خواهرش درباره خصوصيات اخلاقى او مى گويد:
نسبت به همه خوشرفتار بود. به پدر و مادرش علاقه فراوان داشت. اگر پدرم عصبانى مى شد او پاى پدرم را مى بوسيد و مى گفت: «از من راضى باش.» تمام درآمد خود از كاركردن را دو دستى به پدرم تقديم مى كرد.
صمد اسودى، قبل از انقلاب اسلامى در جلسات مخفى عليه رژيم شاه و پخش اعلاميه هاى امام خمينى شركت فعال داشت. با شروع انقلاب اسلامى در راهپيمايي ها و درگيري هاى كوچه و بازار عليه رژيم شاه، فعال بود. در 20 شهريور 1358 به خدمت سربازى اعزام شد و دوران سربازى را در نوده و چهل دختر و شاهرود گذراند. وقتى در خدمت سربازى بود از راديو شنيد ضدانقلاب در گنبد آشوب كرده است. بلافاصله مرخصى گرفت و در درگيريهاى گنبد شركت داشت و سه بار در اين درگيريها مجروح شد. در اين درگيريها او و برادرش - كه بعدها به شهادت رسيد - و پدرش از منطقه شيعه نشين گنبد دفاع كردند. به همين خاطر مورد بغض شديد نيروهاى ضد انقلاب بودند.
سربازى او كه تمام شد به پدرم گفت: «آقاجان دين مى خواهى يا پول؟ اگر دين می خواهى چون اسلام در خطر است از هر دو پسرت بايد دست بكشى چون راه ما راه قرآن و امام حسين(ع) است.»
اسودى، بسيار متعبّد بود و صبحها بعد از نماز، زيارت عاشورا و قرآن را مى خواند به نحوى كه همسايه ها مى گفتند خوشا به حال پدر و مادرى كه جوانى مثل او داشته باشند. در مباحثى كه با افراد بدبين به انقلاب داشت كوبنده و مستدلّ به آيات قرآن صحبت مى كرد.
او در 1 دى 1360 به عضويت رسمى سپاه پاسداران گنبد در آمد و مسئوليت واحد عمليات سپاه گنبد را به عهده گرفت. همانند چريكى ورزيده هر جا كه نياز به مقابله با دشمن، احساس مى شد سلاح به دوش حضور مى يافت و مايه دلگرمى همرزمانش بود. در 26 خرداد 1351 به جبهه اعزام گرديد و تا 2 مهر 1361 فرماندهى گردان امام حسين(ع) را عهده دار بود.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سربازى او كه تمام شد به پدرم گفت: «آقاجان دين مى خواهى يا پول؟ اگر دين می خواهى چون اسلام در خطر اس
پايه و اساس زندگى او رضاى خدا بود. زمانى كه به خواستگارى من آمد اولين حرفى كه زد اين آيه شريفه بود: اِنَّ صَلاتى وَنُسُكى وَمَحياىَ وَ مَماتى لِلّهِ رِبِالعالَمين.
مراسم ازدواج، بسيار ساده برگزار شد. به گفته خواهرش:
يكى از دوستان دوره سربازى او به نام سليمان نجاتعين، همسايه ما بود و شهيد شده بود. صمد مىگفت: «اگر در مراسم عروسى دست بزنيد خانواده آن شهيد ناراحت میشوند و من شما را نمی بخشم.»
او از 28 دى 1361 تا 28 تير 1362 فرماندهى گردان امام حسين(ع) از لشكر 25 كربلا را به عهده داشت.
همسرش مىگويد: وقتى كه در جبهه حضور داشت هر چند ماه، ده روز، آن هم براى دلخوشى ما و نه براى استراحت به مرخصى مى آمد. معمولاً ساعت ورود را طورى تنظيم مى كرد كه شبها به منزل برسد تا مبادا با خانوادههاى شهدا روبرو شود. هر بار كه به مرخصى مى آمد با ناراحتى مى گفت: «از خانواده شهدا شرمندهام.
با اين روحيه نظامى و جسارت مثال زدنى، وقتى به خانه مىرسيد مثل اينكه اصلاً در فضاى سخت درگيري هاى جنگ نبوده و از تفرجگاه مىآيد. او تقوى، جسارت، تهجّد و شجاعت را در كنار يكديگر دارا بود به طورى كه كمتر كسى مانند او يافت مى شد.
«حتى بين نيروهاى دشمن نيز به عنوان سربازى رشيد و شجاع شناخته شده بود؛ به همين منظور براى سر او جايزه گذاشته بودند.
با حضور در بين رزمندگان، ترس و خوف از دشمن را در آنان از بين مى برد. قدرت تهييج و تقويت روحيه او بسيار بالا بود و در زمان كوتاهى مى توانست نيروهاى خسته و درمانده را به نيرويى قوى و خستگى ناپذير تبديل كند. او همه نيروها را براى حضور در يك عمليات افتخارى غير قابل برگشت، آماده مى كرد و گردان او در اكثر عملياتها خط شكن بود. هرگاه براى نيروهايش سخنرانى مى كرد آنچنان عاشقانه از امام حسين(ع) و حضرت مهدى (عج) سخن مى گفت كه آنها بى اختيار گريه مى كردند. به جرأت مى توان گفت كه هيچ سخنرانى نداشت كه در آن نيروهاى گردان نگريسته باشند. عشق او به حضرت امام حسين(ع) به حدّى بود كه در سخنرانيها ارادت خاص خود را با اشك و گريه نسبت به آن امام ابراز مىداشت. به نيروها توصيه مى كرد تا آخرين نفس و آخرين گلوله و آخرين قطره خون با دشمن بجنگند و تسليم دشمن نشوند. يكى ديگر از ويژگيهاى برجسته او آمادگى براى فداكارى و ايثار بود. اين ويژگى سبب مىشد نيروهايش با كوچك ترين اشاره او آماده تهاجم و جانبازى باشند. با نيروهاى تحت امر با خوشرويى و مهربانى برخورد مىكرد ولى در دستورات نظامى بسيار جدى بود
به امام خمينى علاقه شديدى داشت و خود را سرباز او مىدانست و معتقد بود امام، نائب بر حق امام زمان است و اطاعت از او را واجب مى دانست. در نامههايى كه براى خانواده و دوستان مى نوشت، هميشه توصيه مى كرد به فرامين امام گوش دهند و طورى عمل كنند كه موجب رضايت امام زمان(عج) و نائبش امام خمينى باشند.
همسرش مى گويد: در يكى از جبههها كه آقاى نورمفيدى، پيام حضرت امام خمينى (ره) را براى نيروهاى لشكر 25 كربلا آورده بود، او در بين جمعيت بلند شد و با تمام وجود فرياد برآورد كه به امام بگوييد ما از سربازان جان بركف ايشان هستيم و تا آخرين قطره خون از مملكت و انقلاب خود دفاع خواهيم كرد و به امام بگوييد كه ما را دعا كند.
👇👇👇👇
چند روز مانده به عمليات بدر در جلسه دعايى كه در آن شهيد حجةالاسلام والمسلمين محلاتى - نماينده حضرت امام در سپاه - و سردار محسن رضائى و اكثر فرماندهان حاضر بودند زيارت حضرت فاطمه (س) خوانده شد. بعد از مراسم، اسودى را كه قرار بود به منطقه پل العزيز برود ديدم. روحيه خيلى شاداب و بانشاطى داشت. با بغضى از گريه همراه با شادى گفت: «وقتى امام زمان (عج) خود در يك عمليات حضور دارد آيا ممكن است در چنين صحنه اى انسان اندكى نگرانى و ترديد به خود راه دهد. چه توفيقى بالاتر از اين كه در عملياتى شركت كنم كه خود حضرت، فرماندهى را بر عهده دارد.» در آن لحظات، احساس كردم در شرايطى است كه در پوست خود نمىگنجد و به شرايطى و حالاتى رسيده است كه شايد ماندگار نباشد و حقيقتاً پرپر مى زد.
عملياتى كه در پيش است من سختترين موقعيت آن را تقبل كرده ام و از فرماندهى لشكر خواستم تا گردان ما را وارد عمل كند. اى عزيزان! در برهه اى از تاريخ قرار گرفته ايم كه هر كس در آن شركت نداشته باشد سرش كلاه رفته است و پشيمان خواهد شد. به همين قرآن قسم كه تصفيه حساب و يا كم شدن نيروهاى گردان، هيچ تزلزلى در ارادهام در قبول مأموريت ايجاد نمىكند. شما سربازان امام زمان هستيد. از ته قلب از او بخواهيد، چرا كه هيچگاه سربازانش را رد نمى كند. من به جرات قسم مى خورم كه زير برگه پيروزى را امام زمان امضا كرده است. اين بار به شما قول مى دهم كه ديگر بليط مرخصى را طورى تنظيم نمى كنيم كه شب به خانه برسيم. اين بار ديگر پيش بچههاى مفقودين و شهدا شرمنده و خجل نيستيم.
ان شاءاللَّه مى رويم و انتقام دستان قطع شده ابوالفضل را در كنار نهر علقمه از يزيديان زمان خواهيم گرفت. مى رويم تا انتقام پهلوى شكسته زهرا را بگيريم و اميدواريم كه آقا امام زمان ما را به عنوان كوچك ترين سربازانش قبول كند.» در پايان سخنانش در حالى كه نيروها سخت مى گريستند با دلى پرسوز گفت: «برادران من، به همديگر قول بدهيم هركس زودتر به شهادت رسيد سلام ما را به فاطمه زهرا(س) و امام حسين(ع) برساند.
، صمد اسودى در ساعت 5/8 صبح شنبه 18 اسفند 1363 در پادگان شهيد بيگلوى اهواز به شهادت رسيد. پيكرش به مزار شهيدان گنبد انتقال يافت و به خاك سپرده شد.
👇👇👇👇
همسرش مى گويد: «پس از شهادت، در عالم رؤيا به من گفت: "من همنشين حضرت ابوالفضل(ع) هستم و نگران من نباشيد.👌
﷽
#دعای_مکارم_الاخلاق
فراز دوازدهم
الهى بر محمد و آلش درود فرست،
و مرا از نعمت میانه روى بهره مند فرما، و از اهل درستى و استقامت، و راهنمایان به خیر، و بندگان شایسته ات قرار ده، و نجات و رستگارى در قیامت،و رهیدن از کمینگاه عذاب نصیبم کن.
الهى، از نفس من آنچه که موجب آزادیش باشد براى خود بگیر،
و آنچه را که موجب صلاح آن گردد برایم باقى بدار،
زیرا که نفس من در معرض هلاکت است مگر اینکه تو او را حفظ کنى.
الهى چون اندوهناک شوم تو دلخوشى منى، و چون محروم گردم تو محل امید منى، و چون غم و غصه و مصیبت بر من هجوم آرد پناهم به توست، و آنچه از دستم رود تدارکش نزد توست، و هر چه تباه گردد اصلاحش از جانب توست، و هر چه را ناپسند دارى تغییرش به دست توست،
پس
قبل از بلا عافیت را، و پیش از طلب توانگرى را، و پیش از گمراه شدن هدایت را بر من منّت گذار،
و مرا از آزار مردمان کفایت کن، و ایمنى از روز قیامت را نصیبم فرما، و حسن ارشاد را به من مرحمت کن.
#ان_احسن_الحسن_الخلق_الحسن