شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به اینجا آمدی؟ تو بایستی به رزمندگان قرآن آموزش بدهی»، شهید جنگروی که پشت لباس نوشته بود «یا جنگ، یا زیارت» گفت: «وقتی سر بریده سیدالشهدا (ع) بر سر نی قرآن خواند، تو میخوای جلوی رفتن یک قرآن خوان به جنگ را بگیری؟» گفتم: «حالا چرا کفشهایت را درآوردی؟» گفت: «من میخواهم «حر» امام حسین (ع) باشم و جز شهادت چیز دیگری نمیخواهم»، گفتم: «چرا حر را انتخاب کردی؟»، «مسئله هرکسی با خودش است، من میخواهم امشب اینگونه به شهادت برسم».
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
شهید جنگروی را صدایش کردم و گفتم «تو مسئول تبلیغات تیپ هستی، چرا به اینجا آمدی؟ تو بایستی به رزمندگ
شهید «علی جنگروی» 23 دی 1340 در اصفهان چشم به جهان گشود. وی در عملیات رمضان در شب 21ماه مبارک رمضان در یکم مرداد 1361 طی عملیات رمضان در بصره به درجه رفیع شهادت نائل آمد. شهید جنگروی پیکرش در منطقه باقی ماند.
سرانجام شهید جنگروی در عملیات کاوش شهدا، پیکر مطهرش پیدا شد اما به دلیل آنکه نشانی از وی باقی نمانده بود به عنوان شهید گمنام شناسایی شد.
وی به همراه هفت همرزم دیگرش در پنجم مهر 1380 طی مراسمی در شهرک ولایت سپاه واقع در جوار دانشگاه امام حسین (ع) به خاک سپرده شد. شهید جنگروی پس از 16 سال گمنامی، چندی پیش توسط آزمایش DNA شناسایی شد و دوران گمنامی وی به اتمام رسید.
21 ساله بود که در عملیات رمضان در شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان در یک مرداد سال 61 به فیض شهادت نائل شد اما پیکرش در منطقه باقی ماند و مانند مادرش حضرت زهرا(س) بی نام و نشان باقیماند. برادرش سردار جعفر جنگروی قائم مقام لشکر 10 سید الشهدا بود که عملیات والفجر 8 در بهمن 1364 به شهادت رسید. سرانجام در عملیات کاوش شهدا پیکر مطهرش تفحص شد اما به دلیل آنکه نشانی از او باقی نمانده بود به عنوان شهید گمنام شناسایی شد. او به همراه 7 همرزم دیگرش در پنجم مهرماه سال 80 در مراسم باشکوهی در شهرک ولایت سپاه واقع در جنب دانشگاه امام حسین(ع) به خاک سپرده شد تا مکانی برای تجمع عاشقان و دلدادگان به شهدا باشد. در این مدت 35 سال گمنامی و بی خبری او, مادرش بی تاب و بی قرار چشم و گوشش به در بود تا خبری از فرزندش باشد. هر وقت خبر تفحص پیکر شهیدی را میشنید بیقرار تر میشد و امیدوار بود که پیکر فرزندش را در آغوش بکشد. پدرش نیز دوری و بینشانی او را نتوانست تاب بیاورد و در سال 91 به دیدار او و برادرش شتافت. اما تقدیر بر آن بود که او پس از 16 سال گمنامی چندی پیش با آزمایش DNA شناسایی شود و پایانی باشد بر گمنامی او و چشم انتظاری مادرش.
هر شهید گمنامی که میآوردند, می گفت «ببینید علی هست یا نیست»
مهدی جنگروی برادر دوم خانه در خصوص شنیدن خبر شناسایی هویت پیکر برادرش میگوید: از افراد حاضر یکی دو نفر دیشب خواب دیده بودند که پیکر علی بازگشته است.مادرم خیلی چشم انتظار بود و چند روز پیش میگفت «حاج جعفر اسمی از او هست ولی علی اسمی از او نیست» و ما میگفتیم «مادر من اهمیت علی به این است که گمنام باشد و در هر صورت پرونده اعمالشان باز است». مادرم همیشه چشم انتظار بود هر شهید گمنامی که میآوردند, می گفت «ببینید علی هست یا نیست». ما می رفتیم اخبار را دنبال و جستجو می کردیم و می گفتیم «مادر خبری نیست ولی امیدوار باش». اخیراً که 159 شهید که آوردند دوباره اخبار را پیگیری کردیم و متوجه شدیم که 31 شهید مربوط به عملیات رمضان بود و ما گمان کردیم که پیکر علی در میان این شهدا باشد که شما خبر شناسایی هویت پیکر برادرم به عنوان شهید گمنام در آستان شهدای گمنام دانشگاه امام حسین(ع) را برایمان آوردید.
او در خصوص ویژگیها و خصوصیات برادر شهیدش میگوید: علی یک شخصیت فرهنگی بود. او در دارالفنون درس میخواند و از آنجا فارغ التحصیل شد. ما 8 برادر بودیم, در آن زمان اوضاع جنگ ما را از درس دور کرد. برای اینکه همه درس بخوانند دیپلم علی را قاب کرده و در روی طاقچه گذاشتیم تا دیگر بچههای خانه آن را ببینند. با وجود آنکه در آن زمان امتحانات بسیار سختی میگرفتند اما او معدلش 20 شده بود.
برادر شهید جنگروی ادامه میدهد: علی در سپاه شهرری مدرس دینی بود و خیلی بچه درسخوانی بود. او با آیتالله علمالهدی که اکنون نماینده ولی فقیه در استان خراسان رضوی است در مسجد امام جعفر صادق(ع) میدان خراسان مباحثه میکردند. او دارای ضریب هوشی بالایی بود و کتابخانه بزرگی داشت که بعد از شهادتش اسم آن کتابخانه را شهید علی جنگروی گذاشتیم. در کتابخانهاش جزوات کتابهای مختلفی در خصوص شهدا و بحثهای رئالیسم شهید مطهری داشت.
ورزشکاری که دغدغه کار فرهنگی داشت
او از مهارت برادرش علی در زمینه ورزشی میگوید و میافزاید: او کشتیگیر فنی بود و وقتی روی تشک میرفت در عرض چند دقیقه تمامی فنها را روی حریف پیاده میکرد و در دقایق اول حریف را شکست میداد. او روحیه ورزشی بسیار بالایی داشت و فوتبالیست خیلی خوبی بود. یک موتور گازی داشت که با آن میرفت شهرری و برمیگشت. همزمان با شهادت علی اخوی بزرگش حاج جعفر در عملیات رمضان زخمی شد و او را برای مداوا به مشهد انتقال دادند.چند روز انتظار جعفر کشیدیم و بعد متوجه شدیم که حاجی در مشهد است ما هم خودمان را به مشهد رساندیم و دیدیم که آقای شهاب و شهید ابراهیم هادی در کنار بستر حاجی هستند. او را از مشهد به تهران منتقل کردیم و در این فاصله خبردار شدیم که علی به شهادت رسیده اما به مادرم چیزی نگفتیم. آقای شهاب جواب قطعی آورد که امکان آوردن پیکر وجود ندارد و ما به شیوهای این مطلب را به مادر اطلاع دادیم وقتی به مادرم خبر را گفتیم، گفت که به من الهام شده بود و میدانستم که علی شهید شده است. ما فضای خانه را برای شهادت علی آماده کردیم در همین حین حاج جعفر از بیمارستان تماس گرفت و گفت که «صدای قرآن برای چه از منزل میآید؟» ما برای اینکه حال او بد نشود گفتیم « چیزی نشده» اما او گفت «من در خواب دیدم که علی شهید شده». ما سریع به بیمارستان رفتیم و او را همراهی کردیم که حالش بد نشود اما او خیلی مصمم به ما گفت «شهادت سعادتی است که نصیب هر کس نمیشود. علی لایق شهادت بود.» برای مراسم یادبود علی، حاج جعفر را با ویلچر به مسجد آوردیم و او در خصوص علی در مراسم صحبت کرد.
شهادت با لبهای تشنه
برادر شهید جنگروی در خصوص نحوه شهادت برادر شهیدش میگوید: علی مسئول روابط عمومی تیپ المهدی بود و حاج علی فضلی فرمانده تیپ بود. در یکی از مراحل عملیات رمضان وقتی علی شهید میشود, یکی از برادران شهید افراسیابی بالای سرش بوده است. مادرم شک داشت که شاید علی اسیر شده است . ما یکی دوبار با ذهنیت اسیر دنبالش رفتیم, تا اینکه آقای افراسیابی به مادرم گفت که «من بالای سر علی بودم و علی در لحظه شهادتش آن قدر از آن خون رفته بود طلب آب کرده بود و لب تشنه شهید شد و شرایط و وضعیت عملیات طوری بود که من باید میآمدم عقب و علی را بغل یک خاکریز گذاشتم». بعد از شهادت علی یکی دو تا از برادرهایم برای پیدا کردن پیکر به منطقه رفتند ولی اثری از او پیدا نکردند و عراق آن نقطه را آب انداخته بود. برای علی یادبودی در قطعه 26 بهشتزهرا گذاشتیم و چون در دفعه آخری که از جبهه برگشته بود لباسهایی که به خون خود آغشته شده بود را نبرد همانها را به عنوان یادبود در مزارش به خاک سپرد.
او در خاتمه میگوید: در هر صورت انتخاب راهی که علی داشت براساس پشتوانه فرهنگی بود و باچشمهای باز و آگاهی کامل این راه را انتخاب کرد و به شهادت رسید. او در فرازی از وصیتنامهای که به جای گذاشته ارادت خاصی را به امام خمینی نشان داده و در وصیتش گفته دوست داشتم محاسن سفیدت را ببوسم.
=====================
1_18446984.mp3
4.25M
🎵 #صوت_شهدایی
دیگر این خانه مرا تنگ بود😔
زندگی بی شهدا ننگ بود😭
#التماس دعا😞💔
⭕️تجدید میثاق با ۱۵۰ شهید گمنام، پنج شنبه ۹ صبح از مقابل دانشگاه تهران
🔸شورای هماهنگی تبلیغات اسلامی از ملت ایران برای حضور در مراسم تشییع پیکر ۱۵۰ شهید گمنام دفاع مقدس دعوت به عمل آورد.
🔹مراسم وداع با شهدا روز چهارشنبه پنجم تیر در موزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس، بعد از نماز مغرب و عشاء و مراسم تشییع پیکر پاک شهدا نیز پنجشنبه ۶ تیر ساعت ۰۹:۰۰ صبح از مقابل دانشگاه تهران به سمت معراج الشهدا با حضور پر شور مردم شهید پرور و با سخنرانی آیت الله رئیسی رئیس قوه قضائیه برگزار خواهد شد.
🔹مراسم تشییع شهدای گمنام در تهران و در استانهای اصفهان، سمنان، چهارمحال و بختیاری، خراسان رضوی، فارس، بوشهر، گیلان، قزوین، خوزستان، مرکزی، خراسان جنوبی، خراسان شمالی، اردبیل، هرمزگان و قم برگزار خواهدشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬆️ درد دل زیباے دختر شهید مدافع حرم با حضرت رقیه(س)🌷
سلام و علیڪم منم اسمم رقیه است..
رهبر انقلاب می فرمایند به خانواده شهید عرب سلام مرا برسانید همچنین به تک تک اهالی آبادیتان...، سردار شهید عرب، مالک لشگر امام حسین (ع) بود.»
بچه های محله در مدرسه او را دهاتی صدا میزدند به قدری هر روز در مدرسه او را مسخره میکردند که از ادامـــه تحصیل منصرف شد ولی فقط چند سال گذشت که آن پسربچه خرابهنشین امامزاده به جایگاهی رسید که رهبر انقلاب، او را مالک لشگر امام حسین (ع) لقب داد. سردار شهید قربانعلی عرب، «پسر بچه ای که در دل سختی ها بزرگ شد چنان زندگیش رنگ و بوی معنوی یافت که همه برای اخلاق، رشادت، ایمان و شجاعت، او را مثال میزدند.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
رهبر انقلاب می فرمایند به خانواده شهید عرب سلام مرا برسانید همچنین به تک تک اهالی آبادیتان...، سردار
عید قربان سال 1336، در روستای مارکده شهرکرد کودکی متولد شد که خانواده اش به عشق مولای متقیان و اهل بیت (ع) نام او را قربانعلی نهادند. 6 سال بعد پدر، دار فانی را وداع گفت و شرایط زندگی ، قربانعلی را از ادامه تحصیل بازداشت.
قدیرعلی عرب برادر شهید عرب که در 12 سالگی نانآور خانواده شده است از وضعیت زندگیشان در روزهای نخست ورود به اصفهان این طور میگوید: «به اصفهان که آمدیم من و برادرم مرادعلی در یک نانوایی در خیابان وحید مشغول به کار شدیم تا خرج خانواده را تامین کنیم. پولی برای اجاره خانه نداشتیم. اوستای نانوایی ما که متصدی امامزاده شاهزاده محمد در همان خیابان وحید بود، یک اتاق مخروبه در گوشه امامزاده پر از کبوتر و اسباب و وسایل اوراقی در اختیار ما گذاشت و ما گوشهای از آن اتاق گذران زندگی را شروع کردیم.
در ایام محرم که مراسم عزاداری در امامزاده برگزار میشد، رفت و آمدها به آنجا زیاد میشد و همین موضوع زندگی در آن مکان را برای ما سختتر کرده بود. چرا که همه نگاهها به اتاق مخروبه ما بود و حرفهای ترحم آمیزی که میشنیدیم بیشتر آزارمان میداد.» دو برادر بزرگ تر تصمیم میگیرند که کار کنند و برادر کوچک تر یعنی قربانعلی را به مدرسه بفرستند « او را در مدرسه همدانیان خیابان نظر ثبت نام کردیم. پس از چند روز یک شب که به خانه آمدم، گفت من دیگر مدرسه نمیروم، گفتم چرا؟ گفت بچهها مرا مسخره میکنند و مرتب مرا دهاتی صدا میزنند.
به هرحال ما از روستا آمده بودیم، یتیم بودیم و لباسهای خوبی برای پوشیدن نداشتیم و همین باعث شد قربانعلی مدرسه را رها کند. جدا شدن قربانعلی از مدرسه باعث شد او را به مغازه در و پنجره سازی ببریم تا این حرفه را یاد بگیرد.»برای آنها روزها به سختی میگذشت اما در عوض تمام نداشتهها، مادر مومنی داشتند که دانشآموخته مکتب شوهری مذهبی بود و درس ایمان را از بر بود «پس از آنکه پساندازهایمان را جمع کردیم، از امامزاده بیرون آمدیم و یک اتاق در خانهای که به حمام عمومی خیابان خاقانی چسبیده بود، اجاره کردیم، نمناک بودن اتاق باعث شده بود قیمت اجارهاش پایین باشد. با تمام سختی ها همیشه تکه کلام مادرمان این بود که «او میبیند» و این جمله عجیب همه ما را آرام میکرد.»روزها میگذرد تا اینکه قربانعلی عرب از حماسهآفرینان دوران انقلاب میشود و سپس با شروع جنگهای کردستان با آنکه متاهل است و صاحب فرزند، از دو برادر خود پیشی گرفته و بدون درنگ برای دفاع از انقلاب، راهی کردستان می شود «پس از کردستان به جبهههای جنوب و به صف رزمندگان انقلاب پیوست. او زودتر از ما رفت و ما دو برادر سال های بعد به او پیوستیم.
رشادت ها و استعداد او در مسائل نظامی و تاکتیکی باعث شد مسئولیتهای بیشتری به او محول شود تا اینکه به عنوان جانشین عملیات لشگر 14 امام حسین ( ع ) و مسئول محور( جاده خندق) انتخاب شد.»سرداران جنگ در دوران دفاع مقدس، تمام زندگی خود را وقف دین و انقلاب کرده بودند و حتی در دوران مرخصی هم برای خود فرصت چندانی نداشتند «قربانعلی هرگاه به مرخصی میآمد، در مساجد سخنرانی میکرد یا به ملاقات خانواده های شهدا و جانبازان می رفت و من به چشم خود می دیدم که همان بچه هایی که او را دهاتی صدا می زدند چگونه مشتاق دیدارش شده بودند.»
«با شروع جنگ، بسیاری از خانوادههای جنوبی آواره شدند و به تبع مشکلات فراوانی داشتند. یک روز که قربانعلی برای مرخصی به اصفهان آمده بود، وقتی در میدان انقلاب سوار تاکسی میشود، متوجه میشود راننده تاکسی فردی به نام آقا رضا از آوارگان جنگ بوده که با خانوادهاش به اصفهان آمده و با ماشینش مسافرکشی می کند. راننده در مسیر با عصبانیت و بدبینی از انقلاب صحبت می کند که برادرم قربانعلی از او می پرسد، چه شده که اینقدر ناراحتی؟ آقا رضا وقتی از شرایط و بی سرپناهی خانوادهاش در اصفهان میگوید و اینکه خانم باردار هم همراه دارند، قربانعلی خانه 70 متری خود را در اختیار آنها میگذارد و به این ترتیب همسر و فرزندانش را به خانه پدرخانمش میفرستد.آنها تا زمان آزادی خرمشهر در خانه قربانعلی زندگی میکردند.»
اینقدر ساده و خاکی بود که تصور نمی کردی که او جانشین لشگر امام حسین(ع) باشد. مسئول پوشاک لجستیک میگفت ما هرگز ندیدیم که حتی یک بار سردار عرب بیاید و لباس نو از ما بخواهد. خلاصه پس از نماز با همان لباسهای خاکی بسیجی شروع به سخنرانی کرد. پس از نام خدا گفت: من نه سواد زیادی دارم و نه سخنران خوبی هستم اما می خواهم خودمانی سه مطلــب را بگویـــــم. اول اینکــــه اهمیــــت و قداست ولی فقیه را فراموش نکنید چـــرا که امامخمینی (ره) فرمود:«اسلام بدون روحانیت یعنی هیچ». نکته دوم اینکه براداران عزیزی که برای عملیات آمدند و در حال حاضر عملیات انجام نشده، نگران نباشید، اولا که شما چون با نیت خیر آمدهاید، ثواب کار نیک را خواهید برد و دوم اینکه بدانید، اگرهم اینک شما اینجا نبودید عراقی ها به جای شما اینجا بودند و نکته سومی که به شما میگویم این است که من هم مثل شما زن و بچه و مغازه دارم، اما چون امروز اسلام در خطر است، همه اینها را رها کردم و آمدم. بدانید که اگر هزاران بار در این راه شهید شوم و خاکسترم کنند، سپس دوباره مرا بسرشتند و متولد شوم، دست از یاری دین خدا برنمیدارم.
اردیبهشت سال 64، بعد از پایان عملیات بدر در جاده خندق شرق بصره، شهادت قربانعلی رقم میخورد. برادر برای گفتن از آخرین تصویر برادر که در ذهنش مانده و حرفهای برادارنه، بیتاب است. «حاج حسین خرازی دستور داده بود که پیکر سردار شهید قربانعلی عرب را از منطقه به مقر لشگر بیاورند. شهید حاج علی باقری را هم با ماشین دنبال من فرستاده بودند. وقتی رسیدم و جنازه او را دیدم، به سختی و از روی مجروحیت دستش او را شناختم و فکر میکنم آن لحظه معنویترین لحظه زندگی من بوده است.»و اما یکی از زیباترین خاطره ها برای خانواده او این است که رهبر انقلاب از سردار شهید قربانعلی عرب به نام مالک لشگر امام حسین ( ع ) یاد کرده است «حجت الاسلام حسین عرب یکی از روحانیون روستای ماست که چندی پیش با رهبر انقلاب دیدار داشته است.
در این دیدار رهبر انقلاب وقتی متوجه میشود فامیل او عرب است از او جویا میشود که آیا شهیدی به نام قربانعلی عرب را میشناسد که او وقتی آشنایی میدهد، ایشان می فرمایند به خانواده شهید عرب سلام مرا برسانید همچنین به تک تک اهالی آبادیتان...، سردار شهید عرب، مالک لشگر امام حسین (ع) بود.» او میگوید: «با شنیدن این کلمات خوشحال شدم که رهبر انقلاب پس از سال ها سردار عرب را فراموش نکرده است و حتی سلام خود را به خانواده بچه یتیم خرابهنشین می رساند»
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
اردیبهشت سال 64، بعد از پایان عملیات بدر در جاده خندق شرق بصره، شهادت قربانعلی رقم میخورد. برادر بر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا