حسین شهید شد. برای مراسم تشییع و مقدمات کار به تهران برگشتیم. پسر عمهام در بیمارستان مانده بود تا کارهای لازم برای انتقال را انجام دهد. پیکر را با هواپیما به تهران آوردند. در مراسم باشکوهی پیکر حسین را تا بهشت زهرا تشییع کردیم.
به محض باز کردن کفن، دیدیم یک بسته بر روی قلب حسین است. سوال کردم. پسر عمهام که شاهد موضوع بود، جریان را تعریف کرده و گفت: بعد از اتمام کار، تابوت را به حرم امام رضا (ع) بردیم و چند بار دور ضریح حضرت طواف دادیم. همین که تابوت را به حیاط حرم آوردیم یکی از خدام امام رضا (ع) جلو آمد و گفت: تابوت را زمین بگذارید. کفن را باز کرد و تربت امام رضا (ع) را بر روی قلب حسین گذاشت. به یاد خواب چند سال پیش حسین افتادم. مادرم همان لحظه از هوش رفت و ما بسیار منقلب شدیم.
👤 توییت استاد #رائفی_پور :
در ایوان مقصوره مسجد گوهرشاد در حرم مطهر #امام_رضا (ع) منبری با شکوه موسوم به منبر صاحب الزمان (عج) وجود دارد که چشم نوازی میکند
استاد محمد نجار خراسانی منبتکار عصر فتحلعی شاه آن را ساخت به نیت روزی که مولای ما بر روی آن خطبه بخواند
خدایا چقدر دیر شد ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
5c47441bb9a5a7c99f757bfe_4288662952976476928.mp3
3.73M
#حاج_میثم_مطیعی🎤
🌸 #سرودزیبا(میپیچه صدای نقاره...)
🌸ویژه #ولادت_امام_رضا
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
@rahbaram_seyed_ali
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 " امام رضا علیهالسلام گفت اول به دیدار #مادر بوداییات برو! "
🔻روایت زوج #تازه_مسلمان تایلندی از یک اتفاق عجیب
@behjat135
شهید سید ابوالفضل کاظمی فروردین 1339 در یکی از روستاهای اردستان متولد شد. وی در مرداد 59 وارد سپاه پاسداران شد و با شروع قائله کردستان به غرب رفت. با آغاز جنگ تحمیلی در جنوب، سید ابوالفضل به این منطقه اعزام شد و پس از مدتی فرماندهی گردان میثم از لشگر 27 محمد رسول الله(ص) را بر عهده گرفت.
سید ابوالفضل در حالی که از آموزشدهندگان پادگان امام حسین(ع) بود با شروع عملیاتها سریع خود را به خط مقدم میرساند. زمستان 62 با شروع عملیات خیبر شهید کاظمی به جزایر مجنون رفت و تا شروع عملیات بدر آنجا حضور داشت.
عاقبت همین جزایر مجنون بود که شهید سید ابوالفضل کاظمی را به آرزویش رساند و او مزد زحماتش را از خداوند گرفت و به شهادت رسید.
زندگی ایشان همچون بسیاری از نیروهای انقلابی ساده اما سرشار از شور وهیجان مبارزه بود با آغاز جنگ تحمیلی و تشکیل لشکر 27محمد رسول الله -صلی الله علیه و آله وسلم -ایشان به لشکر میپیوندند و به آموزش نیروهای بسیجی میپردازند ،بسیار نترس، پر جنب وجوش و استوار و مطیع ولایت فقیه بودند و در عین حال با بصیرت
با این وجود در ارتباطات خانوادگی، سرکشی و دلجویی از اقوام ،حتی آشتی دادن و رفع دلخوری همسران هم فعال بودند.
ایشان در حین آموزش نیروها در دانشگاه امام حسین علیه السلام از ناحیه زانو دچار آسیب میشوند و همیشه زانو بند میبستند حتی بعد از 13سال که پیکرشان باز گشت هنوز این زانوبند با ایشان بود.
ایشان در تشکیل گردان میثم بسیار فعال بودند و خیلی از افراد لوتی مسلک را جذب نمودند.
مسئولیت معاون فرمانده گردان میثم به ایشان محول میشود و انقدر به گردان میثم عشق میورزیدند که اسم اولین فرزند و تنها پسرشان را میثم میگذارند.
اواخر سال 62 بود که به همراه پسر خاله شان که 6سال از ایشان کوچکتر بودند راهی جبهه شدند و پسر خاله شان علیرضا بیگی مفقودالاثر گشتند و برای ایشان خیلی سخت بود چون خودشان موجب آشنایی علیرضا با بسیج شده بودند.
سال 63 تنها دخترشان نیز به دنیا می آیند و بخاطر علاقه به شهید صدر اسمشان را سیده بنت الهدی میگذارند، ایشان اسم فاطمه را خیلی دوست داشتند ،مدت کوتاهی قبل از بدنیا آمدن دخترشان ،دختر برادرشان بدنیا می آید و برادر نام ساحره را انتخاب کرده بودند،ایشان اقدام به گرفتن شناسنامه میکنند و نام فاطمه سادات را انتخاب میکنند.
هرسال برای عید به اردستان پیش اقوام همسر میرفتند ،اسفند 63 به همسر میگویند آماده باش که بعد از عملیات به اردستان برویم ،و راهی عملیات بدر می شوند،از طرفی به خاله قول داده بود که علیرضارا می آورد.....
ایشان می روند در حالیکه همسر 19 ساله شان را با فرزندی 18 ماهه و دختری 6 ماهه در اتاقی اجاره ای به خدا میسپارد،ایام عید نزدیک می شود اما از سید ابوالفضل خبری نمیشود،او در شرق دجله دعوت حق را لبیک میگوید و 13سال پیکر نازنینش همانجا می ماند تا اینکه پس از 13 سال تفحص میشود و در تیرماه 76 به همراه علیرضا که داخل ایران مفقود شده بود به آغوش خانواده باز میگردد، از پیگر نازنینش فقط جمجمه ای تیر خورده ،استخوان پا با زانو بند همیشگی که در جوار رود دجله خزه بسته بود...
همسر شهید می گوید :
سید ابوالفضل به لحاظ بصیرت سیاسی خیلی خوب مسائل را تحلیل میکرد. آن زمانی که اغلب مردم به بنی صدر رأی دادند سید نه تنها به او رأی نداد بلکه به ما هم گفت نباید به بنی صدر رأی بدهید. روز رأی گیری من و مادرش وقتی رفتیم مسجد تا رییس جمهور خود را انتخاب کنیم متوجه شدیم اغلب میخواهند بنی صدر را انتخاب کنند، ما هم تحت تاثیر فضا به او رأی دادیم. وقتی شهید کاظمی متوجه شد ناراحتی کرد و گفت مگر من نگفتم به او رأی ندید؟! ایشان روی بنی صدر شناخت خوبی داشت.
*امید داشتم برگردد
قبل از اینکه پیکرش را بیاورند هر شب با امید آمدنش میخوابیدم. دائم خواب میدیدم که آمده و میگوید من اسیر شدهام و نتوانستم بیایم. دائم خودمان به خودمان امیدواری می دادیم که او می آید و زنده است. تا اینکه 13 سال بعد هنوز پدرش چشم انتظار بود. ایشان وقتی فوت کرد دو سه روز بعد از چهلمش ما خانه بودیم که دیدم مادر شوهرم زنگ زد. روز قبلش هزار تا شهید آورده بودند، گمانم تیر 76 بود. هر وقت پیکر شهیدی را میآوردند ما خیلی دلشوره داشتیم که شاید خبری از ابوالفضل شود.
مادر شوهرم که زنگ زد دیدم به شدت صدای گریه و شیون میآید. فهمیدم چه شده. سریع آماده شدم و واقعا یادم نیست این مسافت را چطور رفتم. بچههایم را بردم یا نه؟! حال خودم را نمی فهمیدم. پسر خاله ایشان یک سال زودتر شهید شده بود. وقتی رفتم گفتم: چه شده
گفتند: هیچی جنازه رضا را آوردند. نمی خواستند یکدفعه بگویند تا اینکه آرام آرام متوجه شدم. فردایش هم رفتیم معراج و پیکرش را تحویل گرفتیم.
مراسم تشیع طبق وصیت خودشان انجام میشود ،سید ابوالفضل و علیرضا کنار هم در قطعه سرداران دفن میشوند در قطعه شهید آوینی الان با شهدای دیپلمات ،شهدای هوانیروز ،شهید صیاد شیرازی همسایه هستند.
عکس ایشون روی ورزشگاه شهید سعیدی واقع در بزرگراه شهید محلاتی بیش از بیست سال است نقش بسته شده است.
الان هم نوه های شهید صبح در راه مدرسه به ایشون سلام عرض میکنند .
👆👆👆
زندگینامه شهید امروز به نقل از عروس خانواده شهید بود
ایشان از طریق عکس شهید روی دیوار ورزشگاه شهید سعیدی با شهید آشنا شده اند
و درباره ارتباطشان با شهید گفتند :
👇👇👇
خردادسال 86 من وهمسرم سید میثم (فرزند شهید) با هم محرم شدیم و برای مراسم محرمیت سر مزار شهید جمع شدیم که خبرنگار صدا وسیما این مراسم را ضبط نمودند و در خبر شبکه تهران ،شبکه یک و شبکه سه پخش کردند.
مادر شهید که سال 94 همزمان با میلاد امام علی علیه السلام از دنیا رفتند حساسیت خاصی به نام سید ابوالفضل داشتند و میگفتند فقط میثم باید اسم بچه اش را سید ابوالفضل گذارد.
سال 91 دو روزی به ماه مبارک رمضان مانده بود که خداوند سید ابوالفضل به ما داد،جالب بود که زمان بارداری ایشون در حالیکه هنوز جنسیت بچه را نمی دانستم شهید را در خواب دیدم در حالیکه به ما لبخند می زدند ،مادر شهید وقتی سید ابوالفضل کوچک را در آغوش گرفتند گویا چشم انتظاری شان را یافته باشند به چهره سید ابوالفضل نگاه کردند و اشکشان چکید.
مادر شهید به اسم خودشان (زهرا سادات) نیز حساس بودند واجازه نمی دادند نوه ای به نام ایشان نامیده شوند ،بعد از سید ابوالفضل خداوند به ما زهرا سادات هم داد که هفت ماه بعد از رحلت مادر شهید بدنیا آمد.
"رهبر من" "آقای من"
🌺تولدت مبارک🌺
دوست داشتنی ترین پُستم:
بنا به تایید دفتر حفظ و نشر آثار امام سید علی حسینی خامنه ای ایشان در ٢٩ فروردین ماه سال ۱۳۱۸ شمسی برابر با ۱۳۵۸ قمری در مشهد مقدس چشم به جهان گشودند. (۲۴ تیرماه تاریخ شناسنامه ای تولد ایشان است.)
سایه تان مستدام آقا جان...
#رهبر_انقلاب ❤️ #رهبر_دلها ❤️ #امام_خامنه_ای (مدظله العالی)
💠رَهبَرَم سَیِّد عَلی💠
@rahbaram_seyed_ali
شهید طالب طاهری در تهـران متولـد شد. در سال دوم دبیرستان بود که جنگ تحمیلی آغاز شد و در همان زمان به عضویت کمیته مرکزی تهران درآمد و بعد از دیدن دوره های آموزش نظامی سه بار به جبهه هـا اعـزام گردیـد و در آخـرین حضورش در جبهه، در عملیات فتح المبین از ناحیه کمر مجروح شد. چون ممکن بود عمل جراحی برای خارج نمودن ترکش، منجر به قطع نخاع وی شود به تشخیص پزشکان برای استراحت به منـزل منتقل شد ولی پس از دو هفته و قبل از بهبودی کامل، مجدداً اجـازه رفـتن بـه جبهـه را از والـدینش گرفت و این بار پدرش هم تصمیم گرفت به همراه او برای انجام کـارهـایی از قبیـل جوشـکاری بـه منطقه جنگی برود. از این رو طالب برای تهیه بلیت به ترمینال رفت.
این دوران مصادف با فعالیت ها و اغتشاشات سازمان منافقین (مجاهدین خلق ) بود و به دلیل لو رفـتن خانه های تیمی سازمان، مسئولان رده بالای آن
گروهک، دستور شناسایی و ربودن افراد مؤمن انقلابـی و مشکوک در حوالی این خانه ها را، تحت عنوان عملیات مهندسی داده بودند. از این رو طالب طاهری به همراه محسن میرجلیلی توسط اعضای مرکزیت بخش ویژه سازمان شناسـایی و ربـوده شـده و بـه یکی از خانه های تیمی در خیابان بهار، که از قبل برای شکنجه آماده شده بود، منتقل شـدند و بـر اثـرشکنجه های وحشیانه و وحشتناک و با تزریـق آمپـول سـیانور و در حـالیکـه هنـوز نفـس داشـتند در بیابان های اطراف تهران زنده به گور شدند.
پس از دو هفته از زمان خروج شهید طاهری از منزل برای تهیه بلیت، پدرش از شهادت فرزنـد خـود مطلع و از او خواسته شد تا برای آخرین دیدار و
شناسایی طالب طاهری به کمیته برود. او که قادر به تشخیص جسد نبود به یاد مجروحیت و ترکش داخل کمر فرزندش افتاد و با فکر اینکه از این طریق او را
شناسایی کند متوجه سوختگی بدن شهید طاهری بـا اتـوی برقـی در همـان ناحیـه شـد. وی بـا جمع آوری اسنادی در زمینه شکنجه و شهادت آن شهیدان به اتفاق هیئتـی از طـرف دولـت وقـت بـه سازمان ملل متحد در ژنو رفت و شکایت کرد و به افشاگری جنایات سازمان مجاهدین پرداخت.
طالب طاهری در ۱۷ سالگی در تهران به شهادت رسید.
۲۲ مرداد سال ۶۱ با دستگیر شدن یک دزد خودرو توسط مردم و تحویل او به پلیس، پرده از یکی از فجیعترین جنایات سازمان منافقین برداشته شد که یک شوک عمومی در جامعه ایجاد کرد. فرد دستگیر شده جوانی به نام «خسرو زندی»، از اعضای سازمان تروریستی مجاهدین خلق (منافقین) بود که قصد داشت برای انجام یک عملیات ترور، خودرویی را سرقت کند، اما در بازجویی خود پرده از برنامهای وحشیانه و ضدبشری با نام «عملیات مهندسی» توسط سازمان منافقین خلق برداشت. او مأموران دادستانی انقلاب و پاسداران کمیته را به بیابانهای باغفیض (شمالغرب تهران) برد و سه جنازه زنده به گور شده را که حاصل این «عملیات مهندسی» وحشیانه بود، به نیروهای انقلابی نشان داد.
در پی ضربات شدید نیروهای انقلابی به منافقین در اوایل سال ۶۱ و لو رفتن بسیاری از خانههای تیمی، سازمان مجاهدین دستور داد هر فرد مشکوکی را که در اطراف خانههای تیمی مشاهده میکنند، بربایند و سپس برای کسب اطلاعات مورد شکنجه قرار دهند. این عملیات توسط سازمان «عملیات مهندسی» نام گرفت. تحلیلشان هم این بود که کار مهندسی پیچیدهتر از کار عملیاتی است. ما شکنجه میکنیم، چون مجبور هستیم. ولی وقتی حاکم شویم، شکنجه نمیکنیم! جنگ ما با رژیم، جنگ دو سازمان مهندسی است. هر کدام بیشتر شکنجه کند، برنده است.
شهید طالب طاهری ۱۷ سال بیشتر نداشت که در عملیات به اصطلاح مهندسی منافقین شهید شد. جانباز جبهههای جنگ با صدام بود که به دست منافقین کوردل ربوده و شهید شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جای شهید و جلاد عوض نشود!
وصیتنامه شهید طالب طاهری:
خدایا! حیاتمان را سعادتمند و مرگمان را شهادتمند قرار بده.
هماکنون که این نامه را بهعنوان وصیتنامه مینویسم زمانی است که خمپارهها و گلولههای توپهای دشمن بر سر مردم مظلوم و مستضعف دزفول و اهواز میریزد و با شهید شدن تعداد زیادی از برادران پاسدار و ارتشی مواجه هستیم، اما برویم به اصل موضوع: که من بهعنوان یک پاسدار این مملکت اسلامی میخواهم چند سطری وصیت کنم. وصیت که نیست اما درد دل خودم را برایتان میگویم.
مرا شاید بعضیها بشناسند و کاملاً با من آشنایی داشته باشند ولی به اندازهای که خدا و خودم، خودم را میشناسم کس دیگری نمیشناسد. من در زندگی[ای] که کردم یعنی ۱۷ سال سن، شاید مرتکب خیلی گناهان و کارهای بد و غیره شده باشم به این خیال که دنیا هست و هر آن میباید زندگی عادی بکنم. اما به آخرش فکر نکرده بودم تا اینکه سرم به سنگ خورد و فهمیدم که نه دنیا همینطور باقی نمیماند، بلکه همهچیز از بین میرود ولی اعمال خودم و ورق اعمالم از بین نمیرود و همه وجود دارند. و حال چرا تو برادر، تو دوست، تو رفیق… به خودت فکر نمیکنی؟ یک لحظه شد به خودت فکر کنی؟ چرا نماز نمیخوانی؟ چرا گناه میکنی؟ چرا دروغ میگویی؟ چرا چاپلوسی میکنی؟
و من میخواهم به تمام این کسانی که اگر شد نماز را میخوانند و اگر نشد نه و همیشه کارشان را بر نماز مقدم میشمرند و خیلی کارها را بر این مقدم میشمرند بگویم بالاخره یک روز باید جواب بدهی، یک روز باید تاوان پس بدهی و آنوقت است که عذابت سنگینتر و مشکلتر خواهد بود پس چرا زودتر توبه نمیکنی؟ پس چرا زودتر به خودمان نمیآییم؟ بچهها به خدا خیلیها که توبه کردند و در مسیر حق و خدا قرار گرفتند درست میشوند و هیچ مشکلی هم ندارند. فهم و اراده خودتان را قوی کنید و با نفس خودتان بجنگید.
گناه کردن دو بعد دارد، خفیف و قوی دارد. زمانی که این بچهها و این دوستان و بعضی از مردم و کلاً همه در مقابل گناه قرار میگیرند، اول نمیپذیرند ولی بعد با یک مقدار سختی میپذیرند و در این مورد گناه در همه نفوذ کرده. اما هنوز راه فرجی هست و هم انسان و هم خدا راه توبه و آمادگی پذیرش را دارد. ولی در خیلیها آنقدر نفوذ کرده که به آنها اجازه و قدرت فکر کردن و برگشتن از راه خلاف و اشتباه خود را نمیدهد.
پس نگذارید در منجلاب گناه قرار بگیرید و غرق گناه شوید، بلکه همیشه به نفستان غلبه داشته باشید و نگذارید او بر شما غلبه یابد. و سعی داشته باشید که عمل خلاف انجام ندهید و اما توبه کردن هم مشکل نیست و هر لحظه اراده کنی از عمل خلاف یا گناهی که انجام دادهای و نمیخواهی ادامه دهی واقعاً توبه کنی خداوند قبول میکند و راحت میشوی و ثمره و پاداش آن را در آخرت میگیری. حالا دوستان و برادرها، یک مقدار روی خودتان (یک ربع) فکر کنید و ببینید در کجا نقص دارید، همانجا را ترمیم کنید، از نظر اعتقادی خودتان را بسازید، خودسازی کنید، روزه بگیرید.
رهبر انقلاب را تنها نگذارید و همیشه امام را دعا کنید و یاور رهبر باشید، سنگر خودتان را خالی نکنید، در هر لباسی که هستید مفری به این منافقین ندهید و این تودهایها را نابود کنید که اگر آنها به سر کار بیایند دیگر اثری از اسلام و قرآن نخواهد ماند. پس با آنها بجنگید و انشاالله پیروز میشوید. یک مقدار دعا بخوانید، دعای کمیل، عرفه و روی نکتههای اخلاقی تکیه کنید. اتحاد داشته باشید که با اتحاد داشتن دشمنان اسلام را راحتتر میتوان نابود کرد.
زیادی حرف نزنید. در کار صرفهجویی نکنید. در خوراک صرفهجویی کنید. من زیاد نوشتم و گفتم ولی من مقدار کمی لباس دارم که به مستحقش بدهید و یک مقدار پول که در راه خیر صرف کنید. به مدت یک سال برایم نماز و روزه بگیرید. به امید پیروزی اسلام به رهبری امام خمینی در سراسر جهان. دیگر عرضی ندارم به امید دیدار در آخرت.
و من الله التوفیق
شهادت نزدیکترین، راحتترین و آسانترین راه برای رسیدن به خدا میباشد.
طالب طاهری