فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
↯❤️
عزیزم حُـسیٖـــــــن
#لبیک_یا_خامنهای
✍ توئیت یک دختر بلژیکی برای امام خامنهای
🔘ترجمه: سیّدعلی خامنه ای کیست؟ دوست داشتنی ترین فیلسوف، مرشد عالی، معتمد، رهبر و پدر...
#اللّهم_احفظ_قائدنا_الامام_خامنهای
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجهُم
#باشهـــداوسیّدالشُّهداتــاظهــــور 🇮🇷
این حرف درگوشیه.mp3
10.11M
🎙 #پادکست
💠این حرف درگوشیه
🔸فقدان علما چه بر سر دنیا می آورد؟!
🔸نماز شب جوان؛ خدا می داند چقدر فتنهها و بلاها را دفع میکند.
📌برگرفته از جلسه عبور از فتنه
#ایران
#شیاطین
#علما
✅ @Aminikhaah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 درخواست آمریکاییها از ایران در مورد قاتلان شهید سلیمانی
🔹امیرعبداللهیان: آمریکاییها در مذاکرات اخیر برجام درخواست داشتند که نام ۶۰ نفر از عاملان و آمران ترور شهید سلیمانی از لیست سیاه ایران خارج شود و ما گفتیم این موضوع خط قرمز ماست و قابل معامله نیست.
🔹یکی از وزرای خارجه کشورهایی که نقش واسطه را داشت به من گفت مقامات آمریکایی به ما میگویند ماهانه فقط برای امنیت پمپئو ۲ میلیون دلار هزینه میکنیم.
🌹حاج قاسم خطاب به علما ومراجع:
برخی خنّاسان سعی دارند که مراجع وعلماء را به #سکوت بکشانند.
♦️من حضرت آیتاللهالعظمی خامنهای را خیلی مظلوم وتنها میبینم؛ او نیازمند همراهی و کمک شماست وشما حضراتمعظّم با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان میبایست جامعه را جهت دهید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ السلام عَلَیْکَ یا بَقِیَّةَ اللّهِ فی اَرْضِه
❤️السلام علیک حین تقرا و تبیّن
❤️السلام علیک حین تصلّی و تقنت
❤️السلام علیک حین ترکع و تسجد
❤️السلام علیک حین تهلّل و تکبّر
❤️السلام علیک حین تحمد و تستغفر
🇮🇷 سربلندطوفانها
🔸 باوجود تماممشکلات و چالشهایی که متوجه کشورعزیزمان ایران شده و میشود ، إنشاءالله روزی بهمددإلهی به ساحل أمن ظهور میرسیم...
#ایران
#امام_زمان
بیست و پنجمین روز از چله 🍃🌷سی و پنجم (#شهداء_بصیرت_ظهور_حجاب )🍃🌷
مهمان سفره
شهید 🥀 رضا پورخسروانی 🥀هستیم.
♨️عبرتی زیبا از یک گل ...
💠خانه قدیمی ما، حیاط بزرگی داشت با یک باغچه بزرگ پر از درخت و گل های رنگارنگ. در میان این گل های رنگارنگ یکی از گل ها خیلی چشم آقا رضا را گرفته بود، گل های ریز و سفیدی که به ظاهر هیچ جلوه زیبایی نسبت به سایر گل ها نداشت، گل شب بو یا همان گل محبوبه.
یک روز آقا رضا ما خواهر ها را کنار این گل جمع کرد و گفت: «این گل اخلاقی دارد که همه شما دختر ها باید آن را سرلوحه زندگی خودتان قرار دهید!»
متعجبانه نگاهی به ظاهر معمولی گل محبوبه انداختیم، هیچ جذابیتی نسبت به سایر گل ها نداشت، جز بوی عطری که تا هوا تاریک می شد تمام خانه را پر می کرد. می گفت این گل تا وقتی روز است و در خانه باز و نامحرمان در حال رفت و آمد هستند، چادر عفاف بر روی خود می کشد و هیچ اثری از او نیست و کسی متوجه او نمی شود. اما شب که شد، وقتی دیگر نفس نامحرمی در خانه نماند، پوشش خود را برای صاحب خانه کنار می زند و چنان عطر دل انگیزی در فضای خانه پخش می کند که هیچ گلی در روز چنین هنری ندارد!
همچون این گل باشید، زیبایی و هنرتان را از نامحرم بپوشانید و برای مَحرم شکوفا کنید!
#سردار_شهیدرضا_پورخسروانی 🌷
روایت از خود شهید :
ایشان بعد از عملیات قدس 3 تعریف می کردند که یکی از برادران در جبهه خواب می بینند که آقایی بسیار نورانی و سبز پوش آمدند و کنار رودخانه ای چادر زدند و به برادران فرمودند : که بروید به خسروانی بگوئید بیاید . برادران همه به دنبال من گشتند و مراپیدا کردند ، بنده با آن آقا وارد چادر شدم و بعد از ساعتی بیرون آمدم تا بقیه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا غیب شده بودند .
صبح روز بعد آن برادر درحضور عزیزان رزمنده خوابش را برای من تعریف کرد . بعد از دقایقی دیگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوی بنده می آیند که اگر شهید شدید ، د رقیامت ما راهم شفاعت کنید . واین شهید عزیز تعریف می کردند که بسیار شرمنده شدم ، زیرا آن برادران نمی دانستند که حقیر آنقدر در محضر خداوند ذلیل وگناهکارم که لیاقت شهادت را ندارم .
:من طعم شيرين مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي خدا رفتن و به راه انبيا رفتن ...
راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست :
به روایت از پدر شهید: چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد .
دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت امام رضا.ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است. با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر قفل شده بود. متولی حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش لباس او را عوض کردیم. با کمال تعجب جای پنج انگشت سبز را روی کمر او دیدیم ..
ادب شهید در برابر پدر
سال 64 بود که به هواي ديدار رضا راهي جبهه شدم و مدتي مهمان رضا بودم. روزي به پيشنهاد رضا براي ديدار از خط رفتيم. آنجا رضا مشغول صحبت بود که من به سمت تانکر آب رفتم تا آبي بنوشم. ناگهان رضا تا مرا ديد به سمتم دويد و ليوان را از دستم در آورد. فکر کردم شايد ليوان آلوده است که اين چنين با عجله آن را از دستم در آورد. اما ديدم رضا سريع رفت و همان ليوان را آب کرد و به دست من داد. با تعجب در حالي که آب را که مز مزه مي کردم، علت کارش را پرسيدم. خنديد و با شرم گفت: « من تنها به وظيفه خودم عمل کردم!»
لذت بردم از اين همه ادب اين پسر، که حتي حاضر نبود پدرش در جايي که او هست خودش يک ليوان آب بردارد، وقتي مي خواست مرا خطاب کند، حتماً کلمه شما را به کار مي برد.
طلبِ رضا در رسیدن به شهادت چنان بود که حتی هنگام خواستگاری، از همسرش قول صبر کردن موقع شهادت خود را میگیرد.
در یکی از سفرها که از مشهد برگشته بود به همسر خود میگوید: «در حرم امام رضا علیهالسلام برای شما و تنهایی بعد از من گریه کردم، و تو و زهرا را به آقا امام رضا سپردم».
در آخرین سفری که رضا به خانه آمد، شب بود، دیدم زهرا را جلوی خود گذاشته و میگوید: «بابا باید برود و دختر باید غمخوار مادر باشد».
همسر ایشان میگوید: «این اواخر، رضا در سکوتی پرمعنا فرو رفته بود. چهرهاش بسیار نورانی شده بود و شبِ آخر حال عجیبی داشت. به پدر گفته بود بابا من اینبار از امام رضا علیهالسلام اجازه گرفتهام! پدر گفت اجازۀ چه؟ با شرم گفت: شهادت».
زمان شهادت شهید رضا پورخسروانی
کمکم فجر صبح طالع شد و رضا پورخسروانی، همانند اولین اعزامش به جبهه که آرپیجیزن بود؛ آرپیجی به دوش گرفته، حرکت کرد و با سلاح خود لرزه بر دل دشمنان میانداخت؛ اما وقتیکه دید دشمن زمینگیر شده و باید او را از پای درآورد با فریاد اللّه اکبر بلند شد و بدون سلاح بسیجیها را تشویق به حرکت کرد و مثل پروانهای در جمع عشّاق پرکشید و رفت و غزلی را که همیشه بر زبان داشت در عمل فریاد زد:
وقتِ آن آمد که من عریان شوم
نقش بگذارم سراسر جان شوم
مستانه حرکت میکرد تا او را به رگبار تیر بستند. با جسمی زخمی خود را جمع کرد و باز دوستان را تشویق به حرکت کرد؛ اما لحظۀ وصال نزیک شده بود، توان از جسمش رفته بود. کمکم بر روی خاک افتاد. آرام دست
راستش را به حالت ادب روی سینه گذاشت و سر را به سوی قبله چرخاند؛ شاید این همان لحظهای بود که در وصیتنامهاش آروزی آن را کرده بود.
«چه شیرین است لقای دوست به هنگام گذشتن از تن ناقابل خویش؛ سرم در دامن مولا و بیریا رفتن.»
رضا، با ادب و احترام به محضر حضرت حق شرفیاب شد. حتّی هنگامیکه جنازۀ او را در قبر گذاشتند دست راست بهروی سینه داشت و این مزد یک عمر ادب کردن بود که هر شب دست به سینه به مولای بیسر سلام میداد.
فرازی ( از وصيت شهيد):
خداوندا؛ اگرچه در طول اين عمر زود گذر نتوانستم عبد خوبي براي تو باشم و صورتي ننگين و شنيع و پست خويش در پيش رويم مجسم است، اما با همه اين حالات رذيله و خبيثه، هميشه در گوشه اي از اين قلب چرکين و سياهم، پرتويي از نور وجودت جلوه گر بوده و باعث آن شد که از کرده خويش پشيمانم سازد و خودم را در برابر ذات کبريائيت شرمنده، مضطر و مستغفر ببينم!
مهربانا؛ ترس از اعمال خويش دارم و ندارم ترسي از کردار تو چون چيزي جز مهر و محبت و بزرگي و گذشت از تو نديديم. هميشه و همه جا خود را جويبار نکبت ديدم و تو را درياي رحمت. خداوندا به حق رحمت دريايي ات از سر اين جويبار نکبت ديده بگذر!
معبودا؛ دانم که مي بخشي خطاهاي مرا، ترس من از اين است که با حق الناس چه کنم؟ فقط اين را مي دانم که تواي نافذ بر قلوب همه. به ذات کبريائيت قسمت مي دهم اي مقلب القلوب که قلب هاي انس و جن را نسبت به اين حقير رئوف و مهربان گرداني و مي دانم که بر هيچ کس حقي ندارم اما اگر حقي از من بر گردن کسي است حلال نمودم به اين اميد که پشت خم شده از معاصيم راست شود و سرافکنده پيش تو نيايم.
يارب؛ اگر بدانم که با رسيدن به درجه رفيع شهادت فقط به اين منظور خواهم رسيد که از بار سنگين حق الله و حق الناس رهايي يابم، عاشقانه به سويت پر مي گشايم. اگر بدانم با جدا شدن سر از پيکرم و دو دست از تنم و دو پا از پيکرم و پاره پاره شدن سينه و جگرم مي توانم در جوار رحمتت جاي گيرم، پروانه وار و عاشق گونه گرد شمع شهادت مي گردم و آتش داغش را با تمام وجود به آغوش مي کشم.
🔹میگن وسط یه عملیات،
یهو دیدن حاج قاسم دارن میرن..!
گفتن: حاجی کجا میری؟!
ماموریت داریم!
حاج قاسم فرمودن:
ماموریتی مهم تر از نماز نداریم..!
⬅️ پیرو حاج قاسم بودن به این هست که ببینیم حاج قاسم چیکار کرد که حاج قاسم شد!
#مکتب_سلیمانی