شاید بپرسید کی قراره از دیدن هزار بارهٔ آبشار جاذبه خسته بشم، باید بگم هیچ وقت.
امروز دو زنگ کامل توی گرما بدمینتون بازی کردیم، بستنی خوردیم، کلی خندیدیم.
خدایا شکرت:)
مثل یک کودکِ بدخواب که بازیچه شده
خستهام خستهتر از آن که بگویم چه شده
در خیالات بهم ریختهٔ دور و برم
خیره بر هر چه شدم خاطرهاى زد به سرم
مىروم چشم تَرَم را به زیارت ببرم
تا از آن چشم نظرباز شکایت ببرم
ناممان منتسبش بود نمیدانستیم
جانمان در طلبش بود نمیدانستیم
خبر آمد همه جا شعرِ تو را میخواند
شعرمان ورد لبش بود نمیدانستیم
قول دادم برود از غزلِ آتى من
لطف کن حرف نزن قلب خیالاتى من
مشکلت با من و احوال پریشانم چیست؟
قلب من تند نرو صبرکن آرام بایست
نفسم را به هواى نفسى تازه بگیر
قد عاشق شدنم را خودت اندازه بگیر
بخدا هیچ کسى مثل من آزرده نشد
مثل لب هاى تو انقدر ترک خورده نشد
هیچ کس مثل من از دست خودش شاکى نیست
از همین فاصله برگرد تو هم، باکى نیست
فرق دارد دل من با دل تو عالَمشان
در دهانم پر حرف است، نمىگویمشان
به خودم سیلى سرخى زدم و دم نزدم
آن زمان که همه فریاد زدند از غمشان
پشت وابستگىام هست دلیلى که نپرس
منم و تجربهٔ طعم اصیلى که نپرس
حرف دل را که نباید بگذارى آخر
این چه چشمان شروریست که دارى آخر؟
چشم تو روى منِ غمزده شمشیر کشید
قلب من یاد تو افتاد فقط تیر کشید
حملهٔ قرنیه هارا نپذیرم چه کنم؟
من اگر دست تو را سخت نگیرم چه کنم؟
هر چه من مىکشم از این دلِ نامردِ من است
این غزل ها همگى گوشهاى از درد من است
- سید تقی سیدی
چرا یک آدم باید با خودش بگه وای نیما شاهرخشاهی ستارهٔ سریال های اسیدی دهه هشتاد رفته از یه جا آیفون بیست میلیونی خریده پس منم برم بخرم.
امروز روز خوبی بود،
بدمینتون بازی کردیم، جشن داشتیم، کیک خوردیم، کلی زدیم و رقصیدیم.
بابت امروز ازت ممنونم خدا جون.