6.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برادر و خواهرم بہ گوشے؟
ما ڪہ اومدیم توے این میدون!
ولے بہ بچہهاے جنگ نرم بگو:
همہ جوره حواسمون هست،
بہ هر ڪلمہ، ڪہ مےنویسن...!
کلیپے از #شهید_احمد_مشلب🌿
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
#تلنگرانہ
بدجوری زخمی شده بود
رفتم بالای سرش
نفس نفس می زد
بهش گفتم زنده ای ؟
گفت: هنوز نه!
خشکم زد
تازه فهمیدم چقدر دنیامون با هم فرق داره
اون زنده بودن رو تو شهادت میدید‼️
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
#تلنگـر
#نامحرم
✾⃟ ࢪفیق🖐🏻
گناهکردنفقطتوفضایحقیقۍنیست!
تومیتونۍباهمینموبایلتویدستتبانامحرم
ارتباطبرقرارکنے...
میتونۍبایکلایککردنبیخودتو
اینستادلامامزمانتوبشکنی🙃💔
پسحواستباشہ...
فضاۍمجازیخطࢪناکترازفضایحقیقی
هستش:)
بهخودمونبیایم‼️
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
‹ 🥀 ›
#خدایـاشـکرت
شکرکهدرپناهامـامزَمانیم...
میگمچقدرخـوبهماهاتوزندگیمون،
امامزمانرو داریم...،
چقدرخـوبهاجازهداریمصداشکنیم
وَ ازشکمکبگـیریم...
وبگیم #خدایا بهآبرویامامزمان...
بیچارهاونکسیهکه
توزندگـیشبدونِ امامزمانه:)
#مهدیجانمدلتنگتم💔🖐🏻:)
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
10.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
∞♥∞
کلیپ استاد #رائفی_پور
📝 «خطرۍ بہ نام تَبَرُّج»
🚨خطرۍڪه چادرےو غیرچادرے، مذهبے و غیر مذهبے نمۍشناسد
#حوادث_آخرالزمان
#اللہم_عجل_لولیک_الفرج
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
❪🚖✨❫
نشست تو تاڪسۍ،
دید راننده نوارقرآن گذاشته . . . !
گفت: آقاڪسۍمُرده؟
راننده بالبخندِتلخۍگفت:
بلہ،دلِ من و شما..🙂💔
#تلنگرانه
#بهار_قران
#ماه_رمضان
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
دعاۍروز نھم ماه مبارڪ رمضان..✨
التماس دعا..(:"
#ماه_رمضان
مـُنـتَظِرٰانِمـَــهـدٖۍ'عـج'(:
🔹 #او_را ... (۲۵) رسیدم خونہ عرشیا و رفتم داخـݪ . - خوش اومدۍ بانوجان 😍 _ممنون عزیزم خیلے دوست
🔹 #او_را ... (۲۶)
- برو اونور عࢪشیا ...
دروقفݪ ڪرد وڪلیدوگذاشت توجیبش ‼️
- تو هیچ جا نمیرۍ😠
- یعنےچۍ؟ 😠
برو درو باز ڪن !!
باید برم
قرار دارم ...
صداشو برد باݪـا
- باڪےقرار دارۍ⁉ ️😡
از ترس تہ دلم خالےشد ... 😨
احساس ڪردم رنگ به روم نمونده
امّا نباید خودمو میباختم ...
- با مࢪجان
- تو گفتے و منم باور ڪردم 😡
میگم با ڪے قرار دارۍ ؟؟
- با مࢪجااااان ...
میگم با مࢪجان ...
- گوشیتو بده من 😡
- میخواۍ چیڪار ؟؟؟
- هرحرفو باید چندبار بزنم ؟؟؟ 😡
گوشے رو گرفت و زیر و رو ڪرد.
بعدم خاموشش ڪرد و گذاشت تو جیبش ....
- گوشیمو بده 😧
- برو بشین سر جات 😡
تپش قـݪب شدید گرفتہ بودم ...
حاݪم داشت بد میشد .
رفتم نشستم رو مبݪ
عرشیا رفت سمت ڪاناپہ ودرازڪشید !
ده دقیقہ ایۍ چشماشو بست و بعد بلند شد و نشست ...
همینجورۍڪه با انگشتاش بازی میڪرد ،
چند دقیقہ یڪبار سرشو بلند میڪرد و با اخم سر تا پامو نگاه میڪرد 😠
بلند شد و داشت میومد سمتم ڪه دیگہ نتونستم خودمو نگہ دارم و بغضم ترڪید ... 😭
دو زانو نشست جلوم و سرمو گرفت تو دستاش ...
-ترنم گریہ نڪن ... 😢
اخہ چرا اذیتم میڪنے؟؟
دستاشو پس زدم و گفتم
- ولم ڪن ....
روانے !! 😭
- ترنم من دوستت دارم ... 😢
- ولے من ندارممممم
ازت متنفرممممم
برو بمییییر 😭
بازوهامو فشار داد و گفت
- باشہ ...
میخواۍ برۍ ؟؟
- اره ؛ پس فڪر ڪردی پیش تو
مے مونم ؟؟
ڪلید و گوشیمو داد دستم و با بغض گفت
- خداحافظ گلم ..... 😢
سریع بلند شدم و از خونہ عرشیا زدم بیرون ...
سوار ماشین شدم امّا حاݪ رانندگے نداشتم ...
حالم خیلے بد بود ...
سرمو گذاشتم رو فرمون و هق هقم بلند شد ... 😭
خیلے تو اون چند دقیقہ بہم فشار اومده بود ...
نیم ساعتے تو همون حاݪ بودم
میخواستم برم ڪه عرشیا از خونہ اومد بیرون !!
تـݪو تـݪو میخورد ‼️
داشت میرفت سمت ماشینش ڪه یہو پخش زمین شد......❗️
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎
🔹 #او_را ... (۲۷)
چند ثانیہ با تعجب فقط نگاه میڪردم ڪه ڪم ڪم دورش شلوغ شد ... 😳
بعد چند دقیقہ آمبوݪـانس اومد و عرشیا رو گذاشتن رو برانڪارد و بردن ...
بدون معطلے افتادم دنباݪ آمبوݪـانس و باهاش وارد بیمارستان شدم ❗️
عرشیا رو بردن تو یڪے از بخشا و دو سہ تا دڪتر و پرستار هم دنبالش ....
دݪ تو دلم نبود ...
بہ خودم فحش میدادم و عرض راهرو رو میرفتم و میومدم ڪه یڪے از دڪترا اومد بیرون 👨⚕
سریع رفتم پیشش
- ببخشید ...
سݪـام
- سݪـام ، بفرمایید ؟؟!!
- این ...
این ...
این آقایۍڪه اݪـان بالاسرش بودید
چشہ ؟
یعنے چیشده ؟؟
مشڪلش چیہ ؟؟ 😥
- شما با ایشون نسبتے دارید ؟؟
تو چشماۍدڪتر زل زدم
داشتم تو فڪرم دنبال یہ ڪلمه میگشتم
ڪه نگاهے بہ سرتاپام انداخت و با تہ اخم ، گفت :
چرا قرص خورده ؟؟؟
با تعجب گفتم :
-قرص ⁉️
چہ قرصے ؟؟
- نمیدونم ولے ظاهرا قصد خودڪشے داشته !!
ڪمےدیرتر میرسیدید احتمال زنده بودنش بہ صفر میرسید !!
با چشماۍ وحشتزده و دهن باز بہ دڪتر نگاه میڪردم ڪه گفت :
- همڪارای ما دارن معدشو شست و شو میدن
چند دقیقہ دیگہ برید پیشش ...
تو این وضعیت بہتره یه آشنا ڪنارش باشہ 😒
همونجا ڪنار راهرو نشستم و ڪݪـافه نفسمو بیرون دادم ...
هوا داشت تاریڪ میشد
نہ میتونستم عرشیا رو تنہا بذارم
نہ میتونستم دیر برم خونہ 😣
همش خودمو سرزنش میڪردم ...
اخہ تو ڪه از سعید و هیچ پسر دیگہ ای خیرۍ ندیده بودی ، براۍچے باز خودتو گرفتار ڪردۍ 😖
بلند شدم و رفتم باݪـاسر عرشیا
تازه بہ هوش اومده بود .
بۍرمق رو تخت افتاده بود .
با دیدن من انگار جون تازه ایۍ گرفت و چشماش برق زد ... 😢
- چرا این ڪارو ڪردی ؟
- تو چرا این ڪارو ڪردۍ؟؟ 😢
- عرشیا رفت و آمد تو این رابطہ ها معمولیہ ...
نباید خودتو اینقدر زود ببازۍ...
- پس خودت چرا با رفتن سعید خودتو باختے؟ 😏
ڪݪـافه دستمو تو هوا تڪون دادم و گفتم
- اوݪـاً رابطہ من و سعید فرق داشت ...
بعدشم من دخترم
تو پسرۍ! مردۍ مثلاً !!
- اوݪـا چہ فرقے ؟
یعنے من از اول بازیچت بودم؟ 😢
بعدشم مگہ مردا احساس ندارن ؟؟
- عرشیا ...
من دیرم شده ...
میشه بگے یڪے از دوستات بیاد پیشت من برم ؟؟
بابا و مامانم شاڪے میشن ...
روشو برگردوند و اشڪ از چشماش سرازیر شد 😭
- خیلےبۍمعرفتے...
برو ....
♥︎|@Amir_Hossein13|♥︎