از شر انسانهای کیری و رفتارهای تخمیشون پناه میبرم به سیگار و پلی لیستم ، قربتاً الا الله .
آدم ضعیفی نبود ، اما دیگر حوصلهی سختی هارا نداشت . میل عجیبی به گریز پیدا کرد ، به ندیدن ، ندانستن ، رفتن برای همیشه
ببینید دوستان واقعا نمیدونم حسمو چطوری توصیف کنم
انگار یه چیزی کمه ، انگار وقتی میخوام بخندم یه صدایی از درون بهم میگه خفه شو و لبخندمو محو میکنه ،
انگار کسی که باید باشه ، نیست .
انگار یه رنده درونمه و داره دل و رودمو پاره میکنه
اما من چیکار میکنم ؟ بی توجه به همشون با جسمی که روحش مرده ادامه میدم .