سلام علیکم💐
سی و سومین روز از چله 🌟 بیست و چهارم🌟 مهمان سفره شهید 🌷 اسماعیل خانزاده 🌷 هستیم.
نرگس نامهای نوشت برای آقا و ایشان خواستند نرگس خودش نامه را بخواند. آقا پرسید تو همان دختری هستی که سر مزار پدرت خوابیدی؟ گفت بله. نرگس گفت چند ساله منتظر دیدار شما هستم. نرگس دوست داشت برود در بغل حضرت آقا اما دو هفته قبلش به سن تکلیف رسید. گفت من اصرار داشتم پیش از سن تکلیف به دیدارتان بیایم و شما را ببوسم. آقا خندیدند و گفتند: «ببخشید تو به سن تکلیف رسیدی و نمی توانم در آغوشت بگیرم». نرگس هم خیلی ناراحت بود. آقا مجدد گفتند: «شرمنده نتوانستم تا حالا دیدار کنم. عبا و انگشترشان را دادند به نرگس و گفتند حالا که نتوانستم بغلت کنم این هدیهها از طرف من برای تو.»
ماجرای عکس نرگس
عکاسی آمد تا از اولین روز مدرسه رفتن نرگس عکاسی کند. نرگس پیشنهاد داد اول برویم سر مزار پدرم. وقتی رفت نرگس طوری دراز کشید که انگار مزار پدرش را در آغوش گرفت. عکاس میگفت واقعا سوژه نرگس بهتر از من بود. منظور آقا همین عکس بود.
اسماعیل ۱۱ آذر سال ۹۴ برای اولین بار به سوریه اعزام شد. قبل از اعزام یک روز آمد خانه گفت: «بچه ها دارند میروند سوریه، من هم میخواهم بروم. میگویند رضایت خانم برای رفتن شرط است و اگر همسر راضی نباشد نمیتوانیم برویم. گفتم: «من هم راضی نیستم». گفت: «میدانم اما راضی میشوی. گفتم «نه من هیچ جوره راضی نمیشوم». با ناراحتی گفتم: «وضعیت کسانی که میروند را ببین». گفت «مگر آنها زن و بچه ندارند که می روند». با اعتراض گفتم: «هر وقت من از کاری ناراضی باشم تو مرا راضی میکنی». اسماعیل شروع کرد از غربت حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) حرف زد. دیگر نتوانستم مخالفتم را ادامه بدهم. گفتم راضی هستم به رضای خدا. وقتی رفت ۲۹ آذر همان ماه به شهادت رسید.
شهید خانزاده :
بعد از شهادتش چند نفر از خانواده های بی بضاعت روستای ما آمدند و به من گفتند ایام ماه مبارک رمضان که
می شد، اسماعیل داخل کیسه های پلاستیکی مرغ و گوشت می گذاشت و نیمه های شب و قبل از سحر برای مان
می آورد و قسم مان می داد و میگفت:" تا وقتی که زنده هستم، به کسی نگویید."
فقط این نبود! تازه بعداز شهادتش متوجه شدیم که دو نفر را از کمیته امداد تحت تکفل خودش گرفته بود و ماهانه به حساب آن دو نفر مبلغی را واریز می کرد.
11.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وداع جانگداز خواهر شهید مدافـع حـرم اسماعیـل خانزاده😭😭😭
💔💔💔
وصيت شهيد مدافع حـــ☘ــرم اسماعیل خانزاده به دخترش :
اي دختر عزيزم💖
، جگر گوشه بابا💕 ، خيال نكن من بيخيال تو بودم😔 ، بدان كه بابا تو را بينهايت دوست داشت اما چه كنم كه بر من تكليف بود و احساس مسئوليت داشتم بابا لحظه اي از ياد تو غافل نخواهد شد و در همه مراحل زندگي در ياد تو خواهم بود ولي اگر دوست داري بابا هم از تو راضي و خوشحال شود حفظ حجاب و شعائر ديني است و اگر روزي حافظ قرآن شدي به ياد من هم باش❤️ و براي شادي روح من قرآن تلاوت كن و همچون شب ها كه براي من آيه الكرسي مي خواندي بيا سر قبر بابا بخوان 💔
تنها خواسته ما از حاج قاسم
ما از طریق لشکر و مسئولانی که به خانهمان میآمدند درخواست دیدار با حضرت آقا و سردار سلیمانی را داشتیم. تنها خواسته ما همین بود. روزی که حاج قاسم آمد، رفتیم ملاقات، نرگس گفت «من یک خواهشی دارم». حاج قاسم گفت: «بگو». گفت «من از همه خواستهام مرا به دیدار آقا ببرند». سردار پرسید «از کی دوست داری بروی پیش حضرت آقا؟» نرگس گفت: «از بعد شهادت پدرم». حاج قاسم پرسید «چرا؟» گفت: حس میکنم با دیدن ایشان آرام میشوم. سردار گفت: «حتما این کار را میکنم. یک ماه و نیم بعد هم رفتیم دیدار آقا. وقتی دیدم نرگس با سردار آرام است، سعی کردم حرفی نزنم تا نرگس با حاج قاسم بیشتر حرف بزند و بیشتر آرام شود.»
🏴 اگر این روضهها نبود!
▫️ما اصلاً دین خود را از کجا یاد گرفتیم؟! اگر این روضهها و #امام_حسین (ع) و ... نبود ما اصلاً دین اسلام را از کجا یاد میگرفتیم؟! امام (ره) هم از روز اول گفت اين مراسم محرم و صفر را حفظ کنيد.
ما ساختهی اینها هستیم.
۹۷/۰۳/۳۱
#حسینیه_مجازی_مصباح_الهدی
مداحی_آنلاین_زیارت_از_راه_دور_حجت.mp3
2.98M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
حکمت های حسینی (۳)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#باید_تمام_زندگیام_مثل_او_شود