیک، نماز جماعت مغرب و عشاء برگزار می کردیم. یکی از شب ها که برای ادای نماز جماعت به پاسگاه رفته و برای نماز مهیا شده بودیم متوجه شهید بهرامی شدم که به سرعت از پاسگاه بیرون آمد. مدتی طول کشید و برنگشت و من هم به دنبال او بیرون آمدم، دیدم که دارد لعن می فرستد و پایش را به زمین می زند. پرسیدم چرا این کار را می کنی؟
گفت: وقت ذکر خدا یاد همسرم افتادم و احساس کردم که شیطان سراغم آمده است. احساس کردم که یاد همسرم در این شرایط مانع از یاد و ذکر خدا می شود برای همین شیطان را لعن کردم.
برایم خیلی جالب بود. او با اینکه تازه ازدواج کرده بود و به همسرش هم علاقه زیادی داشت، حاضر نبود یاد همسرش هم موجب غفلت از یاد خدا شود.
روز سوم عملیات خیبر بود که تیپ سیدالشهداء(ع) وارد عملیات شد. محمود از من جدا شد و به عنوان تخریبچی با گردان حضرت قاسم (ع) به جزیره مجنون رفت و من هم برای حضور در گردان حضرت علی اصغر (س)آماده شدم. آخرین دیدار من و ایشان فردای اعزام بود که با موتور به مقر گردان برگشت، او را دیدم. دست دور گردن من انداخت که با هم وداع کنیم. کنار گوش من گفت: «این آخرین دیدار ماست. دیدار ما به قیامت! من شهید می شوم و دیگر برنمی گردم. شما زحمت بکشید سلام مرا به مادرم برسان و از مادرم حلالیت بطلب؛ چون خیلی برای من زحمت کشید و من نتوانستم زحمات او را جبران کنم.»
همان طور که او گفته بود، این آخرین دیدار ما بود. او رفت و با دو هزار شهیدی بر گشت که از آنها تنها پلاک و مشتی استخوان به یادگار مانده بود.
زراره می گوید: عرض کردم: فدایت شوم اگر من به آن دوران رسیدم چکار کنم؟فرمود: ای زراره هر گاه به آن دوران رسیدی این دعا را بیشتر بخوان:
«اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک، اللهم عرفنی رسولک فانک ان لم تعرفنی رسولک لم اعرف حجتک، اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرفنی حجتک ضللت عن دینی.»
🏴🍃🏴🍃🏴
سلام علیکم
بزرگواران
ان شاالله فردا سهشنبه 👈 26 اردیبهشت ماه ، مصادف با
👈 روز #شهادت_امام_صادق_علیه_السلام💔
قربانی جهت سلامتی وفرج امام زمان عجل الله فرجه
صدقه سر سلامتی حضرت، سلامتی رهبر عزیزمان، سربلندی نظام اسلامی ،در امان ماندن از فتنههای آخرالزمان،
رفع بلا و گرفتاری ومشکلات اقتصادی از مومنین و مومنات ویژه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام انجام می شود. 👌
بیمه کنید خودتان و خانواده تان را .
ما را یاری بفرمایید ولو به اندکی
سهم خود را به این شماره ی
کارت واریز فرمایید:
گروه جهادی #شهید_حمیدرضا_اسداللهی
6273817010176604
👇👇👇👇
✅ قربانی ان شاالله از طرف امام صادق علیه السلام علیهالسلام ، هدیه می شود به بقیه الله الاعظم عج 👉
واریز تا 10 صبح فردا سهشنبه (روز شهادت )
🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾🏴🌾
شنگال و آموزش پذیرش گرایش های جنسیتی برای کودکان
چند وقت قبل بود در یک مهمانی،
کتاب شنگال را دیدم که برای کودکان زیر ۷سال است.
شنگال با نام احترام به تفاوت فردی منتشر و معرفی می شود اما داستان این نیست
شنگال چیزی است بین قاشق و چنگال؛ نه قاشق است و نه چنگال. نه قاشقها او را در جمع خود میپذیرند نه چنگالها. او روی میز غذا جایی ندارد و بسیار تنهاست.
او برای پذیرفته شدن در بین قاشقها و چنگالها سعی میکند خود را شکل آنها درآید؛ اما تلاشهایش برای تغییر دادن خود بیفایده است.
اما آنجایی داستان بحث جنسیتی پیدا می کند که در طی داستان متوجه می شویم قاشق و چنگال پدر و مادر شنگال هستند . و همیشه قاشق ها و چنگال ها با هم ازدواج می کنند.
در واقع کتاب به دنبال طبیعی جلوه دادن اختلال جنسیتی مثل دو جنس گرایی یا بی جنس گرایی هست
شنگال در پایان داستان جایگاه خودش را در جامعه ابزارهای آشپزخانه پیدا می کند.
شنگال توسط نویسنده ای انگلیسی سال ها قبل ترجمه و چاپ شده است و تاکنون به چاپ نهم رسیده و تایید شده ی سازمان پژوهشی و برنامه ریزی آموزشی است.
✍ معصومه.فاطمی
#کتاب
🔺 نام خیابان جنب سفارت ژاپن در ایران، از خیابان«ب» به خیابان «یامامورا»، یعنی نام مرحوم«کونیکو یامامورا» مادر شهید «محمد بابایی» تغییر یافت
#مادر_شهید_ژاپنی
#شهید_محمد_بابایی
🌸 برای زین اب
"برای زین اب"، روایت تک تک نفسهای با برکت پسری است که بینفس به دنیا آمد و مردی شد که به لطف شهادت، پس از مرگ هم نفس میکشد..
"مژده بدین؛ بچه نفس میکشه"، صدای قابله بود که امید را به پدر و مادر محمد بلباسی برگرداند و کسی نمیدانست چه حکمتی در این بازگشت نهفته است.
پس از حدود چهار دهه حکمتش مشخص شد و محمد برای دفاع از حرم اهلبیت، جان خود را در خان طومان سوریه تقدیم اسلام کرد.
کتاب حاضر لحظه لحظه زندگی درس آموز شهید بلباسی از زبان مادر، همسر، خواهران و برادران و دوستان این شهید والامقام است.
آنقدر شیرین که خواننده دوست ندارد کتاب را بر زمین بگذارد. او حدود چهل سال، خود را ساخت تا لایق این وصال شود... و پیکر مطهرش هنوز به میهن اسلامی بازنگشته است.
🔸 قیمت ۱۲۰ هزار تومان
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
✅ کتاب در حوزه عفاف و حجاب
🔹 مسئله حجاب- شهید مطهری
🔹 ترگل
🔹 پرنیان
🔹 انتخاب من
🔹 ستاره ها چیدنی نیستند (رمان - جوان)
🔹 حریر (رمان - جوان )
🔹 دختر بیست (داستان کوتاه - نوجوان)
🔹 نفس (رمان - نوجوان)
🔹 قصه های حنانه (داستان کوتاه - 7 الی 10 سال)
🔹 لینالونا (داستان کوتاه - 7 الی 10 سال)
🔹 من میترا نیستم (رمان - جوان)
🔹 خاطرات سفیر (رمان - جوان)
🔹 جواهرانه
🔹 حکایت حجاب
🔹 بی پرده با حجاب
🔹 نقش و رسالت زن
هدایت شده از مهندسی ذهن استاد نیلچی زاده
✅ رمان های فوق العاده جذاب با محتوای خوب
🔹 حوض خون
🔹 تنها گریه کن
🔹 خداحافظ سالار
🔹 خاتون و قوماندان
🔹 من میترا نیستم
🔹 من زنده ام
🔹کهکشان نیستی
🔹 ستاره ها چیدنی نیستند
🔹 خاطرات سفیر
🔹 دعبل و زلفا
🔹 مرد رویاها
🔹عصرهای کریسکان
🔹 مهاجر سرزمین آفتاب
🔹 گلستان یازدهم
🔹 دختر شینا
اونایی که تذکر نمیدید.mp3
6.32M
🎙اونایی که تذکر به خانم های بی حجاب نمیدن و منتظر ماه محرم هستن حتما این صوت رو گوش بدن
⭕️فرمانده ای که از ترور حضرت روح الله(رض) جلوگیری کرد
🔹این پاسدار عزیز کسی بود که با هوشیاری و دقت در انجام وظیفه، نگذاشت در سال ۱۳۶۰، «منافق کشمیری» کیف سامسونت حاوی مواد منفجره جاسازی شده را به جلسهای در محضر امام منتقل و منفجر و جمع حاضر را بشهادت برساند.
🔸بطوریکه من از ایشان شنیدم. مرحوم حاج احمد آقا تماس و اصرار داشت، (البته از توطئه و فکر پلید این منافق خبر نداشت) که بگذارید بیاید بالا داخل جلسه، چون ایشان یکی از همراهان آقای رجایی هستند و کیف شان حامل اسناد است که من گفتم تا کیف ایشان را بازرسی نکنم نمیگذارم به جلسه ببرد، (البته من به این ملحد گفتم شما خودتان میتوانید جلسه بروید، ولی باید کیف تان را بازرسی کنم که گفت من بدون کیف نمیروم و آخر الامر نگذاشتم وارد جلسه شود و برگشت) لذا مرحوم حاج احمد آقا اختیار را به من داد و گفت هر طور وظایف شماست و صلاح میدانید عمل کنید.
🔸وی بعد از به شهادت رساندن رئیس جمهور و نخست وزیر، در مصاحبهای با یکی از شبکههای رسانه ایی آمریکایی اعلام که من میخواستم جلسه ایی که با حضور امام ره تشکیل شد را منفجر کنم که با مقاومت و پافشاری یکی از پاسداران، موفق نشدم.
🔹لازم به ذکر است؛سرهنگ حاج اسماعیل بابایی از فرماندهان حفاظت بیت امام(ره) بود که اول شهریور سال 1400 به دیار باقی شتافت.