یٰا عَلــی ؛
جنـسِ نام تو چیـست؟
که وقتی صدایت میزنم
هم، دِلـــــــم می لرزد!
هم، دِلـــــــم قُرص می شود...!
#مولاعلی
[•🍃🌙•] @Alidadi110
⭕️ روز بدون گناه 🍥🍃
♦️از امیر المؤمنین علیه السّلام نقل شده است که فرمودند: 👇
«کسی که پس از نماز صبح، یازده بار «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» بخواند، در آن روز گناهی از او سر نمیزند گرچه شیطان خوار شود(یعنی شیطان هر چه تلاش کند، نتواند انسان را به گناه بکشاند و بدین ترتیب خوار شود)🌸🍃
(ثوابالأعمال و عقاب الاعمال، ص 277)
#روز_بدون_گناه
[•🍃🌙•] @Alidadi110
حاج آقا پناهیان میگن اگه 🍃
میخواے عاشق چیزی بشے؛
با عمل و رفتار عاشق شو!
مثلا اگر میخواهی
عاشقِ #حسین بشی ، ❤️
هر روز صبح تو یہ
ساعتِ مخصوص بگو :
" صلے اللّٰہ علیڪ یا اباعبدالله... "
بگو #حسیـنجانم ،
میخوام بهت عادت کنم...
تا #عاشقت بشم
تا به تو عارف بشم...! :)💔
#استادپناهیان
[•🍃🌙•] @Alidadi110
بےݪبخندنمےدیدیش
بهدیگرانهممےگفت
ازصبحڪهبیدارمیشید
بههمهلبخندبزنید!
دلشونروشادڪنید
براتونحسنہمےنویسند...
• شهیدعبداللهمیثمی
[•🍃🌙•] @Alidadi110
#طنزجبهہ!😄
وقتي عمليات نمیشد و جابجایی صورت نميگرفت نيروها از بيکاری حوصله شان کم میشد، نه تير و ترکشی نه شهيد و مجروحی و نه سرو صدايي، منطقه يکنواخت و آرام بود آن موقع بود که صدای همه در می آمد و بعضیها برای روحيه دادن به رزمنده ها، دست به سوی آسمان بلند کرده و مي گفتند:
اللهم ارزقنا
ترکش ريزی
آمبولانس تيزی
بيمارستان تميزی
و غذاها و کمپوتهای لذيذی...😂
و همينطور قافيه سر هم ميکردند
و بقيه آمين ميگفتند😅😂😁
.🌱🍃
.
[•🍃🌙•] @Alidadi110
#طنزجبهه😂
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ،پنج جوان به گروه ما ملحق شدند.
آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند...🙂
آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه...☺️
از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍
من هم بعد از یاد دادن وضو،یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم:
این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید.
من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم🗣 تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.😂چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم.
اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد.
یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!😅
🥀 از زبان شهید ابراهیم هادی
#شادیروحشونصلوات
[•🍃🌙•] @Alidadi110
عباسعلی فتاحی بچه دولت آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زندهی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان میخوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا میخوای بری؟ عباسعلی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊
عباس اومد جبهه. خیلی ها می شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس میخوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباسعلی فتاحی! تخریب حساس ترین جای جبهه است و کوچکترین اشتباه، بزرگترین اشتباهه...😱 بالاخره عباسعلی با اصرار رفت تخریب و مدتها توی اونجا موند.
یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر میخوام که برن پل چهل دهنه روی رودخونه دوویرج رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقیها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباسعلی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: " به هیچوجه با عراقیها درگیر نمیشید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقیها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳
تخریبچی ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقیها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباسعلی و اسیر شد...😓 زمزمه لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباسعلی توی شکنجه ها لو بده🤔
پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: حسین! عباسعلی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمیشه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسر عموی عباسعلی اومد و گفت: این عباسعلیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمیشه...😔
اسرای عراقی میگفتند: روی پل هر چه عباسعلی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمیذارم دفنش کنین! گفتن مادر بیخیال. نمیشه... مادر گفت: بخدا قسم نمیذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه اش رو می تونین ببینین😔
یهو مادر گفت: نکنه میخواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقیها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس میخوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگهای عباس رو بوسید. و مادر شهید عباسعلی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭
(یاد شهدا و این شهید جوانمرد را حفظ کنیم ولو با ارسال این داستان زیبا به یک نفر حتی شده با یک صلوات)
💔شادی روح شهدا صلوات💔
[•❣🍃•] @Alidadi110
#ࢪۅزِ29چلہ
#زیاࢪتعاشۅࢪا
#ازعاشوراتااربعین
#هࢪࢪۅزبہنیابتازیڪشهید
بہنیابټاز
[شهید« عباسعلی فتاحی »]❤️
#التماس_دعای_شهادت
╭─┅🍃🌸🍃┅─╮
@Alidadi110
╰─┅🍃🌸🍃┅─╯