eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
18.2هزار عکس
8.2هزار ویدیو
232 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ مُوسَي عَلَمِ التُّقَي وَ نُورِ الْهُدَي وَ مَعْدِنِ الْوَفَاءِ وَ فَرْعِ الأَْزْكِيَاءِ وَ خَلِيفَهِ الأَْوْصِيَاءِ وَ أَمِينِكَ عَلَي وَحْيِكَ اَللَّهُمَّ فَكَمَا هَدَيْتَ بِهِ مِنَ الضَّلاَلَهِ وَ اسْتَنْقَذْتَ بِهِ مِنَ الْحَيْرَهِ وَ أَرْشَدْتَ بِهِ مَنِ اهْتَدَي وَ زَكَّيْتَ بِهِ مَنْ تَزَكَّي فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَي أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ بَقِيَّهِ أَوْصِيَائِكَ إِنَّكَ عَزِيزٌحَكِيمٌ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمینی (رحمت الله علیه ) و صلوات خاصه حضرت زهرا سلام الله علیها ✅ بعداز اذان ظهر 👈خواندن دعای نور حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ✅ بعداز اذان مغرب👈 تلاوت سوره حجرات از طرف ائمه روز هدیه به امام زمان عج و روز جمعه از طرف بقیه الله الاعظم عج هدیه شود به به روح مطهر پیامبر ختمی مرتبه ✅ مناجات مسجد کوفه امیرالمؤمنین علیه السلام در هر ساعت از شبانه روزکه می توانید. # مراقبت _ عملی👇 ✅ تبیین بخش هایی از توحید مفضل
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#چله_سلامت_بوقت_اذان ✅ بعداز اذان صبح 👈 تلاوت سوره فجر از طرف شهید آنروز هدیه به روح مطهر امام خمی
بیست و سومین روز از 🌟💫چله ( بیست و هشتم ) 🌟💫 مهمان سفره پزشک شهید 🌷امیرحسین اطاری🌷 هستیم.
دکتر «امیرحسین اطاری» پزشک عمومی مشهدی که ۴۵ بهار زندگی را طی کرده بود حین خدمت و مبارزه با ویروس کرونا در بستر بیماری دعوت حق را لبیک گفت، بر اثر ابتلا به بیماری کووید ۱۹ در بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بستری بود که با وجود تلاش پزشکان و پرستاران جان خود را از دست داد و به دیار باقی شتافت.
پای پیاده تا حرم، به شکرانه پوشیدن روپوش پزشکی «از همان اول، عشق پزشکی در سرش بود. هر وقت هم می‌پرسیدیم چرا می‌خواهی دکتر شوی؟ جوابش یک کلام بود: "می‌خوام به مردم کمک کنم." آنقدر هم برای این هدف درس خواند که موفق شد با معدل 19.5 دیپلم بگیرد. شب قبولی‌اش در رشته پزشکی را هیچ‌وقت یادم نمی‌رود. تا خبر را شنید، گفت: "بریم حرم." بعد، بند کفش‌هایش را به هم گره زد و انداخت دور گردنش! سوار ماشین شدیم و به سمت حرم امام رضا (ع) رفتیم. میدان شهدا که پیاده شدیم، امیرحسین پای برهنه راه افتاد. گفتم: چرا اینجوری؟ گفت: "کار دارم. باید همین‌جوری بیام!" نشان به آن نشان که تا پای ضریح امام رضا (ع) همان‌طور پای برهنه رفت. آنجا بود که فهمیدم نذر کرده‌بود اگر پزشکی قبول شود، پای برهنه تا حرم برود».
و این انگار شروع یک قول و قرار خودمانی میان دکتر جوان داستان ما بود با صاحب آن گنبد طلایی که از همه دل می‌برَد. کسی چه می‌داند، امیرحسین انگار از همان روز به آقا قول داد به شکرانه این هدیه، تا عمر دارد، خادم زائرانش باشد. خواهر چشم‌هایش را می‌بندد و سفری می‌کند از 26 سال قبل تا امروز و در ادامه می‌گوید: «امیرحسین، ورودی 73 بود و تحصیلاتش در رشته پزشکی را تا سطح رزیدنت جراحی عمومی ادامه داد. داشت برای گرفتن تخصص آماده می‌شد که کرونا مجال نداد... شرایط تحصیل و کار او در طول زمان هرچقدر تغییر داشت، یک موضوع برایش ثابت بود. هر سال در روز شهادت امام رضا (ع)، داوطلبانه به محلی که در جاده منتهی به مشهد در مسیر حرکت زائران پیاده امام رضا (ع) ایجاد شده ‌بود، می‌رفت و به این زائران ویژه خدمات پزشکی ارائه می‌داد. اگر پاهایشان در این مسیر طولانی زخم شده و تاول زده‌بود، رویش مرهم می‌گذاشت. اگر در سرما و گرما، بیمار شده ‌بودند، معاینه‌شان می‌کرد و دارو برایشان تجویز می‌کرد و... وقتی هم برمی‌گشت، با اینکه از خستگی روی پا بند نبود، کارش را تمام‌شده نمی‌دانست. تازه آماده می‌شد و خودش را برای مراسم شام غریبان شهادت امام رضا (ع) کنار همان زائران خسته به حرم می‌رساند».
روایت خواهر از برادر مردمداری که نه‌فقط مال و وقت و دانشش را بلکه حتی جانش را هم در راه خدمت به خلق خدا فدا کرد، قصه پرآب‌چشمی بود که از عشق به علی‌بن‌موسی‌الرضا (ع) شروع شد و به عشق بی‌پایان به سید و سالار شهیدان رسید؛ به جای خالی برادر در عاشورای امسال، پای دیگ نذری، میان زیارت عاشورا و سینه‌زنی....
این روزها از دوستانش چیزهایی می‌شنوم که تا قبل از رفتن امیرحسین روحم هم از آن‌ها خبر نداشت.» خواهر هنوز مبهوت است. هرکدام از دوستان و همکاران که می‌آیند، انگار تصویر جدیدی از امیرحسین پیش چشمش قرار می‌دهند. حرف‌هایشان را با خود مرور می‌کند و می‌گوید: «از خوبی و دلسوزی‌اش می‌گویند؛ از اینکه چقدر بیماران را رایگان ویزیت می‌کرد، چقدر به فکر اهالی جنوب شهر بود و به نیازمندان کمک می‌کرد... ما از این چیزها هیچ‌وقت خبردار نشدیم...» چیزی که در گوش خواهر زنگ می‌زند، جمله‌اش را ناتمام می‌گذارد. مکثی می‌کند و با لبخند کمرنگی که از یک کشف شیرین حکایت دارد، می‌گوید: «فقط یادم می‌آید یک سال ماه رمضان، دیدم یک وانت دم در خانه‌مان نگه‌داشته و پشتش پر است از کیسه‌های بزرگ. وقتی امیرحسین را دیدم که دارد آن کیسه‌ها را داخل پارکینگ می‌برد، از سر کنجکاوی سراغش رفتم و گفتم: چی کار می‌کنی؟ این‌ها چیه؟ انتظار حضور مرا نداشت. گفت: "هیچی..." و بعد انگار بخواهد هم مرا راضی کند و هم خیال خودش را راحت، گفت: "نمی‌خوام کسی از این ماجرا خبردار بشه. من این بسته‌های ارزاق رو به خاطر شروع ماه رمضان می‌برم برای خانواده‌های کم‌بضاعت جنوب شهر. اما خواهر! به کسی چیزی نگویی ها...".
«امیرحسین را به رقیق‌القلب بودنش می‌شناختند. یک‌بار زمستان وقتی در پایان شیفتش می‌خواست از بیمارستان خارج شود، صدای یک نوزاد را شنیده‌ بود. کمی که دقت کرده‌ بود، دیده‌ بود یک نوزاد را که هنوز بند نافش را هم قیچی نکرده‌اند، در پارچه‌ای پیچیده‌اند و جلوی در بیمارستان گذاشته‌اند. خلاصه آن نوزاد را داخل بیمارستان برده‌ بود، خودش تمیزش کرده و تمام کارهایش را انجام داده ‌بود. بعد هم به پلیس 110 زنگ زده و تا آن نوزاد را تحویل بهزیستی نداده ‌بود، آرام نگرفته ‌بود. آن شب امیرحسین خیلی دیر برگشت؛ با حالی بد و منقلب. رفتم پیشش. با ناراحتی زیاد ماجرا را تعریف کرد و گفت: "نمی‌دونی چقدر حالم بده. آخه چرا یک نوزاد باید در بدو تولدش از نعمت پدر و مادر محروم بشه؟" گفتم: داداش جان! آخه ما که خبر نداریم. شاید پدر و مادرش شرایط و توان نگهداری‌اش را نداشتند... عکس‌العملش غافلگیرم کرد. با گریه گفت: "اگه شرایطش رو نداشتن، چرا اون طفل معصوم رو به دنیا آوردن؟" هرچه گفتم: ما نمی‌دونیم چه بر سر اونها اومده و چه شرایطی داشتند، آرام نشد. فقط دل‌نگران نوزادی بود که بی‌پناه پیدایش کرده‌بود و به بهزیستی سپرده‌ بود»
جانش به جان پدر و مادر بسته بود. به همین خاطر، بعد از فوت پدرمان دیگر نتوانست کمر راست کند. یک‌بار به من گفت: "من دیگه بدون بابا نمی‌تونم زندگی کنم..." اصلاً انگار مقاومتش را از دست داد. اینطور بود که بعد از 5 ماه ارتباط با بیماران مبتلا به کرونا، خودش هم گرفتار این ویروس شد. وگرنه قبل از آن، همسر خودم هم مبتلا شده بود. هرچه به امیرحسین می‌گفتم: داداش جان برو آزمایش بده، نکند یک وقت به تو هم سرایت کرده باشه، می‌گفت: "نگران نباش. چیزی نمیشه. الان وظیفه من اینه که مراقب حال بیمارانم باشم." رئیس اورژانس بیمارستان 17 شهریور مشهد بود و تمام وقتش را صرف رسیدگی به بیماران می‌کرد. کرونا که آمد، با اینکه فقط یک طبقه با منزل پدرم فاصله داریم، گاهی یک هفته نمی‌توانستیم او را ببینیم و فقط تلفنی جویای احوالش می‌شدیم. اورژانس، اولین نقطه ورود بیماران به بیمارستان بود و او و همکارانش مدام در آن لباس‌های محافظتی خاص، به آنها رسیدگی می‌کردند. گاهی که خیلی دلم برایش تنگ می‌شد، می‌گفتم: آخه چرا هیچ‌وقت خانه پیدات نمی‌شه و هر وقت سراغت رو می‌گیریم، بیمارستان هستی؟ در جوابم می‌گفت: "آخه ما قسم خوردیم که به بیماران کمک کنیم. نمی‌تونم در این شرایط سخت نسبت به رنج بیماران بی‌تفاوت باشم." بعد از فوت پدر هم نتوانستم یک دل سیر ببینمش. اوایل که مدام بیمارستان بود و بعد هم کرونا بینمان جدایی انداخت...».
امیرحسین وقتی در بیمارستان بستری شد که سطح اکسیژن خونش 20 درصد بود! درحالی‌که در شرایط عادی، سطح اکسیژن خون باید بین 95 تا 98 باشد. اینطور بود که به‌محض بستری شدن، به دستگاه ونتیلاتور وصل شد.  3، 4 روز بعد هم کارش به آی‌سی‌یو کشید. او را به بیمارستان امام رضا (ع) که آی‌سی‌یو مجهزتری دارد، منتقل کردند و بلافاصله بعد از ورود به آی‌سی‌یو، به کما رفت. از همان موقع، روایت خاطره‌هایش شروع شد. همکارانش می‌گفتند: "روزهای آخر امیرحسین آنقدر تنگی نفس داشت که دیگر نمی‌توانست حرف بزند. در آن حال، با ایما و اشاره و هرطور که می‌توانست به ما می‌گفت: "شیفت‌های من چه می‌شود؟ یکی جای من بایستد. مراقب بیماران من باشید..." مانده ‌بودیم متحیر که حتی در آن حال هم به فکر خودش نیست و دغدغه بیمارانش را دارد!" امیرحسین در مجموع، 13 روز در بیمارستان بود و مرحله آخر، عملیات احیا هم نتوانست نجاتش دهد. بالاخره روز 4 مرداد یعنی درست 25 روز بعد از فوت پدرمان و درحالی‌که 2 ماه از تولد 45 سالگی‌اش می‌گذشت، ما را تنها گذاشت و رفت».
«از بچگی آنقدر وقت و بی‌وقت می‌رفت مسجد که همیشه به شوخی می‌گفتم: فکر کنم ناف تو را در مسجد بریده‌اند! اما اهالی مسجد الرضا (ع) و هم‌محلی‌ها هم، خوب جواب آن‌همه سال خدمتش در مسجد را دادند. شب لیله‌الدفن امیرحسین، یکی از اقواممان می‌گفت: "امشب فکر کنم در این مسجد 4 طبقه، 10هزار نفر برای امیرحسین نماز خواندند..."».
: «25 سال بود در روز عاشورا، آش شله‌قلمکار می‌پختیم و توزیع می‌کردیم. نمی‌دانید چه شوق و ذوقی داشت برای ادای این نذر. همه کارهایش را خودش می‌کرد. بعد هم پای دیگ نذری، زیارت عاشورا می‌خواند، سینه می‌زد و گریه می‌کرد. شله روز عاشورا درواقع نذر مشترک مادر و امیرحسین بود. مادر برای قبولی کنکور او نذر کرده ‌بود اما از نذر خودش هیچ‌وقت سردرنیاوردم. هر وقت می‌پرسیدم، می‌گفت: "یک چیزیه میان من و آقا امام حسین (ع). نمی‌تونم بهت بگم." نمی‌دانید چه حساسیتی داشت برای تهیه حبوبات و گوشت باکیفیت برای شله عاشورا... قبل از تاسوعا که گوشت می‌خرید، تازه کارش شروع می‌شد؛ خب ما جایی برای نگهداری آن 80، 90 کیلو گوشت نداشتیم. امیرحسین می‌رفت درِ خانه اقوام و دوستان، رو می‌انداخت و خواهش می‌کرد بسته‌های گوشت را در فریزرشان نگه‌دارند تا شب عاشورا. شله مشهدی، از آن نذری‌های پرزحمت است که مثل حلیم، شب تا صبح باید پای دیگش بیدار بمانی. و این مسؤولیت را امیرحسین و همسر من به عهده می‌گرفتند. صبح روز عاشورا موقع نماز صبح، ما با صدای اذان امیرحسین که تا آن موقع پای دیگ بود، بیدار می‌شدیم. می‌گفت: "آهای... بلندشید تا نمازتون قضا نشده..."».
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5983059137485866634.mp3
3.13M
🌸 (ع) ♨️اگر مشکل دارید به (ع) توسل کنید. 🎤حجت الاسلام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
13920712_7535_192k(1).mp3
7.25M
🔹 کلیپ صوتی زندگی امام محمدتقی (علیه‌السّلام) (علیه‌السّلام)
ا⚜️✨⚜️✨⚜️ ا✨ ا⚜️ ⚜️ اللّهُمَّ صَلِّ عَلَی فَاطِمَةَ و اَبِیهَا وَ بَعلِهَا وَ بَنِیهَا وَ السِّرِّ المُستَودَعِ فِیهَا بِعَدَدِ مَا اَحاطَ بِهِ عِلمُک ⚜️ ✍️ عنْ عَلِيِّ بْنِ مَهْزِيَارَ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ الثَّانِي (علیه السلام) قَدْ أَرَدْتُ أَنْ أَطُوفَ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ فَقِيلَ لِي إِنَّ الْأَوْصِيَاءَ لَا يُطَافُ عَنْهُمْ. فَقَالَ لِي: بَلْ طُفْ مَا أَمْكَنَك‏. فَإِنَّ ذَلِكَ جَائِزٌ. 🔹 موسي بن قاسم (ثقة ثقة، جليل بالاتفاق) از اصحاب حضرات امام رضا و امام جواد (علیهما السلام) گوید: محضر مبارک امام جواد (عليه السلام) عرضه داشتم: من تصميم داشتم از طرف شما و پدرتان طواف کنم اما شنيده‌ام که کسي نبايد از طرف اوصياء طواف کند. 🔹 امام جواد (عليه السلام) فرمودند: خیر! بلکه هر چه مي توانی طواف کن که این امر جایز است. ✍️ ثمَّ قُلْتُ لَهُ بَعْدَ ذَلِكَ بِثَلَاثِ سِنِينَ: إِنِّي كُنْتُ اسْتَأْذَنْتُكَ فِي الطَّوَافِ عَنْكَ وَ عَنْ أَبِيكَ فَأَذِنْتَ لِي فِي ذَلِكَ فَطُفْتُ عَنْكُمَا مَا شَاءَ اللَّهُ ثُمَّ وَقَعَ فِي قَلْبِي شَيْ‏ءٌ فَعَمِلْتُ بِهِ. قَالَ: وَ مَا هُوَ ؟ قُلْتُ: طُفْتُ يَوْماً عَنْ رَسُولِ اللَّهِ، فَقَالَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ: صَلَّى اللَّهُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ. ثُمَّ الْيَوْمَ الثَّانِيَ عَنْ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ثُمَّ طُفْتُ الْيَوْمَ الثَّالِثَ عَنِ الْحَسَنِ وَ الرَّابِعَ عَنِ الْحُسَيْنِ وَ الْخَامِسَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ السَّادِسَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ الْيَوْمَ السَّابِعَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ وَ الْيَوْمَ الثَّامِنَ عَنْ أَبِيكَ مُوسَى وَ الْيَوْمَ التَّاسِعَ عَنْ أَبِيكَ عَلِيٍّ وَ الْيَوْمَ الْعَاشِرَ عَنْكَ يَا سَيِّدِي وَ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ أَدِينُ اللَّهَ بِوَلَايَتِهِمْ. 🔹 پس از سه سال مجدد محضر مبارک امام جواد (عليه السلام) مشرف شدم و عرض کردم: من سه سال پيش از محضر مبارک شما اجازه گرفتم كه‏ به نيابت از شما و پدرتان ابوالحسن (علیه السلام) طواف كنم و مدتها طواف كردم. سپس در قلبم چیزی گذشت که به آن عمل كردم. 🔹 حضرت (علیه السلام) پرسیدند: آن چه بود؟ 🔹 عرض کردم: یک روز به نيابت از رسول خدا (صلی الله علیه و آله) طواف كردم. 🔹 حضرت (علیه السلام) فرمودند: «صلوات خدا بر رسولش (صلی الله علیه و آله) باد» و این را سه مرتبه فرمودند. 🔹 گفتم: روز دوم به نيابت از امير المؤمنين علی (علیه السلام) طواف كردم و روز سوم به نيابت از امام حسن مجتبى (علیه السلام) و روز چهارم به نيابت از سيد الشهدا (علیه السلام) و روز پنجم به نيابت از على بن الحسين امام سجاد (علیه السلام) و روز ششم به نيابت از ابو جعفر محمد بن على امام باقر (علیه السلام) و روز هفتم به نيابت از ابو عبد اللَّه امام صادق (علیه السلام) و روز هشتم به نيابت از جدّتان امام موسى بن جعفر (علیه السلام) و روز نهم به نيابت از پدرتان حضرت على بن موسى (علیه السلام) و روز دهم به نيابت از طرف شما، اى سرور من اين اوصيا همان رهبرانى هستند كه من با ولايت آنان خدا را بندگى مى ‏كنم. ✍️ فقَالَ: «إِذاً وَ اللَّهِ تَدِينَ اللَّهَ بِالدِّينِ الَّذِي لَا يَقْبَلُ مِنَ الْعِبَادِ غَيْرَهُ». 🔹 مولانا ابو جعفر الجواد (علیه السلام) فرمودند: در اين صورت، به خدا سوگند که خدا را با دين و آیينى بندگى مى ‏كنى كه خداوند، غير آن را نمى ‏پذيرد. ✍️ قلْتُ: وَ رُبَّمَا طُفْتُ عَنْ أُمِّكَ فَاطِمَةَ وَ رُبَّمَا لَمْ أَطُفْ. فَقَالَ: «اسْتَكْثِرْ مِنْ هَذَا فَإِنَّهُ أَفْضَلُ مَا أَنْتَ عَامِلُهُ إِنْ شَاءَ اللَّهُ». 🔹 سپس عرض کردم: گاه مى ‏شود كه به نيابت از طرف مادرتان حضرت فاطمه (علیها السلام) طواف مى ‏كنم و گاه مى ‏شود كه چنین نیت نمی کنم. 🔹 آن حضرت (علیه السلام) فرمودند: هر چه بيشتر به نيابت از مادرم حضرت فاطمه (علیها السلام) طواف كن كه این طواف، افضل است از هر آنچه تو انجام می‌ دهی إن‌شاءاللَّه. 📓 بحار الأنوار (ط - بيروت)، ج‏ ۵۰، ص ۱۰۱ و ۱۰۲ ⚜️ لنُبَشِّرَ أَنْفُسَنا بِأَنَّا قَدْ طَهُرْنا بِوِلايَتِكِ يا مولاتنا یا فاطمة الزهراء (عليها السلام) ⚜️ ⚜️ ✨ ⚜️✨⚜️✨⚜️ کانال رسمی پاسخ به شبهات و شایعات t.me/mobahesegroup https://eitaa.com/mobahesegroup
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 دانلود 👤 حجت‌الاسلام 📝 نامهٔ مهربانانهٔ امام جواد به علی بن مهزیار 🔖 خدا تو را با ما محشور کند... 🔺 کاش به گونه‌ای زندگی کنیم که در عصر ظهور، اینگونه مخاطب کلام مهربان امام زمان باشیم. 🌸 ولادت و حضرت مبارک باد.
1_111110966.mp3
2.76M
سلام آقا... به تو سلام میدم درمون دردامی به تو سلام میدم تویی که آقامی به تو سلام میدم بغض دلم واشه❤️ به تو سلام میدم جواب نده باشه...😭
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ازدعای استادبزرگوار ،الحمدلله توفیق زیارت نصیبم شد.وقتی خانم دعامیکردندکه ان شاءالله مکرر روزیتون بشه دراین ماه،باورم نمی شدتواین شرایط باوجود مشکلاتی که بودبتونم به پابوس آقا بیام.تا به حال توفیق نداشتم ولادت امام جوادعلیه السلام ومولا امیرالمو‌منین علیه السلام مشهدمقدس باشم.خداوندروشاکرم که سرسفره شهداباشما خوبان هستم.قبلا فرموده بودیداگر عنایتی ازشهدا بهتون شده درگروه به اشتراک بزارید.الحمدلله چندبارخواب شهیدحاج قاسم عزیز رودیدم ،قبل وبعدازشهادتشون دختربنده بیماری ویتیلیگو یابرص داره.دوهفته قبل ازشهادت سردارایشون رودرخواب دیدم با پیراهن مشکی.گریه کردم وباناراحتی شدید به ایشون عرض کردم بیماری دخترم بدترشده.ایشون بااون دستان پرمهرپدریشون روی شانه بنده زدند وفرمودند،نگران نباش خوب میشه وبه من دلداری دادند.وقتی دوهفته بعد،روز جمعه خبرشهادت وعکس دست قطع شده سردار رودیدم زدم توسرم.ودیگه گریه امونم نمیدادوهنوزم داغ ایشون دردلم سردنشده.ماه گذشته هم ایشون به خوابم آمدند وفرمودند،بیا برویم لب شط،به همراه ایشون رفتم ،تعدادی جوان باچهره گشاده بالباس خاکی آن طرف شط ایستاده بودند.ایشون فرمودند ،اینها همه اینجا شهیدشدند. ارسالی از اعضای کانال 👆👆