* #حضرت_خدیجه
💠 توسل به حضرت خدیجه سلام الله علیها
🔻 رحلت حضرت خديجه را بايد به امام زمان عليه السلام تسليت گفت و هر کسي در خلوت خود بنشيند، مناجات کند، ایشان را ياد کند و با حضرت خديجه سلام الله عليها حرف بزند که ايشان ام الأيتام هستند و هر حاجتي دارید از ایشان تقاضا کنید.
🔸محبوبه رسول خدا است. بنده هم در این ایام بيشتر دوست دارم سکوت کنم، فکر کنم و انسان حس و حال توجه، توسل به اين بانوي بزرگ داشته باشد. ما غافل هستيم از آنچه که در صدر اسلام گذشت به خاطر ذهنيات و مشغلههای خيالی که داريم، افکار ما مقاطع حساس و اصلي را درک نميکند اگر توجهات جاي اين مشغله ها را میگرفت بهره میبرديم، چشمه معارف از اينجا شروع میشود. فصلي که حضرت خديجه بودند، چه فصل حساس ومهمی بود؟!
🔹باطناً دوست دارم يک رشتهای از چادر حضرت خديجه، رشته معرفتي و فکري دست دوستان باشد، رها نکنند و دورهای، زندگي ايشان، مظلوميت ايشان، اصالت ايشان را دنبال کنند تا إن شاءالله مورد عنايت همه اهل بيت قرار بگيرند.
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
* #حضرت_خدیجه
💠 حیای حضرت خدیجه سلاماللهعلیها
🔻حضرت خدیجه تمام اموال خود را در اختيار رسول خدا گذاشت، ایشان در مکه جايگاهی داشت که اشراف و بزرگان عرب خواستگار ايشان بودند. و نه تنها خود ايشان فرستاد دنبال رسول خدا، بلکه تقاضا کرد، التماس کرد! واسطه ايشان گفت: يا رسول الله، خديجه مي گويد: «من از شما خواستگاري ميکنم براي اينکه همسر شما باشم و تمام مهريه هم با خود من»
🔸 تمام اموال خود را برای اسلام صرف کرد که به هنگام رحلتش خدمت رسول خدا عرض کرد: يا رسول الله من يک خواهشي دارم ولي حیا میکنم بگويم، اگر ميشود شما به اتاق دیگر برويد، به دخترم ميگويم تا به شما بگويد. پيغمبر خدا رفتند. بعد حضرت زهرا (سلام الله عليها) گفتند: مادر ميگويد: "من از مال دنيا يک کفن هم براي خود نگه نداشتم و از شما تقاضا دارم آن عباي خود را کفن من کنيد."
🔹 در این هنگام، خداوند جبرائيل را بفرستد که «سلام به خديجه برسان و بگو ما براي شما کفن گذاشتهایم!» چه بزرگي! چه عظمتي! همين فضائل را داشت که حضرت پیامبر اکرم هم در دوران حیات و هم بعد از رحلتش از او به بزرگی یاد میکرد.
┄┅═✧❁ااا❁✧═┅┄
السلام علیک خدیجه الکبری.mp3
5.73M
▪️السلام علیکِ خدیجه الکبری
السلام علیکِ سیده الحورا
السلام علیکِ والده الزهرا
#امیر_کرمانشاهی
#وفات_حضرت_خدیجه_س
https://eitaa.com/joinchat/962658696C17380d8abe
2 بالجمله ؛ شمايل پيغمبر صلى اللّه عليه و آله به حُسن و صباحت و غايت اعتدال و تناسب سمره آفاق و شهره روى زمين است ؛ چنانچه از ابن عبّاس منقول است كه هيچ وقت با آفتاب برابر نشد مگر آنكه نور آفتاب مغلوب شد و هر وقت نزديك چراغ مى نشست نور چراغ رخت مى بست و حديث امّ معبد معروف است و اشعار جناب خديجه در مدح آن حضرت مشهور. از آن جمله گفته :
جاءَ الْحَبيبُ الّذي اَهْواهُ مِنْ سَفَرٍ
والشَّمْسُ قَدْ اَثَرَتْ في وَجْهِهِاَثَرا
عَجِبْتُ لِلشَمْس مِنْ تَقليل وَجَنَتِهِ
وَالشَّمْسُ لا يَنْبَغي اَنْ تُدْرِكَ الْقَمَرا
و هم به آن مكرّمه نسبت داده شده و برخى از عايشه دانند:
لَواحى زلَيْخا لَوْرَاَيْنَ جَبينَهُ
لاََّثَرْنَبِالقَطْعِ القُلُوبِ عَلَى الاَْيدي
وَلَوْ سَمِعُوا في مِصْرَ اَوْصافَ وَجْهِهِ
لَم ا بَذَلَوا في سَوْمِ يُوسُفَ مِن نَقَدٍ
(شيخ عباس قمى رحمه اللّه )
✅خلقت و شمائل حضرت رسول (ص)
در بيان خلقت و شمائل حضرت رسول خدا (ص) همراه با مختصرى از اخلاق كريمه و اوصاف شريفه آن حضرت (ص)
مقدمه
ذكر اخلاق و اوصاف شريفه حضرت رسول (ص) را نگارش دادن بدان ماند كه كس آب دريا را به پيمانه بپيمايد يا خواهد جرم آفتاب را از روزن خانه به كوشك خويش درآورد، لكن براى زينت كتاب واجب مى كند كه به مختصرى كه فراخور اين كتاب است اشاره كنيم .
از نظر شمایل
آن حضرت (ص) در ديده ها با عظمت مى نمود و در سينه ها مهابت او بود، رويش از نور مى درخشيد مانند ماه شب چهارده ، از ميانه بالا اندكى بلندتر بود و بسيار بلند نبود و سر مباركش بزرگ بود و مويش نه بسيار پيچيده بود و نه بسيار افتاده و موى سرش اكثر اوقات از نرمه گوش نمى گذشت و اگر بلندتر(1) مى شد ميانش را مى شكافت (2) و بر دو طرف سر مى افكند و رويش سفيد و نورانى بود و گشاده پيشانى بود و ابرويش باريك بود و مقوّس و كشيده بود و رگى در ميان پيشانيش بود كه هنگام غضب پرمى شد و برمى آمد و بينى آن جناب باريك و كشيده بود و ميانش اندكى برآمدگى داشت و نورى از آن مى تافت و محاسن شريفش انبوه بود و دندانهايش سفيد و برّاق و نازك و گشاده بود گردنش در صفا و نور و استقامت مانند گردن صورتهائى بود كه از نقره مى سازند و صيقل مى زنند.
اعضاى بدنش همه معتدل و سينه و شكمش برابر يكديگر بود. ميان دو كتفش پهن بود و سر استخوانهاى بندهاى بدنش قوى و درشت بود و اينها از علامات شجاعت و قوّت است و در ميان عرب ممدوح است . بدنش سفيد و نورانى بود و از ميان سينه تا نافش خط سياه باريكى از مو بود مانند نقره كه صيقل زده باشند و در ميانش از زيادتى صفا خطّ سياهى نمايد و پستانها و اطراف سينه و شكم آن حضرت از مو عارى بود و ذراع و دوشهايش مو داشت انگشتانش كشيده و بلند بود. ساعدها و ساقش صاف و كشيده بود. كف پاهايش هموار نبود بلكه ميانش از زمين دور بود و پشت پاهايش بسيار صاف و نرم بود به حدّى كه اگر قطره آبى بر آنها ريخته مى شد بند نمى شد و چون راه مى رفت قدمها را به روش متكبّران بر زمين نمى كشيد و با تاءنى و وقار راه مى رفت و چون به جانب خود ملتفت مى شد كه با كسى سخن گويد به روش ارباب دولت به گوشه چشم نظر نمى كرد بلكه با تمام بدن مى گشت و سخن مى گفت و در اكثر احوال ديده اش به زير بود و نظرش به سوى زمين زياده بود و هركه را مى ديد مبادرت به سلام مى نمود و اندوهش پيوسته بود و فكرتش دائم و هرگز از فكرى و شغلى خالى نبود و بدون احتياج سخن نمى فرمود و كلمات جامعه مى گفت كه لفظش اندك و معنيش بسيار بود و از افاده مقصود قاصر نبود و ظاهر كننده حق بود و خُويَش نرم بود و درشتى و غلظت در خُلق كريمش نبود و كسى را حقير نمى شمرد و اندك نعمتى را عظيم مى دانست و هيچ نعمتى را مذمّت نمى فرمود امّا خوردنى و آشاميدنى را مدح هم نمى فرمود و از براى فوت امور دنيا به غضب نمى آمد و از براى خدا چنان به خشم درمى آمد كه كسى او را نمى شناخت و چون اشاره مى فرمود به دست اشاره مى نمود نه به چشم و ابرو و چون شاد مى شد ديده بر هم مى گذاشت و بسيار اظهار فرح نمى كرد و اكثر خنديدن آن حضرت تبسم بود و كم بود كه صداى خنده آن حضرت ظاهر شود و گاه دندانهاى نورانيش مانند دانه هاى تگرگ ظاهر مى شد در خنديدن و هركس را به قدر علم و فضيلت در دين زيادتى مى داد و در خور احتياج متوجّه ايشان مى شد و آنچه به كار ايشان مى آمد و موجب صلاح امّت بود براى ايشان بيان مى فرمود ومكرر مى فرمود كه حاضران آنچه از من مى شنوند به غائبان برسانند و مى فرمود كه برسانيد به من حاجت كسى را كه حاجت خود را به من نتواند رسانيد و كسى را بر لغزش و خطاى سخن مؤ اخذه نمى فرمود و صحابه داخل مى شدند به مجلس آن حضرت طلب كنندگان علم ، و متفرّق نمى شدند مگر آنكه از حلاوت علم و حكمت چشيده بودند و از شرّ مردم در حَذَر بود امّا از ايشان كناره نمى كرد و خوشروئى و خوشخوئى را از ايشان دريغ نمى داشت و جستجوى اصحاب خود مى نمود و احوال ايشان مى گرفت و هرگز غافل از احوال مردم نمى شد مبادا كه غافل شوند و به سوى باطل ميل كنند و نيكان خلق را نزديك خود جاى مى داد و افضل خلق نزد او كسى بود كه خيرخواهى او براى مسلمانان بيشتر باشد و بزرگترين مردم نزد او كسى بود كه مواسات و معاونت و احسان و يارى مردم بيشتر كند.
1 سبب سر نتراشيدن آن حضرت آن بود كه سر تراشيدن در آن زمان بدنما بود و نبىّ و امام كارى نمى نمايند كه در نظرها قبيح نمايد و چون اسلام شايع شد و قُبحش برطرف گرديد ائمه سلام اللّه عليهم مى تراشيدند.
(شيخ عباس قمى رحمه اللّه ) .
پدر و مادر حضرت رسول (ص)
علامه مجلسى را، فرموده : بدان كه اجماع علماى اماميّه منعقد گرديده است بر آنكه پدر و مادر حضرت رسول صلى اللّه عليه و آله و سلّم و جميع اجداد و جدّات آن حضرت تا آدم عليه السّلام همه مسلمان بوده اند و نور آن حضرت در صُلب و رَحِم مشركى قرار نگرفته است ، و شبهه در نسب آن حضرت و آباء و امّهات آن حضرت نبوده است و احاديث متواتره از طُرُق خاصّه و عامّه بر اين مضامين دلالت دارد.
بلكه از احاديث متواتره ظاهر مى شود كه اجداد آن حضرت همه انبيا و اوصيا و حاملان دين خدا بوده اند و فرزندان اسماعيل كه اجداد آن حضرت اند اوصياى حضرت ابراهيم عليه السّلام بوده اند و هميشه پادشاهى مكّه و حجابت خانه كعبه و تعميرات با ايشان بوده است و مرجع عامّه خلق بوده اند و ملّت ابراهيم عليه السّلام در ميان ايشان بوده است و ايشان حافظان آن شريعت بوده اند و به يكديگر وصيّت مى كردند و آثار انبيا را به يكديگر مى سپردند تا به عبدالمطلب رسيد، و عبدالمطلب ، ابوطالب را وصى خود گردانيد و ابوطالب كتب و آثار انبيا عليهم السّلام و وَدايع ايشان را بعد از بعثت تسليم حضرت رسالت پناه صلى اللّه عليه و آله و سلّم نمود. انتهى .
بحارالانوار 15/117. بنقل از منتهى الآمال
پدر حضرت محمد (ص)
پدر آن حضرت عبداللّه فرزند عبدالمطّلب و مادرش آمنه دختر وهب بن عبد مناف بوده است .
حضرت رسول صلوات اللّه عليه با سى واسطه به حضرت آدم مى رسد و 9900 سال و چهار ماه و ده روز بعد از وفات حضرت آدم عليه السلام متولّد گرديد.
فضائل شاذان بن جبرئيل قمّى : ص 18، س 11.
(محدّث قمى رَحَمَهُ اللّهُ)
در مقام تقسيم اموال پدر و رجوع ايشان به حكم افعى جُرْهُمى كه در علم كهانت مهارتى تمام داشت و در نجران مرجع اعاظم و اشراف بود و از (اءنْمار) دو قبيله پديد آمد: خَشْعَمْ و بَجيلَه و اين دو طايفه به يمن شدند و به اياد منسوب است قُسّ بْن ساعِده ايادى كه از حُكما و فُصحاى عرب است و از ربيعه و مضر نيز قبايل بسيار پديدار شد چنانكه يك نيمه عرب بديشان نسب مى برند و بدين جهت در كثرت ضرب المثل گشتند.
در فضيلت ربيعه و مُضَر بس است خبر نبوى صلى اللّه عليه و آله و سلّم : (لا تَسُبُّوا مُضَرَ وَ رَبيعةَ فَإ نّهما مُسْلِم انِ)(1) (مُضَر)(2) معدول از ماضر است و آن شير است پيش از آنكه ماست شود و اسم مُضَر، عَمْرو است و مادرش سَوْدَه بنت عَكّ است و نور نبوّت از (نِزار) به او منتقل شده بود و بعد از پدر سيّد سلسله بود و اقوام عرب او را مطيع و منقاد بودند و همواره در ترويج دين حضرت ابراهيم خليل عليه السّلام روز مى گذاشت و مردم را به راه راست مى داشت . گويند از تمامى مردم صورتش نيكوتر بود و او اوّل كسى است كه آواز حُدَى را براى شتران خواند(3) و از وى دو پسر به وجود آمد يكى عَيْلان (4) كه قبايل بسيار از او پديد آمد.
1 (مُضَر) و (ربيعه ) را دشنام ندهيد، زيرا كه آن دو مسلمان بوده اند. ر.ك : (ترجمه تاريخ يعقوبى ) 1/285، (كنز العمّال ) حديث 34119 .
2 (مُضَر) به ضم ميم و فتح ضاد معجمه است .
3 (اءنساب الاشراف ) 1/37، تحقيق : دكتر زكّار و دكتر زركلى .
4 (عَيْلان ) به فتح عين مهمله و سكون ياء.
ديگر الياس كه نور پيغمبرى بدو منتقل شده بود لاجرم بعد از پدر در ميان قبايل بزرگى يافت چنانكه او را سيّد العشيره لقب دادند و امور قبايل و مُهمّات ايشان به صلاح و صواب ديداو فيصل مى يافت و تا آن روز كه نور محمّدى صلى اللّه عليه و آله و سلم از پشت او انتقال نيافته بود گاهى از صُلب خويش زمزمه تسبيح شنيدى و پيوسته عرب او را معظّم و بزرگ شمردندى مانند لقمان و اَشباه او.
مادرش رباب نام دارد و زوجه اش ليلى بِنْت حُلْوان قضاعيّه يَمَنِيَّه است كه او را (خِنْدِف ) گويند و او را سه پسر بود:
1 عَمْرو 2 عامر 3 عُميرا.
گويند؛ چون پسران وى به حدّ بلوغ و رشد رسيدند روزى عمرو وعامر با مادر خود ليلى به صحرا رفتند ناگاه خرگوشى از سر راه بجنبيد و به يك سو گريخت و شتران از خرگوش برميدند عمرو و عامر از دنبال خرگوش تاختن كردند، عمرو نخست او را بيافت و عامر رسيد و آن را صيد كرده كباب كرد. ليلى را از اين حال سروررى و عُجْبى روى آورد پس به تعجيل به نزديك الياس آمد و چون رفتارى به تَبَخْتُر داشت الياس به او گفت : اَيْنَ تُخَندِفين (خِنْدِفِه آن را گويند كه رفتارش به جلالت و تبختر باشد) ليلى گفت : هميشه بر اثر شما به كبر و ناز قدم زنم و از اين روى الياس او را خِنْدِف ناميد و آن قبايل كه با الياس نسب مى برند بنى خِنْدِف (1) لقب يافتند و از اين روى كه عمرو آن خرگوش را يافته بود الياس او را (مُدْرِكِه ) لقب داد و چون عامر صيد آن كرد و كباب ساخت (طابخه ) ناميده شد.
و چون عميرا در اين واقعه سر در لحاف داشت و طريق خدمتى نپيمود به قَمَعَه ملقّب گشت و بِالْجمله ؛ خِندِف الياس را بسيار دوست مى داشت . گويند چون الياس وفات كرد خِندِف حُزن شديدى پيدا كرد و از سر قبر وى بر نخاست و سقفى بر او سايه نيفكند تا وفات يافت .(2)
1 به كسر خاء و دال مهمله مكسوره بر وزن زِبْرج واز اين جهت يزيدلعين هنگامى كه سر مبارك حسين عليه السّلام را نزد او نهاده بودند و اشعارى مى خواند خود را به خنْدِف نسبت داد و گفت : (لَسْتُ من خِندف اِنْ لَمْ انتَقم ) الخ و حضرت زينب عَليها السلام در مقام جواب او در خطبه فرمود: (وَ كَيْفَ يُرْتَجى مَنْ لَفَظَ فُوهُ اكْبادُ الاْ زكيا) الخ كنايه از آنكه چرا خودت را نسبت به (خندف ) مى دهى بلكه ياد كن جدّه ات هند جگرخواره را و كارهاى او را.
2 (اءنساب الاشراف ) 1/39 40
و لَنِعْمَ ما قالَ الحكيم السنائى :
داستان پسر هند مگر نشيندى
كه از او و سه كس او به چه رسيد
پدر او لب و دندان پيمبر بشكست
مادر او جگر عم پيمبر بمكيد
او بناحق ، حق داماد پيمبر بستاد
پسر او سر فرزند پيمبر ببريد
بر چنين قوم ، تو لعنت نكنى شرمت باد
لَعَنَ اللّهُ يزيدَ وَ عَل ى آل يزيد
(محدّث قمى رحمه اللّه ).
بالجمله ؛ نور نبوّت از الياس به مُدْرِكة (1) انتقال يافت و بعضى گفته اند كه مُدرِكه را بدان سبب مدركه گفتند كه درك كرد هر شرافتى را كه در پدرانش بوده و او را ابوالهذيل مى گفتند. زوجه اش (سَلْمى بنت اَسَد بن رَبيعة بن نِزار) بود و از وى دو پسر آورد يكى خُزيمه و ديگر هُذَيْل كه پدر قبايل بسيار است و نور نبوّت به خُزَيمه (2) منتقل شد و او بعد از پدر حكومت قبايل عرب داشت و او را سه پسر بود: 1 كنانه 2 هون 3 اسد. و كنانه (3) مادرش عوانه بنت سعد بن قيس بن عَيْلان بن مُضَر است و كُنْيَتش ابونضر چون رئيس قبايل عرب گشت در خواب به او گفتند كه (بَرّة بنت مرّ بن اَدّ بن طابخة بن الياس ) را بگير كه از بطن وى بايد فرزندى يگانه به جهان آيد.
پس كنانه ، برّه را تزويج نمود و از وى سه پسر آورد:
1 نَضْر 2 ملك 3 مِلّكان ونيز هاله راكه از قبيله اءزْد بود به حباله نكاح در آورد و از وى پسرى آورد مسمى به (عبد مناة ) و در جمله پسران نور نبوى از جبين نضر ساطع بود وجه تسميه او به نضر(4) نضارت وجه اوست واو را قريش نيز گويند و هر قبيله اى كه نسبش به نضر پيوندد، او را قريش خوانند و در وجه ناميدن نضر به قريش به اختلاف سخن گفته اند و شايد از همه بهتر آن باشد كه چون نضر مردى بزرگ و باحصافت بود و سيادت قوم داشت پراكندگان قبيله را فراهم كرد و بيشتر هر صباح بر سر خوان گسترده او مجتمع مى شدند
از اين روى (قريش ) لقب يافت ؛ چه (تقرّش ) به معنى (تجمّع ) است
و نضر را دو پسر بود يكى مالك و ديگرى يَخْلُد و نور نبوّت در جبين مالك بود و مادرش عاتكه بنت عدوان بن عمرو بن قيس بن عيلان است
و مالك را پسرى بود فِهْر(5) نام داشت و مادرش جَنْدَلَه بِنْت حارث جُرْهُميّه است و فِهْر رئيس مردم بود در مكه و او را جمع آورنده قريش گويند
و او را چهار پسر بود از ليلى بنت سعد بن هذيل :
1 غالب 2 محارب 3 حارث 4 اسد. از ميان همه نور نبوّت به (غالب ) منتقل شد.
و (غالب ) را دو پسر بود از سَلْمى بنت عمرو بن ربيعه خزاعيّه : 1 لُوَىّ 2 تيم . و نور شريف نبوّت به (لُوَىّ)(6) منتقل شد و آن تصغير (لا ى ) است كه به معنى نور است و او را چهار پسر بود: 1 كعب 2 عامر 3 سامه 4 عوف . و در ميان همگى نور نبوت به (كعب ) منتقل شد.
مادرش ماريه دختر كعب قضاعيه بوده و كعب بن لُوَىّ از صناديد عرب بود و در قبيله قريش از همه كس برترى داشت و درگاهش ملجاء و پناه پناهندگان بود و مردم عرب را قانون چنان بود كه هرگاه داهيه عظيم يا كارى مُعجب روى مى داد سال آن واقعه را تاريخ خويش مى نهادند. لا جَرَم سال وفات او را كه 5644 بعد از هبوط آدم بود تاريخ كردند تا عام الفيل و او را سه پسر بود از محشيّة دختر شيبان :
1 مُرّه (7) 2 عدى 3 هُصَيْص ، و هُصَيْص (به مهملات كزُبَيْر) از برادران ديگر بزرگتر بود و او را پسرى بود به نام عمرو و عمرو دو پسر داشت يكى (سهم ) و ديگرى (جُمَح )(8) و به (سهم ) منسوب است عَمْر و عاص و به (جُمَح ) منسوب است عثمان بن مظعون و صفوان بن اميّه و ابومحذوره كه مؤ ذّن پيغمبر صلى اللّه عليه و آله و سلّم بود، و به عدىّ بن كعب منسوب است عمر بن خطّاب و مُرّة بن كعب همان است كه نور محمدى صلى اللّه عليه و آله و سلم از كعب به وى منتقل شده و او را سه پسر بود.
1 (مُدْرِكه ) به ضم ميم و كسر راء. (محدث قمى رحمه اللّه ).
2 (خُزَيمه ) به ضمّ خاء و فتح زاء معجمتين .(محدّث قمى رحمه اللّه ).
3 (كِنانه ) به كسركاف .(محدّث قمى رحمه اللّه ) .
4 (نَضْر) به فتح نون و سكون ضاء معجمه . (محدّث قمى رحمه اللّه ) .
5 (فِهْر) به كسر فاء و سكون هاء (محدّث قمى رحمه اللّه ) .
6 (لُوَىّ) به ضم لام و فتح واو و تشديد ياء
(محدث قمى رحمه اللّه )
7 (مرّه ) به ضمّ ميم و تشديد راء.
(محدث قمى رحمه اللّه ) .
8 به ضمّ جيم و فتح ميم
(محدث قمى رحمه اللّه )
كلاب مادرش هند دختر سرىّ بن ثعلبه است و دو پسر ديگر تَيْم (بفتح تاء و سكون ياء) و يَقَظه (به فتح ياء و قاف ) و مادر اين دو پسر بارقيه و به تَيْم منسوب است قبيله ابوبكرو طلحة ؛ و يقظه را پسرى بود مخزوم نام كه قبيله بنى مخزوم به وى منسوبند و از ايشان است امّ سَلَمه و خالد بن الوليد و ابوجهل ،