خاطرهای از علامه امینی
علامهی امینی صاحب الغدیر دعوت میشود در بغداد در یک مهمانی، همهی علمای اهل سنت بودند. کسی به ایشان محلی نمیگذارد، ایشان هم لب دم در، کنار کفشها مینشیند. یک بچهی ده سیزده ساله میآید میبیند عمامهی همهی آخوندهای سنی با آخوندهای شیعه فرق دارد. میآید یک نگاهی میکند و به آقای امینی که میرسد خب عالم شیعی، به مجلسیها میگوید: «هذا هو»، میگوید: «این همان است؟»
میگویند: «لا»، «نه این او نیست». آقای امینی میگوید: چه شد؟ این بچه آمد، به من نگاه کرد، خیره شد، پرسید این او هست؟ همه گفتند نه، توطئهای هست؟ تروری هست؟ بگیر ببندی هست؟ این خودش هست؟ نه. گفت این سؤال این بچه چه بود؟ گفتند: نه این یک ماجرایی است که، گفت اگر هم هست به من بگویید.
گفتند: این بچه یک مادر و خواهری دارد که مرض حمله میکند، غش میکند. یک روز یک آخوند شیعه آمد، یک دعایی کرد، این حمله خوب شد، او هم قیافهاش مثل شما، عمامهاش مثل شما بود، این نگاه کرد به شما گفت: این همان است که دعا مینویسد، خوب میشود؟
ما گفتیم: نه، این او نیست. گفت: چرا من هستم. همینطور. گفتند: شما یک دعایی بنویسی، الآن این در حال حمله هست هان، غش کرده، گفت: بله مینویسم، خوب میشود. همه اتاق ماندند. گفتند: بیا بنویس. او هم یک کاغذ نوشت، بسم الله الرحمن الرحیم یک آیه چیزی، یک دعایی چیزی نوشت. گفت بروید برسانید به او، الآن خوب میشود.
همه اتاق ماندند. رفتند به ایشان دادند و مادر خوب شد. مادر خوب شد و آمدند با سلام و صلوات بردنش. به او گفتند چی بود؟
گفت: هیچی یک آیه قرآن بود، منتها وقتی من نامه نوشتم عبایم را کشیدم روی صورتم، از بغداد یک کد دادم به حضرت علی نجف، گفتم: یا علی من عبدالحسین امینی هستم، صاحب الغدیر، اینجا همه سنی هستند، یک حواله دادم، نکول نکن، آبرویم میرود. میگفت یک سلام کردم از زیر عبا، این ارتباط ما کم شده است.
حضرت خدیجه سلام الله علیها استاد انصاریان.pdf
1M
🔖فیش منبر 🔖
#حضرت_خدیجه سلام الله علیها
#ماه_مبارک_رمضان
▪️وفات حضرت خدیجه ؛روز دهم سال دهم بعثت
▪️به خدا سوگند بهتر از خدیجه را خدا به من عوض نداده
▪️حضرت خدیجه سلام الله علیها مادر امت
▪️اخلاق خدیجه
▪️آشنایى با حضرت پیامبر
▪️ازدواج خدیجه با رسول خدا
▪️خصال خدیجه (س)
▪️درود خدا بر خدیجه
▪️نقش خدیجه در پیشبرد اسلام
▪️وصیت خدیجه
▪️وفات خدیجه (س)
▪️یاد خدیجه
📌دهم ماه مبارک رمضان روز وفات حضرت خدیجه کبری سلام الله علیها
📩دانلود فــــیــــــش منبر و مرثیه👇
╭┅─────────┅╮
↪️ @fishemenbar
↩️ talabeyar.ir
╰┅─────────┅╯
#پوستر | قایم، موشک!
◽️ #اسرائیل باید از صفحهی روزگار محو گردد.
▫️محصول خانه طراحان انقلاب اسلامی
▫️کارگردان هنری: پویا سرابی
▫️ طراح گرافیک: محمد تقیپور
▫️با سپاس از سینا رعیتدوست
#ایران | #ما_میتوانیم
●خانهی طراحان انقلاب اسلامی
@KHATTMEDIA
🔴چگونه چند ساعت #قبل_از عملیات برای دشمن پالس بفرستیم که ایران قراره به #اسرائیل حمله کنه؟!
❌به روایت حسام الدین آشنا😐
⌛️توئیت آشنا : ساعت ۲۰:۴۳ شب
⏳زمان حمله : حوالی ساعت ۱:۲۰ بامداد
#دیمونا
#شبکه_نفوذ
#جاسوس_MI6
🌹🌹🌹
🔴داستان یک عکس؛ روایت محافظت از شخصی که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکرد
محمد طه امیری، فعال رسانهای و عکاس جبهه مقاومت، با انتشار عکسی از محافظان حاج قاسم سلیمانی نوشت:
🔹در بوکمال کار گره خورده بود، همه چیز به هم دیگر قفل شده بود. مشکلاتی در پشتیبانی، کمی کلافگی نیروهایی که نمیتوانستند راه ورود به شهر را پیدا کنند و ترس اینکه نکند با کار حساب نشدهای همه چیز بهم بریزد.
🔹️ چند متر عقبتر از خط اما هلیکوپتری بر خلاف اصرار که «پرواز در این منطقه اصلا به صلاحش نیست» از زمین کنده میشود و به پرواز در میآید.
🔹️ کمی جلوتر از خط و نزدیکی شهر در میان دود و خاک به هوا بلند شده، آرام به زمین مینشیند. کمک خلبان بیرون میپرد، در هلیکوپتر را باز میکند و بعد از آن حاجی پیاده میشود و روی خاک ناامن بوکمال که هنوز نیروهای اصلی به آن نرسیدهاند قدم میگذارد.
🔹️ چند لحظه بعد سه نفر دیگر هم از پرواز پیاده میشوند. لباس رزم به تن دارند با اسلحهای در دست. تیم حفاظت حاجی هستند.
🔹️ حاجی بیسیم میزند که ما نزدیکی ورودی بوکمال هستیم، بگویید نیروها بیایند.
🔹️ این گوشهای از روایت سخت محافظت از شخصی است که همیشه جلوتر از محافظانش حرکت میکند.
🔹️ برای توصیف عکس باید بگویم از سمت راست، شهید «هادیطارمی» ایستاده وسط شهید «رضاخرمی» و در گوشه سمت چپ هم شهید شهروزمظفرینیا».
🔹️ اما ای کاش اینجا این امکان را داشتم که عکس را از سی متر عقبتر برایتان توصیف کنم.
🔹️ حاجی و چند نفر دیگر در حال بازدید از میدان جنگی در عراق هستند.
🔹️ قانون سی متر را خود حاجی وضع کرده بود، اینکه هر جایی که من هستم شما باید حداقل سی متر عقبتر باشید. در تعریف عرفی محافظ آمده، که او باید نفس به نفس با شخصیت برود. اما هادی و شهروز و رضا موتوری هیچ چیزشان مثل محافظهای عرفی نبود. همیشه باید همه چیز را از سی متر عقبتر هدایت میکردند.
🔹️ یک بار حاجی گفته بود، من اصلا دیگر تیم حفاظت نمیخواهم! هادی و رضا و شهروز مثل دیوانهها آتش کردند، رفتند دم خانه حاجی. داخل خانه حاجی سینی چای را که گذاشت، شیرینی کلمپه کرمان را که تعارف کرد، هادی با بغض گفته بود: حاجی دیگه ما رو دوست نداری؟ خودت گفتی هرکی رو از تیم حفاظت بذارم کنار یعنی دوستش ندارم! حاجی هم گفته بود که نه همه شما را دوست دارم منتها بار بودن شما کنار من سنگین است، نمیخواهم برای وظیفه سازمانی ور دل من بمانید.
🔹️ آن شب بچهها بار دیگر مجوز حضورشان را این بار با اشک از حاجی گرفته بودند. رابطهشان با حاجی یک جور دیگری شده بود. انگار که حاجی محافظ آنها بود. انگار قرار بود حاجی خیلی چیزها را برایشان تضمین کند.
🔹️ شهر بوکمال سال ۹۶ آزاد شد اما شهید رضا خرمی سال ۹۵ به شهادت رسید.
🔹️ آدمیزاد وقتی راه درست را پیدا میکند، رهایش نمیکند. آدمیزاد عاشق پایان درست است و انگار هر سه آنها خوب فهمیده بودند که به یمن حاجی قرار است تمام این راه صحیح و سالم بروند.
🔹️ وقتی خبر رضا را که در حلب شهید شده بود به حاجی دادند، حاجی خدا را شکر کرده بود که «الحمدلله در میدان شهید شد، پیش من از دنیا میرفت نمیتوانستم جواب خونش را بدهم».
🔹️ تمام تعاریف عرفی محافظ را بار دیگر مرور میکنم. یادم میآید یک بار یکی از مسئولین سابق بعد از اتمام کارش گفته بود همه پول محافظان را خودم میدهم فقط بگذارید بمانند، من بدون اینها نمیتوانم زندگی کنم!
🔹️ هادی و شهروز هیچگاه قرار فاصلهی سی متر را نشکستند البته به جز یک بار فرودگاه بغداد و آن شب کذایی وقتی که دیگر حاجی اجازه داد بود در نزدیکترین حالت پیش او بمانند. حالتی که حتی دیگر نتوان گوشت و پوست و استخوانشان را هم از یکدیگر جدا کرد. حاجی انگار تیم محافظت از عاقبت بچهها بود. حفاظتی که تا شهادت شخصیت ادامه پیدا کرد. هادی، رضا و شهروز خوب میدانستند که در این قصه این حاجی است که محافظ است نه آنها...
@SalamKhoda1
امام-حسن-ع-copy466.jpg
1.49M
امام حسن علیهالسلام و یاد خدا
زبانش از تمام مردم راستگوتر بود و بیانش از همه کس فصیحتر و گویاتر.
امالی صدوق، مجلس۳۳، ح۸.
🔰معاونت تبلیغ و امور فرهنگی حوزه های علمیه
🌐 btid.org