eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇 ✅ سرکشی و رسیدگی به خانواده‌های شهدا ✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (و
سلام برشما خوبان بیست و هشتمین روز از چله 🌾 🍃 سی وسوم 🍃 🌾 مهمان سفره حر انقلاب شهید 🌷طیب حاج رضایی 🌷 هستیم.
طیب حاج رضایی در سال ١٢٩٠ در تهران به دنیا آمد. وی فردی خوش سابقه نبود و در سال های جوانی و چند فقره درگیری و چاقوکشی و زندان را در پرونده خود داشت. در سال ١٣١٦، به اتهام درگیری با پاسبان های شهربانی به دو سال زندان مجرد محکوم شد. سه سال بعد، یعنی در سال ١٣١٩ به اتهام نزاع تحت تعقیب بود. در سال ١٣٢٢ نیز به پنج سال حبس با اعمال شاقه محکوم، و در سال ١٣٢٣ به بندرعباس تبعید شد. با مأمورین درگیر می شد و در زندان بنای اغتشاش می گذاشت. با طی شدن دوران محکومیت، وی در تاریخ ١٩ آبان ١٣٢٤ از بندرعباس به تهران اعزام گردیده، به دادگاه تجدیدنظر تحویل داده شد.طیب پس از آزادی و پایان دوران محکومیت وارد بازار کار شد. وی ابتدا در میدان امین السلطان «درباغی»می گرفت. این شغل، خود به خود و ناخودآگاه باعث درگیری و تنش در میان افراد می شد. بنابراین بسیاری از مردم به درباغی گرفتن اعتراض کردند؛ لذا این کار منسوخ شد. در حدود سال ١٣٢٦ طیب توسط حاج خان خداداد، صاحب مغازه شد و به خرید و فروش مشغول گردید. چنانکه مشخص است، طیب در سال های اولیه زندگی اش چندان در بین مردم خوشنام نبود. علاوه بر اینکه وی به عنوان فردی شناخته می شد که به جرم نزاع و چاقوکشی چندین بار طعم زندان و حتی تبعید را چشیده بود، درباغی گرفتن وی در میدان امین السلطان هم از او چهره ای قلدر و یکه بزن در بین مردم ساخته بود.
لوطی بود و لوطی‌گری داشت و دعوا‌کار هم بود و حرفش را باید همه می‌خواندند و از لوطی‌های مشهور هیچ کم نداشت و البته خصلت‌های اضافه‌ای هم داشت که همان‌ها نجاتش داد. می‌گفت: «من زندگی‌ام و پولی را که به‌دست می‌آورم دو قسمت می‌کنم؛ یک قسمت آن را خرج خودم می‌کنم و قسمت دیگر را خرج امام حسین (ع). حالا یا برای او عزاداری می‌کنم یا به راه او خرج می‌دهم» و می‌گفت: «ما در قانون مشتی‌گری، با بچه‌های حضرت زهرا (س) درنمی‌افتیم. من این سید را نمی‌شناسم؛ اما با او در نمی‌افتم». منظورش از این سید، امام خمینی (ره) بود.
ماجرا از آنجا شروع شد که امام خمینی (ره) ۱۳ خرداد سال ۱۳۴۲ که عاشورا بود در مدرسه فیضیه قم بر ستم رژیم پهلوی شمشیر کشید؛ «شما انقلاب سفید به پا کردید؟ کدام انقلاب سفید را کردی آقا؟ چرا این قدر مردم را اغفال می‏‌کنید؟... واللّه، اسرائیل به درد تو نمی‌‏خورد، قرآن به درد تو می‏‌خورد. امروز به من اطلاع دادند که بعضی از اهل منبر را برده‌‏اند در سازمان امنیت و گفته‏‌اند شما سه چیز را کار نداشته باشید، دیگر هر چه می‏‌خواهید بگویید؛ یکی شاه را کار نداشته باشید، یکی هم اسراییل را کار نداشته باشید، یکی هم نگویید دین در خطر است. این سه تا امر را کار نداشته باشید، هر چه می‏‌خواهید بگویید. خوب، اگر این سه تا امر را ما کنار بگذاریم، دیگر چه بگوییم؟! ما هر چه گرفتاری داریم از این سه تاست، تمام گرفتاری ما آقا، این‌ها خودشان می‏‌گویند، من که نمی‏‌گویم، به هر که مراجعه می‏‌کنی، می‏‌گوید: شاه گفته؛ شاه گفته مدرسه فیضیه را خراب کنید؛ شاه گفته این‌ها را بکشید». نتیجه هم معلوم است. اولین ساعات بامداد ۱۵ خرداد ماموران خانه امام (ره) را محاصره کردند و ایشان دستگیر شدند و بلوا شد.
قیام ۱۵ خرداد چگونه بود؟ شرح ماجرا به گواهی تاریخ چنین است: «خبر دستگیری امام (ره) به سرعت در قم و مناطق اطراف پیچید. زنان و مردان از روستاها و شهرها... حرکت کردند. شعارهای جمعیت در حمایت از امام خمینی (ره) از تمام قم به گوش می‌رسید. خشم مردم آنچنان بود که ابتدا مأموران پا به فرار گذاشتند و پس از تجهیز قوا دوباره به میدان آمدند. نیروهای کمکی نظامی نیز از پادگان های اطراف به قم آمدند. هنگامی که سیل جمعیت از حرم حضرت معصومه (س) بیرون آمدند رگبار مسلسل ها گشوده شد و تا ساعتی درگیری شدید ادامه داشت. هواپیماهای نظامی از تهران به پرواز درآمدند... قیام با سرکوبی شدید کنترل شد. کامیون‌های نظامی، اجساد شهدا و مجروحان را به‌سرعت از خیابان‌ها و کوچه‌ها به نقاط نامعلومی انتقال دادند. غروب آن‌روز قم حالتی جنگ‌زده و غمگینانه داشت. خبر دستگیری امام خمینی(ره) به تهران، مشهد، شیراز و دیگر شهرها رسید و وضعیتی مشابه قم پدید آورد... جمعیت انبوهی در حوالی بازار تهران و مرکز شهر گرد آمده و به طرف کاخ شاه به حرکت درآمدند. از جنوب شهر تهران نیز سیل جمعیت به سمت مرکز راه افتاده بود و در پیشاپیش آنها طیب حاج رضایی و حاج محمد اسماعیل رضایی، ۲ تن از جوانمردان جنوب شهر تهران در حرکت بودند». با این روایت، طیب معلوم شد این وسط چه‌کاره بود.
طیب پس از تیرباران هم لوطی‌گری‌اش را به رخ کشید و وصیت کرده بود که هر کسی پس از فوتش ادعای طلب‌داشتن پول از وی داشت، باید به او پرداخته شود و هر کسی از بدهکاران اگر بدهی خودش را پرداخت نکرد، او از طلب خود گذشته است. ۱۶ خرداد طیب را به همراه حدود ۴۰۰ نفر دیگر دستگیر کردند و عاقبت، طیب به همراه رفیق قدیمی‌اش حاج «اسماعیل رضایی» به جرم «فعالیت محرمانه و خیانتکارانه به‌منظور برهم زدن نظم و امنیت عمومی» به تیرباران محکوم شدند.
سلام علیکم 💐 بزرگواران 🥀🍃🥀🍃🥀🍃🥀🍃 ان شاالله 👈 شنبه آینده، 21 خرداد مصادف با میلاد شمس الشموس، ولی نعمتمان امام رضا علیه السلام 💫🌟✨ قربانی جهت سلامتی وفرج امام زمان عجل الله فرجه 💖 صدقه سر سلامتی حضرت، سلامتی رهبرمان، مومنین و مومنات ویژه شیعیان امیرالمؤمنین علیه السلام ، رفع بلا و گرفتاری از همه شما خوبان ان شاالله انجام می شود. 👌 بیمه کنید خودتان و خانواده تان را . ما را یاری بفرمایید ولو به اندکی سهم خود را به این شماره ی کارت واریز فرمایید: 6037 9973 5313 3474 خدیجه مولوی 👇👇👇👇 ✅ قربانی ان شاالله از طرف آقا علی بن موسی الرضا علیه‌السلام ، هدیه می شود به بقیه الله الاعظم عج 👉 واریز تا 10 صبح روز شنبه 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
🌷سالروز شهادت #فریده_فتحی🌷 ✨در آبان ماه سال ۱۳۳۰ در #کرمانشاه چشم به جهان گشود. ✨در خوانواده ای معم
سلام و مهر خاطره ای از شهادتشون هست که میگم بسم رب الشهدا🌷 دختر عمه‌ی بزرگم در هلال احمر بودند و الان بعد سالها کارشناس هلال احمر استان کرمانشاه هستن الحمدلله... ایشون اردو و کاروان از طرف هلال احمر اعزام داشتن به حرم امام خمینی (ره) در ایام سالروز شهادتشون سال ۱۳۷۲ به مادرش میگه ساکم رو اماده کن که برم عمه ام علاقه‌ی خاصی به امام (ره )داشتن ایشون ساک دخترشون رو اماده میکنن ولی به جای ۱ لیوان ۳ لیوان، ۳ قاشق، سه ظرف میگزارن... ✨دختر عمه‌ی کوچکی داشتم که وابسته‌ی شدید به مادرش بود و ۶ سال داشت.. ایشون هم کنار مادر شهید شدن با نام شهیده عمه ام ساک رو ۳ نفره بست و دختر عمه با تعجب گفت چرا مادر؟ کاروان ظرفیتش تکمیلِ و جا نداریم... و اسامی رد شده و نمیشه کسی رو ببریم عمه ام گفت من میام و برای یکنفر جا هست فروزان رو تا تهران روی پاهام مینشونم و با هیچکسی هم حرفی نمیزنم که اذیت نشید... تا دم اتوبوس رفتن دست بر قضا یکنفر لحظه‌ی آخر براش مشکلی پیش اومد و نرسید به اتوبوس و عمه ام به دختر عمه ام گفت من میدونستم برای یکنفر جاهست😭 تا خود تهران میگن اصلا حرف نمیزد و در سکوت بود... با خواهش راهی شد رفتن زیارت دست فروزان تو دست مادر بود تو حرم امام عزیز بودن یکدفعه اعلام کردند که آرام باشید، حرم امام رو بمبگزاری کردن و میخوان خنثی‌ کنن و آرام از حرم برید بیرون و متفرق بشید... یکدفعه مردم ترسیدن به سمت درها راهی شدن عمه ام قد بلند و رشیده ای بود زیر دست و پا افتاد رو زمین از بس از روشون رد شدن قفسه‌ی سینه‌ی عمه ام شکست، قلب آسیب دید، خفه شد و پر کشید... دست فروزان رو رهانکرد. من بچه بودم ولی یادمِ میگفتن دست فروزان از کتف جدا و کنده شد😭 عمه ام با ضرب سینه بویِ داره برام روضه‌ی دختر عمه ام ، یادآور دستِ سقای علقمه هر دو کنار هم جون دادن فروزان همیشه میگفت مامان تو اگر بمیری منم کنار تو میمیرم... یکبار از روی پله ها زمین خورد عمه جانم افتاد رو زمین فروزان اومد کنارش رو زمین کنار مادرش دراز کشید وسط حیاط، گفت تو زمین بخوری منم زمین میخورم💔 عمه ام به عروس فامیل میگفت با پاهای برهنه بیرون نیا(اون موقع مرسوم بود بدون جواراب و بی حجابی) گفت نمیدونی خدا جونت رو کجا میگیره، شاید تو خیابون شاید وسط جمعیت شلوار بپوش بزار عصمت و حجابت حفظ باشه خودش وسط جمعیت زیر دست و پا ولی با حجاب کامل بود و بااینکه پیراهن پاره شده بود عفیف بود الحمدلله وضع عجیبی داشت حرم امام (ره) دختر عمه ام مادر و خواهرش رو گم کرده بود رفت سراغ بدن‌های پر کشیده... دید بله مادر و خواهرش پر کشیدن تنها و غریب نه تلفنی نه آدرسی هیچی یک پیرمرد اومد جلو گفت دخترم پریشانی!!! گفت مادر و خواهرم هر دو پر کشیدن گفت در تهران کسی رو نداری؟ گفت عمه و شوهر عمه ای دارم ولی آدرس و تلفنی ازشون ندارم بدن ها رو هم فردا باید با آمبولانس ببریم سمت کرمانشاه... پیرمرد با خانومش گفت امشب رو بیا خونه‌ی ما تو غریب و عزاداری... بزور بردنش خونشون تا نفس تازه کنه و فردا با بدن ها برگرده کرمانشاه... شب دوباره پرسیدن چطور آدرس عمه ات رو نداری؟ گفت خب بلد نیستم پیرمرد گفت اسمی، فامیلی، چیزی؟؟ دختر عمه ام اسم و فامیلیِ شوهر عمه اش و گفت و پیرمرد و پیرزن با تعجب نگاه کردن... و گفتن این اسم و فامیلی همسایه‌ی دیوار به دیوار ماست😭😭😭😭 رفتن همسایه رو خبر کردن و دختر عمه ام رو تحویل عمه و شوهر عمه اش دادن😭 خدا رحمت کنه ، آقای سید احمد خمینی اعلام کردن که عمه و دختر عمه ام شهیده‌های کرمانشاه در این حادثه اند... خواهر و برادر فروزان براش کیف و دفتر و مداد خریده بودن قرار بود سه ماه بعد، از مهر ماه بره کلاس اول
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
سلام و مهر خاطره ای از شهادتشون هست که میگم بسم رب الشهدا🌷 دختر عمه‌ی بزرگم در هلال احمر بودند
پدرم راننده آمبولانس خط مقدم بودن ولی شهید نشد عمو جانم ۸ سال بخاطر ارتشی بودنشون در جنگ و جبهه بودن ولی شهید نشدن عمه ام شب شکنی کرده انگار بعد از درک اندک از شهادت و راهشون طالب شهادتم عمه ام شهید شد و آرزو دارم شهادتی با عطر ولایت و حب رهبری و امامت سراسر وجودمون رو بگیره و اینجوری عاقبت به خیر بشیم میون مردهای کُرد اقوام، عمه ام بانویی بود که نشون داد میتوان زن بود و آخر قصه رو طوری دیگه رقم زد😭 هدیه به روحشان فاتحه مع الصلوات 🌷 🍃 🌷 ارسالی از اعضای کانال 👆 👆