شبی منصور به وزیر دربارش «ربیع» دستور داد که هم اکنون جعفر بن محمد را در اینجا حاضر کن. ربیع فرمان منصور را اجرا کرد، حضرت صادق (علیهالسّلام) را در نیمههای شب با سر برهنه و بدون روپوش به حضور او آوردند. منصور با کمال جسارت و خشونت به آن حضرت گفت: ابا جعفر تو با این سن و سال شرم نمیکنی که خواهان ریاست هستی و میخواهی میان مسلمین فتنه و آشوب بپا کنی؟ خدا مرا بکشد اگر تو را نکشم، آیا در مورد سلطنت من اشکال تراشی میکنی،...» ؟ امام فرمود:
«آنکس که چنین خبری به تو داده دروغگو است...»
سپس منصور شمشیر خود را از غلاف بیرون کشید تا گردن امام را بزند. ناگاه رسول خدا را در برابر خود دید. شمشیرش را در غلاف گذاشت. این اتفاق تا سه بار تکرار شد و منصور از قتل امام منصرف شد.
ربیع میگوید: امام صادق (علیهالسّلام) را دیدم هنگام ورود لبهایش حرکت میکند، وقتی که کنار منصور نشست، لحظه به لحظه از خشم منصور کمتر میشد. وقتی که امام صادق (علیهالسّلام) از نزد منصور رفت، پشت سر امام رفتم و به او عرض کردم: وقتی که شما وارد بر منصور شدید، منصور نسبت به شما بسیار خشمگین بود. زمانی که نزد او آمدی و لبهای تو حرکت کرد، خشم او کم شد، شما لبهایتان را به چه چیز حرکت میدادی؟
امام صادق (علیهالسّلام) فرمود:
«لبهایم را به دعای جدم امام حسین علیه السلام حرکت میدادم و آن دعا این است:
«یا عدتی عند شدتی و یا غوثی عند کربتی، احرسنی بعینک التی لا تنام واکفنی برکنیک الذی لایرام»
سرانجام منصور به وسیله انگوری که آن را به زهرآلوده کرده بود، امام صادق (علیهالسّلام) را مسموم کرد. و آن امام همام در سن شصت و پنج سالگی مظلومانه به شهادت رسیدند و پیکر پاکش را در بقیع به خاک سپردند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى
جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ
خَازِنِ الْعِلْمِ
الدَّاعِی إِلَیْکَ بِالْحَقِّ
النُّورِ الْمُبِینِ
اللهُمَّ وَ کَمَا جَعَلْتَهُ مَعْدِنَ کَلامِکَ وَ وَحْیِکَ
وَ خَازِنَ عِلْمِکَ
وَ لِسَانَ تَوْحِیدِکَ
وَ وَلِیَّ أَمْرِکَ
وَ مُسْتَحْفَظَ دِینِکَ
فَصَلِّ عَلَیْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَصْفِیَائِکَ وَ حُجَجِکَ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ.
این منبع آگاه درباره جزئیات شهادت شهید قیام الدین گفت: حدود یک سال و هفت ماه پیش آیتالله غازی، با اتهام ارتباط با نهادهای امنیتی جمهوری اسلامی و ترویج مذهب شیعه و شورش در تاجیکستان، دستگیر شد و بدون تشکیل دادگاه علنی و بدون در نظر گرفتن حداقل انتظارات برای یک متهم امنیتی در زمینه داشتن یک وکیل، حکم ۲۵ سال زندان برای آیت الله غازی در نظر گرفتند. در این مدت که شهید غازی در زندان بودند، از لحظه دستگیری تا لحظه شهادت هم خودش و هم خانواده اش، تحت شدیدترین شکنجهها بودند.
برای مثال هر روز که شهید را شکنجه میکردند، از طریق موبایل، به صورت آنلاین تصاویر شکنجه و داد و فریادهای شهید را برای مادر، همسر و فرزندان شهید پخش میکردند. تا شهید به اتهاماتی که بر علیه او مطرح میکنند شهادت بدهد و اعتراف کند. بعضی از تصاویر آنقدر دلخراش است که حتی نمیتوان بیان کرد
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
این منبع آگاه درباره جزئیات شهادت شهید قیام الدین گفت: حدود یک سال و هفت ماه پیش آیتالله غازی، با ا
سید قیامالدین غازی معروف به «ایشان قیام الدین» از مؤسسان و عضو شورای عالی "حزب نهضت اسلامی" از چهرههای سرشناس مذهبی تاجیکستان بود. وی در سال 1952 میلادی در روستای "قلمتوغی" در ناحیه "حصار" کشور تاجیکستان بهدنیا آمد. پدرش «سید امامالدین غازی» یکی از روحانیان شناختهٔ تاجیکستان بود.
قیام الدین در سال ۱۹۷۲ میلادی "حزب نهضت اسلامی تاجیکستان" را بههمراه مرحوم «سید عبدالله نوری» بنیانگذاری کردند. قیام الدین از سال ۱۹۸۸ تا سال ۱۹۹۲ میلادی خطیب مسجد مرکزی ناحیه خراسان و همزمان مدرس مدرسهٔ امام ترمذی بود.
پس از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، وی نقش به سزایی در تجمعات آزادیخواهی و استقلالخواهی سالهای ۱۹۹۰-۱۹۹۲ میلادی و میداننشینیها داشت و به دلیل محبوبیت و طرفدران زیادش به "ژنرال مردمی" معروف شده بود. در آن مبارزات ملی و استقلالخواهی، او معروفتر از عبدالله نوری بود.
در این سالها جنگ داخلی نیز در تاجیکستان در گرفت و سید عبدالله نوری و سید قیام الدین غازی به افغانستان و ایران رفتند. این سفرها موجب آشنایی بیشتر آنان با مذهب اهل بیت(ع) شد و سید قیام الدین چند سال در حوزه علمیه قم به تحصیلات دینی پرداخت. پس از استقلال تاجیکستان، سید قیام الدین از سال ۱۹۹۴ تا سال ۱۹۹۹ در کمیتهٔ آشتی ملی این کشور فعالیت کرد و نقش مؤثری در پایان دادن به جنگ داخلی ایفا نمود.
وی علاوه بر تحصیلات دینی و فعالیت های سیاسی، در "دانشگاه کابل" در رشته های سیاست و حقوق به تحصیلات آکادمیک پرداخت. او همچنین عضو "مجمع علمای اسلامی افغانستان" نیز شد. قیام الدین سپس وارد "دانشگاه محمد اقبال لاهوری" در اسلامآباد پاکستان شد و در سال 2000 میلادی در رشتهٔ ادبیات فارسی و تاجیک، موفق به گذراندن دوره کارشناسی ارشد گردید.
از سال 2006 میلادی و پس از درگذشت سید عبدالله نوری، فعالیتهای سیاسی سید قیام الدین کمرنگ شد و بیشتر به تبلیغ و نشر معارف اسلامی، تربیت شاگردان و تألیف مشغول گردید. وی سپس به روسیه مهاجرت کرد و با کناره گیری کامل از امور سیاسی، از طریق اداره یک رستوران در شهر "سنتپترزبورگ" امرار معاش می نمود.
اما در آذر سال 1396 (2017) وی در حالی که در "فرودگاه پولکوا" شهر سنتپترزبورگ روسیه بود و به نزد خانوادهاش بازگشته بود، توسط نیروهای امنیتی روسیه و تاجیکستان دستگیر شد و سپس به تاجیکستان مسترد گردید. دلیل این کار، اتهام دولت تاجیکستان به مشارکت او در کودتای نافرجام ژنرال «نظرزاده» بود!
وی در خرداد 1397 (می 2018) در بازداشتگاه شماره یک شهر دوشنبه در دادگاهی بدون حضور خبرنگاران و پشت درهای بسته، به "خیانت به وطن"، "تلاش برای براندازی نظام سیاسی" و "برانگیختن اختلافات مذهبی، ملی و نژادی" متهم شد! پس از شکنجه و فشارهای شدید به وی و خانوادهاش، سرانجام قیامالدین غازی با انتشار یک ویدئوی اعترافی و نسبت دادن موارد متعددی به جمهوری اسلامی ایران، به 25 سال حبس در زندان محکوم گردید.
«امامعلی رحمان» رئیسجمهوری تاجیکستان چندی بعد در دیدار با نمایندگان مراکز دانشگاهی، امام خطیبان مسجدها، کارمندان نهادهای امنیتی و انتظامی و مسئولان دولتی ولایتها و ناحیههای این کشور در شهر دوشنبه گفته بود: دو ماه قبل سید قیام الدین غازی ملکی یکی از عوامل اصلی جنگ خونین داخلی تاجیکستان بازداشت شد که اقرار کرده است!
چند ماه پس از این حکم، در بهمن 1397 اعلام شد که با توجه به پشیمانی غازی از اقدامات خود، دادگاه عالی تاجیکستان حکم حبس وی را به طور قابل توجهی کاهش داده است!
اما این روحانی 66 ساله تاجیک که در حال گذران محکومیت خود بود در روز 29 اردیبهشت 1398 توسط نیروهای داعش در "زندان وحدت" به شهادت رسید.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
«امامعلی رحمان» رئیسجمهوری تاجیکستان چندی بعد در دیدار با نمایندگان مراکز دانشگاهی، امام خطیبان مسج
بیان اینکه این شهادت، سومین مرگ ایشان بود، گفت: بار اول به خانواده شهید میگویند که ایشان به کما رفته و در بیمارستان هستند و دیگر کار تمام است و بیایید جنازه را تحویل بگیرید، اما بعد از دو هفته شهید غازی بر میگردد و باز به زندان منتقل میشود، بار دوم کاملاً ایشان فوت میکنند و به سردخانه منتقل میشود و به خانواده اعلام میکنند بیایید جنازه را تحویل بگیرید اما موقع تحویل پیکر، کارگر سردخانه متوجه بخار بر روی نایلون جسد میشود، و می بینید هنوز ایشان زنده هستند. و سریع به بیمارستان منتقل میشوند. بار سوم هم که به این وضعیت به شهادت میرسند.
اما در هر صورت مسئولیت این شهادت به گردن دولت تاجیکستان است، چون در زندان دولت این اتفاق رخ داده و دولت باید پاسخگوی این جنایت باشد. افرادی که از داخل زندان آگاهی دارند میگویند به هیچ عنوان ارتباطی بین سلولها وجود ندارد و داعش نمیتوانست بدون هماهنگی و دخالت دولت در سلولها جابهجا شود و یا چگونه به دست داعشیها در زندان اسلحه رسید؟
در این جنایت اعلام شد، هر سه شهید ذبح شدند اما فقط آیت الله غازی ذبح شد و آن دو شهید دیگر ذبح نشدند. این در حالیست که گفته شد داعش با اسلحه سرد همچون چاقو به شهدا حمله کرده اما یکی از شهدا با تیر تفتنگ به شهادت رسید حال سوال اینجاست چه کسی به شهدا تیراندازی کرد؟ چرا اجازه تشییع پیکر شهید داده نشد؟ چرا اجازه غسل و نماز خواندن بر پیکر شهید داده نشد؟ چرا به خانواده شهید به جز یک فرزند اجازه حضور در زمان دفن کردن داده نشد و همان یک فرزند شهید نیز با کتک کاری پذیرایی کردند که موجب شد سه روز در بیمارستان بستری شود! اینها ابهاماتی است که باید دولت تاجیکستان پاسخ دهد.
تحقیق درباره عاملان شهادت و پشت پرده این جنایت، حداقل حقی است که باید به خانواده و دوستان شهید داده شود. انتظار میرود وزارت امور خارجه از حقوق شهید و خانواده این شهید که به واسطه اتهام همکاری با ایران به چنین شکلی به شهادت رسیده است، دفاع کند و از نهادهای حقوق بشری در خواست پیگیری قضایی داشته باشد.
⚘﷽⚘🕊✨🕊✨🕊✨🕊
" شهدا " تنها به زبان نگفتند«اِنّی حَربٌ لَِمَن حٰاربَکُم...؛»
عاشورا را با تمام وجود درك کردند و مصداق «اَلَذیّنَ بَذَلوُ مُهَجَّهُم دُونَ الحُسین عليه السلام» شدند...
شهادت معطل من و تو نمی ماند،اگر سرباز خدا نشوی، دیگری می شود.
بی ادعا باش و شهدایی زندگی کن
تمام هویت و مرام شهدا خلاصه شده در همین بی ادعایی...
از خودت و دلبستگے های دنیایی ات که بگذری تازه میشوی لایق...
" لایق شهادت "
#ســلام_برشــــهدا
#سلام برامام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف
سلام بر آقای شهیدان، حسین ابن علی علیه السلام
السلام علیک یا ابا عبدالله الحسین
السلام علیک یا صاحب الزمان
💔🍃💔
سیدرضا عبداللهزاده دوست صمیمی شهید مدافع حرم گفت: بیش از 16 سال بود که با شهید عزیز دوست بودم.☺️ این شهید در کارهای خود اخلاص داشت؛❤️ خصلتی که اغلب در خصوص شهدا دستکم گرفته میشود☺️👌. یکی از مصادیق اخلاص شهید این بود که به صورت داوطلبانه به مناطق عملیاتی رفت😊 و حتی اطرافیان و دوستان نزدیک او نیز از مقام و کارهایی که در جنگ انجام میداد خبر نداشتند👌😊. هیچ زمان کاری نبوده که روی زمین بماند و #شهیدعلیرضاجیلان آن را انجام ندهد و یا انجام آن را در شان خود نداند. این امر نشان از ارتباط و تقرب شهید با خداوند متعال بود.❤️☺️
شهید مدافع حرم «علیرضا جیلان» متولد 28 بهمن 1362 و اصالتاً اهل شهر بروجن و ساکن شهر قم بود که داوطلبانه عازم سوریه شد. او فرمانده تیپ رسول اکرم (ص) بود که سرانجام در آزادسازی شهر بوکمال در 28 آبان 96 به فیض شهادت نائل آمد.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
💔🍃💔 سیدرضا عبداللهزاده دوست صمیمی شهید مدافع حرم گفت: بیش از 16 سال بود که با شهید عزیز دوست بودم.
آقاعلیرضا ارادت خاصی به حضرت زهرا(س) داشت. عاشق حضرت زهرا بود. یکی از دلایلی که من را برای ازدواج انتخاب کرد، این بود که از سادات بودم. مادرشان می گفت تنها ملاک علیرضا موقع انتخاب همسر این بود که همسر آیندهشان از سادات و ذریه حضرت زهرا(س) باشند، چراکه دوست داشت داماد خانم حضرت زهرا(س) باشد. بسیار هم به جایگاه سیدی من احترام میگذاشت.
علیرضا دو شرط برای من گذاشت. یکی از شرطهایش این بود که هر زمان طبل جنگ نواخته شد، ایشان راهی میدان جهاد شود. شرط دومش هیئت بود. ایشان هیئتی به نام فاطمیون در بروجن داشت و با من شرط کرد در ماه محرم و دهه فاطمیه وقف این هیئت است و من مانع کارش نشوم. برای من شرطش جای سؤال داشت. با خودم گفتم حالا که جنگی در کار نیست، این چه درخواستی بود که از من کرد. بعدها فهمیدم این شرط علیرضا ناشی از علاقه و ارادتش به شهدا، شهادت و جهاد بود که سالها پیش از آشنایی و ازدواجمان در وجودش متلاطم شده بود. این را از فیلمها و کلیپهایی که از راهیان نور تهیه کرده بود متوجه شدم. ایشان در یکی از آن کلیپها خودش را شهید زنده معرفی کرده و از شهادت میگوید. علیرضا عاشق شهادت بود.عمویش هم به نام علیرضا جیلانبروجنی در سالهای دفاع مقدس به خیل شهیدان پیوسته بود. به هر حال با شرطش موافقت کردم،چون خودم هم با فرهنگ ایثار و شهادت آشنا هستم.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
علیرضا دو شرط برای من گذاشت. یکی از شرطهایش این بود که هر زمان طبل جنگ نواخته شد، ایشان راهی میدان
حسرت یک چیز را خیلی میخورد و آن هم این بود که با شهادت همجوار مزار عمویش شود. میگفت آیا میشود من شهید شوم و مزارم کنار مزار عموی شهیدم باشد. هر مرتبه که به زیارت شهدا و خاصه عموی بزرگوارشان مشرف میشدیم، با ایشان نجوا میکرد و کنار مزار عمو را نشان میداد و میگفت: ببین اینجا جای من است. بعد از شهادتش هم پیکرش را در کنار عمویشان دفن کردیم
اولین بار وقتی این موضوع را مطرح کرد، مخالفت کردم. من این جنگ و جبهه مقاومت را نمیشناختم. به علیرضا گفتم:شرط و شروط ما برای زمانی بود که حکم جهاد باشد. امروز که امام خامنهای حکم جهادی نداده ،من وقتی از آقا حکم جهاد گرفتم ، اذن رفتن میدهم.هفت ماهی طول کشید و خیلی دوندگی کرد. علیرضا نیروی داوطلب بسیجی بود و برای همین هم اعزام نیروهای مردمی به سختی انجام میگرفت. تلاش زیادی کرد و مدام میگفت چون شما راضی نیستی کار من جور نمیشود .من هم جوابم این بود که آقا حکم جهاد نداده است .شاید این موضوع را برای اولین بار است که رسانهای میکنم اما میخواهم ماوقع آنچه باعث شد من رضایت به رفتن همسرم بدهم را برایتان بگویم .یک روز صبح علیرضا از خواب بیدار شد و گفت: من دیشب خواب رهبری را دیدم که فرمودند چه نشستهای من میگویم بیا شما نمیآیی. من گفتم: نه آقا باید به خود من بگویند و اگر حکم جهاد را بدهند، خودم هم همراهیات میکنم و فرزندم را هم در این مسیر میفرستم .من تا آن زمان هرگز خوابی از رهبری ندیده بودم. اما طبق خوابی که از رهبری دیدم حکم جهادم را دریافت کردم. بعد از آن با رفتن علیرضا موافقت کردم و گفتم من راضیام، برق نگاه علیرضا را خوب به یاد دارم. آن نگاه را نه قبلتر دیده بودم و نه بعد دیدم، مانند بچهها ذوق میکرد. ذوق قشنگی بود. خیلی هم زود کارش جور شد و رفت.
ایشان به صورت داوطلب بسیجی وارد میدان جهاد شد و همراه با بچههای فاطمیون مجاهدت کرد.کمی بعد همراه با حاجحیدر بود که حاج حیدر شهید شد .علیرضا عاشق شهید حیدر بود و گویی با هم زندگی میکردند. با شهادت حاج حیدر روزهای سختی برای علیرضا گذشت. کمی بعد با زینبیون همراه شد و در این مسیر توانست پیشرفت کند.دوستی خیلی نزدیکی هم با پاکستانیها داشت و آنها را خیلی دوست داشت. همیشه میگفت زینبیون خیلی مظلوم هستند. وقتی برای مرخصی به قم میآمد، از پنج روز مرخصی، دو روزش را به بچههای پاکستانی و زینبیون اختصاص میداد.