🔰راز #بوی_سیب #حرم_اباعبدالله_الحسین_علیه_السلام
🔸استشمام بوی سیب از حرم امام حسین(ع)، ویژگی عجیبی است که چند کتاب معتبر به آن اشاره کرده اند.
«بوی سیب و حرم حبیب و حسین غریب و کرب و بلا». این نوحه مشهور و محبوب را در سالهای اخیر بارها شنیده ایم. اما بوی سیب چه ارتباطی با حرم امام حسین(ع) دارد؟ آیا درست است که می گویند از قتلگاه و ضریح مطهر امام حسین(ع) می شود عطر سیب استشمام کرد؟
🔹نگاهی به منابع روایی و کتابهای معتبر شیعی، راز بوی سیب را این طور می گشاید:در کتاب شریف «بحارالانوار» جلد ۴۳ ، صفحه ۲۸۹ ماجرای عطر سیب به نقل از «حسن بصری» و «ام سلمه» این طور آمده است :«حسنین وارد شدند بر رسول خدا، و جبرئیل در نزد آن حضرت بود. پس ایشان در اطراف او گردیدند، به گمان این که دحیهی کلبی است. جبرئیل، دست خود را حرکت داد، مانند کسی که از کسی چیزی بگیرد. پس سیبی و بهی و اناری آورد و به ایشان داد. روی ایشان از خوشحالی برافروخت و دویدند به نزد جد خود. حضرت از ایشان گرفت و بویید و فرمود: بروید نزد پدر و مادر خود. پس رفتند و هیچ یک از آن نخوردند تا این که پیغمبر به نزد ایشان رفت و همه با هم خوردند، و هر چند از آن میخوردند، به حال خود عود مینمود (بازمیگشت) و به همین حالت بود، تا زمانی که حضرت فاطمه علیهاالسلام وفات نمود.
🔸حسین علیهالسلام فرمود: که انار، مفقود شد، و چون امیرالمؤمنین علیهالسلام شهید گشت، به، مفقود شد، و سیب به حال خود بود، تا وقتی که آب را به روی ما بستند. پس چون تشنگی بر ما غالب میشد، آن را بو میکردم، اندکی تشنگی من ساکن میشد. عاقبت، چون تشنگی من به نهایت رسید، دندان بر آن فشردم و یقین به هلاک نمودم. حضرت سجاد علیهالسلام میفرماید که این سخن را از پدر بزرگوارم شنیدم یک ساعت قبل از شهادتش، و چون شهید گردید، بوی سیب از محل شهادتش استشمام میشد، ولی خودش را نیافتند، و این رایحه، در آن محل باقی است، و هر کس از زواربخواهد استشمام رایحهی آن را نماید، در وقت سحر، به زیارت رود که اگر از مخلصین باشد، آن را استشمام خواهد نمود . » مشابه این داستان را هم «ابن شهر آشوب» در کتاب «مناقب» جلد ۳ ، صفحه ۳۹۱ .بیان کرده است. ماجرای عطر سیب در کتاب منتهی الآمال نیز آمده است.
4_5837060069379801827.mp3
زمان:
حجم:
3.22M
روایتی شنیدنی از شهیدی که در آغوش امام حسین(ع) جان داد
راوی: شهید عبدالله ضابط
شمر خوانی که مدافع حرم شد؛
شهیدامیرعلی به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه را اجرا می کرد، اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند، گوشه ای می نشست و اشک می ریخت.
در وصیتنامه اش نیز نوشت: می روم تا آن دنیا شرمنده حضرت عباس(ع) نباشم.
شهیدجاویدالاثر امیرعلی محمدیان متولد سال ۷۱ در تهران بود و دی ماه سال ۹۴ پس از ماه ها تلاش و پیگیری به صورت داوطلبانه برای کمک به جبهه های دفاع از حریم اسلام و حرم حضرت زینب(س) عازم سوریه شد اما هیچگاه پیکر او پس از شهادت به کشور بازنگشت.
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
جوانترين شهيد مدافع حرم است. شهيد جاويدالاثري كه پدر و مادرش بهوقت دلتنگي بايد با ياد و خاطرهی ا
اميرعلي از همان دوران كودكي نوع نگاه و رفتارش با ديگران فرق ميكرد. بيشتر از سنش ميفهميد و همين باعث شده بود براي مادرش تكيهگاهي باشد. نصيبه ابراهيميان، مادر شهید محمدیان ميگويد: «من و اميرعلي باهم يك غار تنهايي داشتيم. وقتي دلم از دنيا ميگرفت به آنجا ميرفتيم و با او درددل ميكردم. شنوندهی خوبي بود. حالا من ماندهام و تنهايي.» از پنج، شش سالگي شروع به حفظ آيات قرآن كرد و مادر با استعدادي كه در او ديد، نامش را در كلاس قرآن مسجد محله نوشت. مادر ادامه ميدهد: «همهی دلخوشياش رفتن به مسجد بود. مثل جوانهاي امروزي اهل رفتن به پارك يا سينما نبود. در هيئتها تا ديروقت فعاليت ميكرد. گاهي اوقات خسته و گرسنه به خانه ميآمد. ميگفتم مگر آنجا به شما غذا نميدهند، ميگفت بهجز من هم آدم بود. اميرعلي در تعزيه شركت ميكرد اشقياخوان بود و به سبب درشتي هيكلش نقش شمر را به او داده بودند. سال گذشته گفت دلم نميخواهد محرم اينجا باشم. تعزيه هم اجرا نكرد. هر سال داخل شهرك ايستگاه صلواتي برپا ميكرد. ميگفت مامان شلهزرد و عدسي درست كن. ميبرد آنجا.»
لحظهی آخر حرفي به من زد كه تسليم شدم. گفت كه از بين سه فرزندي كه خدا به شما عنايت كرده نميخواهي يكيشان را قرباني حضرت زينب(س) كني؟ حرفي براي گفتن نداشتم. وقتي ميخواست برود وصيت كرد اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر براي فرزندانشان وصيت ميكنند؛ برعكس شده. خنديد و گفت باشد نميگويم. حرفهايش را نوشته بود. با همه خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد.» مدت زيادي در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند. مادر ميگويد: «يكي از دوستانش براي ما تعريف كرد. گفت دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم. اميرعلي پايش تير خورد و روي زمين افتاد. خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت. گفت برويد، من خودم را به شما ميرسانم. اما ديگر كسي خبري از او ندارد.» مادرش ادامه میدهد:«اميرعلي خيلي حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و هميشه ميگفت دلم ميخواهد مثل خانمم گمنام باشم.»