قاسم اماده میدان شد.
این عمو و برادر زاده همدیگر را
بغل کردن....
قاسم تو چقدر عطر حسنم را میدی
می گن وقتی ابا عبدالله قاسم را
بغل کرد اینقدر گریه کرد که از حال
رفت
چرا از حال رفت....؟ شاید یاد مدینه.....
😭
روایت هست عمو راضی نمی شد
اینقدر دست و پای عمورا بوسید
تا عمو راضی شد
به تعجب همه دیدن غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه ازپا انداخت
اقا وقتی قاسم را اغوش کشید
بسیار گریه کرد شاید وقتی
قاسم زا بفل کرد یاد داداش حسن
افتاد
اخ. اخ. اخ. این بچه بوی مدینه میدهد
عطر و بوی حسنش را میده. بوی مادرش
زهرا را میده
😭😭 ای وای........ یاد مدینه
همچین که قاسم را بغل کرد
دست انداخت گردنش
یادش افتاد شب شهادت مادرش
زهرا سلام الله که دست در گردن
داداش حسن انداخته بود
یادش افتاد غسل شبانه
یاذش افتاد درو اتیش...
یادش افتاد دست و قلب شکسته
ای وای
امشب همه مهمان امام حسن هستید
کریم اهل بیت ع.
مبادا دست خالی برگردی.....
با تعجب همه دیدن غم بدرقه اش
کوه طوفان زده را یک تنه ازپا انداخت
ای داد من بی زره رفت
علی اکبر با زره رفت اونطور
برگشت 😭😭😭
نتونستن براش لباس رزم
پیدا کنن بی زره رفت
اقا عمامه مبارکشون را به تن
قاسم پوشاند.....
ای وای
ای وای
بی زره رفت بلافاصله باران امد
چی میگی مگر روز عاشورا بارلن امد؟
نه ولی هرکس از هرطرف سنگ به یکجا
انداخت
ای وای....... 😭
حسین حسین
سواری که پاهاش به رکاب برسه
می تونه تعادل داشته باشه
پاهاش به زین نمی رسه
ولی رفت میدان چنان طوفانی
به پاکرد. که همه گفتن خود حس امده
بی تعادل سر زین هست اینور و انور می شود
نیزه ای ار بغل امد و زود اورا انداخت
امام زمان منو ببخش اقا
😭😭
روضه به جاهای سخت رسیده
هست و اقا کمک کن روضه را به
تمام کنم .......
تسلا بدید عزیز دل فاطمه
دل اقام این روزا خیلی گرفته
این چه بساط نوکری اقا
😭
داری پا میکشی رویِ خاکا
ای وای، دیگه شدی مثل زهرا
قاسم دیگه زره شد اندازت
ای وای به زیر سم مرکب ها
پُر خون شده بدنت
منو میکُشه نفس زدنت
کشته حسینُ غمت
که سینه به سینه میبرمت
عمو ، بمیرم برات ..
چشمات به سویِ خیمه وا مونده
زیر چشم تو جای پا مونده
من رو خسخس سینه ات سوزونده
چند تا نیزه تو سینت جا مونده
ای وای کبوده تنت
میده شمشیرا بوی پیرهنت
پر خون شده روی تو
یه نیزه زدن به پهلوی تو
عمو ، بمیرم برات ..
*اشکاتُ روی دست بگیر دستاتُ بالا ببر بحق زینب سلام الله علیها عجل لولیک الفرج .
هم چین که قاسم ار اسب افتاد
اسبها تاختن و تاختن.....
پس طبیعی است چه چیزی به تنش
جا انداختن...
با عمو گفتن قاسم
اقا خودش را بهش رساند
ابا عبدالله که رسید دید همه جا
گردو خاک هست
ولی یه صدایی می گه اخ عمو جان
سیته ام داره خرد می شه
لستخوانهایم داره می شکنه
ای وای
دوباره اقا کنار قاسم یاد سینه
شکسته مادر افتاد نا نجیبا بد
حور سینه را شکسته بودن
نفس های قاسم سخت شد
گفت عمو چان متم رفتم عمو.
اقا نشست کنار بدن قاسم
قاسم چرا اینقدر بلند شدی
اقا خواست قاسم را به خینه
برساند پاهای قاسم به زمین
کشیده می شد
صدا بزن حسین... 😭