eitaa logo
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
298 دنبال‌کننده
2هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
↵چہ‌رویــٰاۍ ِ‌قشــنگیہ‌براۍ‌نوڪر‌ببینہ‌‌مـولـٰا‌ش‌ظـُهـور‌ڪرده‍ …!↳ کپی؟باصلوات،فورواردڪن‌فیض‌ببریـم °•خادم‌المهدی•°: @Khadim_313m °•تبادلاتمون•° : @Al_maShtI ••حــرفـاتـوݧ••🌿📮 https://6w9.ir/Harf_8710498 حرفے‌بود‌در‌خدمتم🙂🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
{•بعضیا.🚶🏻‍♀! بندروسریشونو بازڪردن.! رفتن جلو دوربین.🎥! واسه لایڪ.👍🏻❤️‌!•} اما... [•بعضیاهم.✌️🏻! بند پوتینشونو بستن.🌱! | رو مین.💣! واسه خاڪ...🥀!• شرمنده ایم..💔🙂 ‌‌ ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
مـُنـتَظِرٰان‌ِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
🔹 #او_را ... (۲۹) با مرجان رفتیم خونہ ما و بعد شام رفتیم تو اتاق - راستے گفتم مامانمینا قبول نڪر
🔹 ... (۳۰) دم ظہر بود ڪه با صداۍ زنگ گوشے چشمامو باز ڪردم . یہ شماره غریبہ بود باصداۍخواب آلود جواب دادم - اݪـو ؟ صداش ناآشنا بود - سݪـام ترنم خانوم - سݪـام. بفرمایید؟ - ببخشید انگار از خواب بیدارتون ڪردم عݪیرضا هستم ؛ دوست عرشیا - اهان ... نہ خواهش میڪنم ... بفرمایید ؟ - عذرمیخوام من شمارتونو از گوشے عرشیا برداشتم! باید باهاتون صحبت ڪنم - بۍاجازه ؟؟ - بلہ - باید باهاتون حࢪف میزدم ... بفرمایید - ببینید ... عرشیا خیݪے شمارو دوست داره ... -خب ؟ - چیزے راجع بہ زندگیش بہتون گفتہ؟ - نہ، چیز خاصے نمیدونم ازش . - عرشیا واقعا تو زندگیش سختے ڪشیده مادرشو تو بچگے از دست داده پدرشم یہ زن دیگہ گرفتہ ڪه خیلے اذیتش میڪرده اونم از بچگے در ڪنار درس ڪار میڪرده و خونہ گرفتہ و چندسالہ از پدرش جدا زندگے میڪنه ... و شما اوݪین شخصےهستید ڪه بہش دلبستہ شده ... - پس عرشیا میخواد من ڪمبوداشو براش جبران ڪنم؟ چرا؟ حتما شبیہ مادرشم - اینطور نیست خانوم .... عرشیا واقعا عاشق شماست .... - ترنم خانوم ... مہم الانہ ڪه عرشیا واقعا شمارو میخواد - عرشیا دیوونست آقا چیزے نمونده بود دیروز بݪـا سرم بیاره - باورڪنید پشیمونہ ... بہش یہ فرصت دیگہ بدید ... ازتون خواهش میڪنم .... لطفا ... - بہ خودشم گفتم. فعݪـا هستم تا ببینم چے میشہ ... - ممنونم لطف ڪردید ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
🔹 ... (۳۱) ڪݪـافہ گوشے رو پرت ڪردم و چشمامو بستم خوابم پریده بود و اعصابم خورد بود خودمو فحش میدادم ڪه چرا اون روز شماره عرشیا رو گرفتم دستمو گذاشتم رو شونہ ی مرجان و صداش ڪردم ... - مرجان؟ - بلہ - مرجان بݪند شو ، بریم صبحونہ بخوریم ... - ترنم ولم ڪن ، خوابم میاد بݪند شو لوس نشو ... - واے ترنم ... بیخیاݪ ، بذار بخوابم - باشہ ، خودت خواستے .... لیوانو برداشتم و رفتم پر از آب سردش ڪردم - مرجان؟ - بیخیاݪ شو میگم - هنوز میخواۍ بخوابۍ؟ - اوهوم - باشہ بخواب ... و آب لیوانو خالےڪردم رو صورتش مرجان مثݪ جن زده ها بلند شد نشست و با چشماۍپر از تعجب زل زد بہم - مگہ مرییییییییضے؟ روانے.. زدم زیر خنده و همینجور ڪه سمت در اتاق میدویدم داد زدم - تقصیر خودت بود همونجور دویدم سمت حیاط و مرجانم بہ قصد ڪُشتنم دنباݪم میدوید دم استخر رسید بہم و هلم داد تو استخر آب یخخخخخ بود تمام عضݪـاتم قفل ڪرده بود فقط جیغ میزدم و فحشش می دادم اونم میخندید و میگفت - تقصیر خودت بود تا دو ساعت از ڪنار شومینہ تڪون نمیخوردم ، بدنم سر شده بود از سرما مرجان هم میخواست از دݪم دربیاره ، هم قیافموڪه میدید خندش مےگرفت با اینڪه از دستش حرصم گرفتہ بود ، امّا منم از خنده هاش خندم میگرفت ... چقدر دݪم میخواست مرجان خواهرم بود و همیشہ باهم بودیم ... ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
🔹 ... (۳۲) دیگہ دلم نمیخواست ریخت عرشیا رو ببینم از بعد ماجراۍخودڪشیش واقعاً ازش بدم اومده بود اخݪـاقاش خوب بود دوستم داشت وݪے براۍمن ، ضعف یڪ مرد غیر قابل تحملہ فعݪـا رابطمو باهاش قطع نڪرده بودم چون از دیوونہ بازیاش میترسیدم ! وݪے اصݪـا دوست نداشتم باهاش صحبت ڪنم خودشم اینو فہمیده بود ! فردا پنجشنبہ بود و بہ مرجان قول داده بودم باهاش برم مہمونے رفتم تو فڪر ... برم ؟ نرم ؟ چے بپوشم ؟ اصݪـا بہ مامان چےبگم ؟ تو فڪر بودم ڪه گوشیم زنگ خورد ... عرشیا بود - اݪـو...؟ - اݪـو عزیزم ... خوبۍ؟ - سݪـام. ممنون ، تو چطوری؟ بہترے؟ - تا وقتےڪنارم باشے خوبم ... دلم برات تنگ شده ... نمیاۍ پیشم؟ - عرشیا ، ببخشید ... خیلے سرم شلوغہ ڪلے درس دارم - ترنم ... پاشو بیا برات یہ سوپرایز دارم نزن تو ذوقم ... بیا دیگہ ... لطفاً - پووووفففف ... از دست تو عرشیا ... از دست این زبون بازیات ... اخہ ڪار دارم ! پس بیامم زود باید برگردما ! - باشہ هرچےتو بگے ... تو فقط بیا ... خودم اصݪـا میام دنبالت و برت میگردونم - نہ نہ ، نمیخواد ... خودم میام - باشہ... نمیام ... فقط تو پاشو بیا جون بہ سر ڪردۍ منو ! -باشہ، نیم ساعت دیگہ راه میفتم فعـݪـا گوشے رو قطع ڪردم و پرتش ڪردم رو تخت ... گاهےوقتا دلم میخواست عرشیا رو خفش ڪنم یہ دوش گرفتم و حاضر شدم رفتم آشپزخونہ و چندتا بیسڪوئیت برداشتم و راه افتادم . ♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب غفارالذنوب 💔 سلام علی آل یس 💞 بی مقدمه میخوام روضه بخونم! شرح دلتنگی که مقدمه نمیخواد :)🥀
دیدین شبای قدر هم گذشت؟! دلتون برای اشکاتون تنگ نشده؟! میدونین درد یعنی چی؟! یعنی شب قدر از اشک و التماس هلاک شدی! از الهی العفو گفتنت گوش فلک رو پر کردی! اما هنوزم... یکم که فکر کنی... میبینی دلیل اشک آقایی :)💔
خوب گوش کنین! با گوش دل گوش بدین! میشنوی صدای گریه های مهدی فاطمه (عج) رو؟ شنیدی ناله های آقا رو؟!
مادرش داره میبینه ها! آخ خدا این مادر چه کشیده... 💔 بمیرم برای لحظه ای که... بذار برات بسازم صحنه رو :)
آرام بر سر دختر کوچکش بوسه ای مینشاند و الوداع میخواند... به گوش خواهرش روضه صبر میخواند و به جنگ یک به سی هزار میرود :)💔 یکم که گذشت شور جنگ خوابید... آی مردم... شمر خنجرش رو خونی میبره
آه مادر نمون! نبین مادر! نمون و نبین که میخوان سر حسینت رو ببرن! آخ... خولی اومده با دست خالی و سرت رو میون گونی میره 💔 مادر ما را به حق پهلوی شکسته ات ببخش 🥀 ما را به حق حلالیت گرفتن های حیدرت ببخش... آخه میدونین؟! خانم که تا زنده بودن رو میگرفتن... کسی ندیده بود کبودی های صورت و بازو رو...
مگر کسی جز حسنش در کوچه بود؟ آنگا که کسی بر پهلو میزد و دیگری سیلی به صورت می‌نشاند؟! 💔 کوچه جز ناله های مادر... فقط صدای امام حسن (ع) رو شنید! وقتی مادرش بر زمین افتاد و با گریه میگفت: بسه دیگه نزن! نامرد مادرمه بسه نزن! نزن! 💔