شهید مدافع حرم «موسی رجبی» چهارم اردیبهشت سال ۱۳۵۸ در شهرستان ترکمنچای از توابع میانه به دنیا آمد. وی از نیروهای مردمی و جهادی ساکن اسلامشهر بود که داوطلبانه به یاری نیروهای جبهه مقاومت اسلامی مستقر در سوریه شتافت و به عنوان عضوی از نیروهای پشتیبانی جبهه مقاومت در سوریه مشغول شد و نهایتا در آخرین روز خرداد سال ۱۳۹۷ در منطقه البوکمال، توسط تروریستهای تکفیری در سوریه به شهادت رسید.
موسی نظامی نبود؛ اما مهندس برق بود و به سبب سابقه درخشانی که در انجام کارهای فنی داشت، قرارگاه خاتم الانبیا با او همکاری میکرد. او در زمینه موشکی فعالیت میکرد و خبره بود.
هرچند که ناگفته نماند موسی برای دریافت مدرک مدارج بالاتر در دانشگاه ثبت نام کرده و قرار بود از ابتدای سال تحصیلی ۹۷ دانشجو شود؛ اما زودتر در دانشگاه امام حسین (ع) فارغ التحصیل شد.
شجاعت و تخصص موسی زبانزد همگان بود. من گمان میکنم این شجاعت، از ایمان و توکل به خدا نشأت میگرفت؛ چرا که همیشه به خدا توکل میکرد و هر موفقیتی را فقط از لطف و جانب او میدید.
داستان پیوستنش در زمره مدافعان حرم نیز کاملا داوطلبانه بود و در مدت کوتاهی پس از درخواست او، کارهای اعزامش انجام شد.
او حقیقتا یک سرباز انقلاب وظیفه شناس بود. سربازی که برای عمرانی و آبادانی کشور، حاضر بود هر رنج و سختی را تحمل کند تا وظیفهاش را به نحو احسن انجام دهد.
مرداد ۱۳۹۶. تنها کسی که از مقصد سفرش مطلع بود، من بودم. به مادرشان هم گفت، «مدتی خارج از کشور است و نمیتواند تماس بگیرد. نگران او نباشید.» چهار روز از اعزام موسی نگذشته بود که پدرش فوت کرد . میدانستم نمیتواند برگردد، به همین دلیل خواهش کردم که کسی این خبر ناگوار را به او نگوید. آنجا بود که همه فهمیدند موسی کجا رفته است. اما پاسخ حقیقی به سوال چرا رفته است را نمیدانستند. موسی سپرده بود، «اگر مجبور شدی بگویی کجا هستم، نگو برای دفاع از اعتقاداتش رفته، بگو برای انجام کار به سوریه رفته است! دوست ندارم کسی بداند، چراکه این سرّی است میان من و حضرت زینب (س) که جز تو کسی از آن خبر ندارد.» موسی رفت و دو ماه پس از فوت پدرش برگشت. وقتی رسید تازه از ماجرای فوت پدر آگاه شد و اندوهی فراوان تمام وجودش را فرا گرفت...
وقتی برگشت، زنجیر دور گردنش خودنمایی میکرد. با دیدن آن زنجیر با ترس پرسیدم، «دور گردنت چیست؟» گفت، «زنجیر!» گفتم، «شما که اهل زنجیر نبودی! پلاک است؟» زنجیرش را باز کرد تا نشانم دهد. پلاک بود. پرسیدم، «مگر مدافع حرم هستی که پلاک داری؟!» گفت، «نه، این نشان نوکری حضرت زینب (س) است! باید همراهم باشد تا من را گم نکنند.»
تمام روزهای اعزامش، سهمیه ما فقط هفته ای ده دقیقه، شنیدن صدای او از پشت تلفن بود و پس از این مدت تلفن بطور خودکار قطع میشد. مدیریت آنکه در این مدت کوتاه چه مطلبی را بگویی یا چه مطلبی را نگویی تا بیشتر صدای او را بشنوی، خود حدیث مفصلی است.
به خاطر دارم یک مرتبه که تماس گرفته بود، سه یا چهار دقیقه بیشتر نگذشته بود که موسی خداحافظی کرد. ناراحت شدم، دلیل عجلهاش را که پرسیدم، گفت، «یکی از دوستانم سنگ کلیه دارد و از درد به خود میپیچد. نمیتوانم او را به حال خود رها کنم و پای تلفن بمانم.» گفتم، «حالا که سهمیه این هفتهات را سوزاندی و تماس گرفتی، حداقل صدای بچههایت را بشنو!» پاسخ داد، «نه، دلم راضی نمیشود. امروز خانواده و بچههای دوستم مثل شما منتظر تماس پدرشان هستند، اما او نمیتواند با آنها تماس بگیرد، من نمیتوانم ببینم بچهای منتظر تماس پدرش است و من با خیال آسوده با فرزندانم صحبت میکنم. دفعه بعد که تماس گرفتم با پسرها صحبت میکنم.» و تلفن را قطع کرد. موسی حقیقتا سنگ صبور و دلسوز دیگران بود.
مدتی که موسی ماموریت بود، غذایی که دوست داشت را نمیگذاشتم. حتی ته دیگ غذا را دور میانداختم و از هرچیزی که دوست داشت، فرار میکردم. میوه مورد علاقه او انبه بود، پس از شهادتش انقدر این میوه در یخچال ماند تا خراب شد، هیچکس دلش نمیآمد به میوه مورد علاقه پدر دست بزند.
حدود بیست روز به عاقبت به خیری موسی مانده بود که تماس گرفت و برای اولین بار از دلتنگیاش سخن گفت. همواره کسی که دلتنگی اش را بروز میداد، من بودم؛ اما این بار من داشتم او را دلداری میدادم. و این نخستین باری بود که موسی احساساتش را به زبان میآورد. گفتم، «همسر عزیزم، من و شما جزو سربازان و مدافعان حضرت زینب (س) هستیم! شما خادم خانم (س) هستی! من یقین دارم تمام این دوری و سختیها برایمان تبدیل به پاداش میشود. غصه نخور و باز هم تحمل کن تا انشاءالله این ماموریت نیز به پایان برسد.»
نمیدانم خداوند آن روز چه توانی به من عطا کرد که توانستم جملات همیشگی موسی را به زبان بیاورم. او همواره میگفت، «شاید اگر شما شریک و همراه زندگی من نبودی، من سرباز حضرت زینب (س) نبودم. این شما بودی که با ایثار خود سبب شدی من با خیال راحت در این مسیر قرار بگیرم. یقین دارم اگر در این راه عاقبت به خیر بشوم، شما بدون من نیز میتوانی بچهها را به ثمر برسانی و زندگی را مثل همیشه مدیریت کنی.»
شهید از حُسن اعتماد مسئولین در منطقه سوریه بویژه پشتیبانی خطوط و یگان های رزم بهرمند بودند و توانست فردی موثر باشد. از آنجائیکه موشک های نقطه زن و برخی سلاح های دقیق نظامی نیاز به ارسال و دریافت اشعه های ( اپتیکی و یا لیزری ) بر روی اهداف دارد. این شهید بزرگوار توانست توانمندیها و علم خود را در این زمینه بروز داده و یادگاری را از خود به ارمغان گذارد. بدلیل حساسیت و اهمیت مراکز پشتیبانی و تحقیقاتی که مورد رصد و هدف دشمنان اسلام بویژه صهینویستی ها قرار می گیرد . این شهید بزرگوار با ویژگیهایی آشکار و پنهانی که داشته است در راه مدافعت از حرم در کشور سوریه و همچون سرورش حسین ابن علی علیه السلام در سوریه به فیض شهادت نائل گردید. این شهید بزرگوار با وجود دو فرزند خردسال و نوجوانش، پای بر روی حوائج دنیوی خود گذاشت و راه سرخ شهادت که همانا راه رسوال الله و فرزندان اطهرش است را انتخاب نمود.
سالها مداحی کرده ام وفقط حرف زده ام حالا وقت عمل کردن است. لذا با وجود دو فرزند خردسال و نوجوانش، پای بر روی حوائج دنیوی خود گذاشت وعلیرغم اینکه نیروی ویژه نظامی نبود. دوره های پیش نیاز و تخصصی مختلفی را جهت حضور و مقابله با گرگ ها و دشمنان اسلام که در لباس میش به میدان آمده بودند ، با موفقیت و توان بالا گذراند وراه سرخ شهادت که همانا راه رسوال الله و فرزندان اطهرش است را انتخاب نمود.
روز پنج شنبه 31 خرداد سال 97 در حالیکه روزه بود به همرزمش می گوید خواب دیدم شهید میشوم . غسل شهادت میکند و بعد از انکه روزه خود را با افطار باز میکند و نماز میخواند به درجه رفیع شهادت نائل میشود
سرانجام در روز پنج شنبه 31 خرداد سال 97 در حالیکه روزه بوده به همرزمش میگوید خواب دیدم شهید میشوم . غسل شهادت میکند و بعد از انکه روزه خود را با افطار باز میکند و نماز میخواند به درجه رفیع شهادت نائل میشود. شهید موسی رجبی می گفت خوش به حال شهید حججی ، شهدا همه پیش خداجایگاه خاصی دارن اما اگه شهید بی سر بشی یعنی امام حسین هم به نوکری قبولت کرده مثل اربابت شهید بشی خیلی لذت داره.
پیکر شهید موسی به مشابه مولایش امام حسین (ع) بی سر شد و دو تا از انگشتهای دستش و همونایی که انگشتر مینداخت قطع شد..