سلام علیکم 💐
پنجمین روز از 🌟 چله نوزدهم 🌟 مهمان سفره شهیدان 🌷رسول و مهدی جعفری 🌷هستیم.
شهید رسول جعفری از خادمان قرارگاه اربعین بود و تأکید داشت در دایرهای که امام حسین(ع) برای شیعیان مشخص کردند باقی بماند.
دختر شهید می گوید:
پدرم تأکید داشت اگر نمیتواند به کربلا برود باید به زائران حسینی خدمت کند و یکی از خادمین قرارگاه مردمی اربعین استان قم بود که با یکی از مدافعان حرم آشنا شده و به سوریه اعزام میشوند.
این شهید والامقام علاقه شدیدی به حضرت سیدالشهدا(ع) و حضرت زهرا(ع) علاقه خاصی داشت و در مراسم هیئتی که در منزلمان برگزار میشد از هیچ کاری برای برگزاری مراسم روضه دریغ نمیکرد.
وی با اشاره به خصوصیات اخلاقی پدر شهیدش گفت: این شهید سعی میکرد در همه کارها به مراسم هیئتی که در منزلمان برگزار میشد کمک کند و هنگامیکه به شهادت رسیدند تأکید کرد که حاجت خود را از حضرت زهرا(س) گرفته است.
دختر شهید رسول جعفری خاطرنشان کرد: برادرم شهید مهدی جعفری در سن 22 سالگی و پدرم در 51 سالگی به درجه رفیع شهادت نائل شد و به آرزوی خود رسیدند.
شهیدان رسول و مهدی جعفری پدر و پسری همرزم از لشکر فاطمیون بودند، مهدی سال 1394 در عملیات بصرالحریر آسمانی شد و از پدرش رسول سبقت گرفت.
رسول که از خادمان قرارگاه اربعین استان قم بود، پس از چندین بار اعزام به سوریه در اربعین سال 1396 در عملیات المیادین به پسر شهیدش ملحق شد.
آنچه در خانواده شهیدان جعفری جلب توجه میکند داغ جگر گوشه بر دل پدری است که خودش هم در میدان نبرد در کنار پسر می جنگید، وقتی که مهدی پسر خانواده سال 93 در عملیات بصر الحریر به شهادت رسید پدر خم به ابرو نیاورد، می دانست مهدی به آرزویش رسیده است، چه اجری بالاتر از شهادت؟ تنها حسرت پدر این شده بود که پسر از او سبقت گرفته است وگرنه شهادت در راه دفاع از حضرت زینب (س) ناراحتی نداشت.
فاطمه جعفری (خواهر شهید ) می گوید:👇👇
برادر درس می خواند و پدر کشاورزی می کرد. بعد از مدتی مهدی به کمک پدر رفت، بچه باهوشی بود، هرچه گفتیم درست را ادامه بده گفت باید کمک پدر باشم. به کارهای فنی علاقه داشت برای همین بعد از مدتی وارد کار موبایل شد، در خانه درس می خواند و به کارش می رسید.
: تا به حال اخم مهدی و ناراحتی اش را ندیده بودیم، مخصوصا که با کوچکترها برخورد بسیار خوبی داشت. مادرم را خیلی دوست داشت، آنقدر که هربار مادرم چیزی از او می خواست «نه» نمی گفت. فوق العاده مهربان بود، از بچگی با مهدی بودم و همیشه من را «آبجی کوچیک» صدا می کرد. همه پشت و پناهم مهدی بود، اگر چیزی نیاز داشتم به مهدی می گفتم.