eitaa logo
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
2.7هزار دنبال‌کننده
19هزار عکس
9.1هزار ویدیو
241 فایل
انس با شهداء برای همنشینی با امام زمان«ع» ومرافقةالشهداء من خلصائک اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله) السلام علیک یا من بزیارته ثواب زیارت سیدالشهداء یرتجی
مشاهده در ایتا
دانلود
الحقنی بالصالحین«یرتجی»
#مراقبتهای_چله_سی_و_سوم 👇👇 ✅ سرکشی و رسیدگی به خانواده‌های شهدا ✅ اهتمام و ترویج فرهنگ شهدایی (و
سلام برشما خوبان سی و یکمین روز از چله 🌾 🍃 سی وسوم 🍃 🌾 مهمان سفره بانوی شهید 🌷معصومه زمانی🌷 هستیم.
هر وقت که صحنه‌هایی از جبهه و رشادت‌های سربازان ایرانی را می‌دید، افسوس می‌خورد و دوست داشت دوشادوش رزمندگان به جبهه برود و آن‌قدر مجاهدت کند تا توفیق شهادت نصیبش شود. خیلی نسبت به امام خمینی (ره) ارادت داشت و همواره دعا می‌کرد که بتواند ایشان را زیارت کند. خواهر شهید معصومه زمانی دلبستگی خواهرش را به حضرت معصومه(س) یادآور شد: گویی خواهرم می‌دانست که شهادت قسمتش می‌شود. همیشه می‌گفت که دوست دارم اگر شهید شدم، در حرم حضرت معصومه (س) به خاک سپرده شوم!
بانوی شهیده معصومه زمانی ، فرزند محمود، در روز هفتم خرداد ماه سال۱۳۴۷ در شهرستان آباده از توابع استان فارس در خانواده ای مذهبی و متوسط به دنیا آمد. معصومه آخرین فرزند خانواده اش بود. خانواده زمانی در سال ۱۳۵۱ در حالی که معصومه چهار سال بیشتر نداشت به شهر مقدس قم مهاجرت نمود. او در سن ۷ سالگی در به مدرسه «زینبیه» رفت و تا سال پنجم ابتدایی ادامه تحصیل داد. معصومه در نوجوانی به همراه مادر در منزل خانه داری می کرد. او در سال ۱۳۶۴ وارد زندگی مشترک خود شد. این زندگی مشترک بیش از یک سال به طول نیانجامید و وی در روز بیست و پنجم مرداد ماه سال ۱۳۶۵ در حال مراجعت به منزل خود در جریان عملیات تروریستی(بمب گذاری عناصر ضد انقلاب) در نزدیکی حرم مطهر حضرت فاطمه معصومه در شهر مقدس قم به شهادت رسیدند. آن شهیده دانش آموز در زمان شهادت ۱۸ سال داشت و در گلزار شهدای شهر مقدس قم به خاک سپرده شد.
خواهرم ۱۸ ساله بود که ازدواج کرد و خیلی جوان بود که شهید شد و بیشتر از ۱۸ ماه با همسرش زندگی نکرد. به یاد دارم که خواهرم دختری بسیار مومن و با ایمان بود. همیشه در نمازجمعه شرکت می‌کرد. دعای کمیل و نماز شب می‌خواند و آن را ترک نمی‌کرد. من هم تلاش کردم همیشه یادش را زنده نگه دارم و مسیر او را ادامه دهم. وقتی خواهرم به شهادت رسید، مادرم خیلی غصه‌دار و غمگین شد. هرگز منافقین را که مسبب این حادثه بودند، نبخشید. می‌گفت دخترم به ناحق از دست رفت.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸 مراسم چهلمین روز درگذشت مرحوم نادر طالب‌زاده، امروز پنج‌شنبه ساعت ۱۶:۳۰ در قطعه ۲۹ بهشت زهرا برگزار می‌شود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ شب اول قبر آیت‌‌الله حائری ✍ بعد از مرگ آیت الله حائری (رحمة‌الله‌علیه) شبی او را در خواب دیدم. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنیایی چه خبر است؟! 🔹 پرسیدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ 🔸 آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می‌آمد، شروع کرد به تعریف کردن: وقتی از خیلی مراحل گذشتیم، همین که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگی و سبکی از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اینکه لباسی را از تنت درآوری. کم کم دیگر بدن خودم را از بیرون و به طور کامل می‌دیدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، این بود که رفتم و یک گوشه‌ای نشستم و زانوی غم و تنهایی در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پایین پاهایم، صداهایی می‌آید. صداهایی رعب‌آور وحشتناک! به زیر پاهایم نگاهی انداختم. از مردمی که مرا تشیع و تدفین کرده بودند خبری نبود! بیابانی بود برهوت، با افقی بی‌انتها و فضایی سرد و سنگین و دو نفر داشتند از دور دست به من نزدیک می‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشی که زبانه می‌کشید و مانع از آن می‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخیص دهم. انگار داشتند با هم حرف می‌زدند و مرا به یکدیگر نشان می‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزیدن. خواستم فریاد بزنم ولی صدایم در نمی‌آمد. تنها دهانم باز و بسته می‌شد و داشت نفسم بند می‌آمد. بدجوری احساس بی‌کسی غربت کردم و گفتم: 🤲 خدایا به فریادم برس! خدایا نجاتم بده، در اینجا جز تو کسی را ندارم…. همین که این افکار را از ذهنم گذرانیدم متوجه صدایی از پشت سرم شدم. صدایی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زیباتر از هر موسیقی دلنشین! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگریستم، نوری را دیدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من می‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزدیکتر می‌شد آن دو نفر آتشین عقب‌تر و عقب‌تر می‌رفتند تا اینکه بالاخره ناپدید گشتند. نفس راحتی کشیدم و نگاه دیگری به بالای سرم انداختم. آقایی را دیدم از جنس نور. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمی‌توانستم حرفی بزنم و تشکری کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زیبایش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسید: آقای حائری! ترسیدی؟ 🔸 من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسیدم، اگر یک لحظه دیرتر تشریف آورده بودید حتماً زهره‌ترک می‌شدم و خدا می‌داند چه بلایی بر سر من می‌آوردند. راستی، نفرمودید که شما چه کسی هستید. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می‌نگریستند فرمودند: ✍ من علی بن موسی الرّضا(علیه السلام) هستم. آقای حائری! شما ۳۸ مرتبه به زیارت من آمدید من هم ۳۸ مرتبه به بازدیدت خواهم آمد، این اولین مرتبه‌اش بود ۳۷ بار دیگر هم خواهم آمد.. 📚 به نقل از آیت‌الله العظمی سیدشهاب‌الدین مرعشی نجفی (رحمة‌الله‌علیه)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰برنامه تجمعات «امام رضایی‌ها» در استان‌های کشور
7.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یکی از اسرار ارتباط با امام زمان (عج )😍
13.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✨ تو همینجا، در همین دنیا ، می‌تونی در آغوش امام رضا علیه‌السلام، تمامِ جهنم‌های وجودت رو خاموش کنی، و از بهشتِ درونت لذّت ببری