اتاقش بوی خودکشی میداد، روز به روز بیشتر شبیه به جسد میشد؛ در تمام مواقع مراقب دیگران بود، اما خودش چی؟ او بیشتر از هرکس دیگری برای هر چیز کوچکی ذوق داشت، اما حالا چی؟ الان حتی بزرگترین چیز ها هم او را شاد نمیکنند. همیشه مرحم درد دیگران بود، اما تا به کنون؛ کسی از او پرسیده بود حال خودش چطور است؟
حوصلتو دیگه ندارم، از هرچیزی که مربوط به تو باشه بدم میاد؛ حقیقتا کiر تو خودتو رنگ موردعلاقت