eitaa logo
اَدبی هنری|فرھنگ"
90 دنبال‌کننده
35 عکس
9 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
چون یار به بوسه دادنم بار گرفت زلفش بگرفتم از من آزار گرفت چون یاری من یار همی خوار گرفت زان خواست به دست من هی سار گرفت
‍ عجب از چشمِ تو دارم که شبانش تا روز خواب می‌گیرد و شهری زِ غمت بیدارند شبتون در پناه حق "
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 نسل فهمیده ایم 💬 مقام معظم رهبری: " شهید حسین فهمیده سیزده ساله بود؛ امّا با رشد، با شعور، با اراده و مصمّم. جسم او رفت؛ امّا روحش زنده ماند..." 🗓 ۸ آبان سالروز شهادت شهید محمدحسین فهمیده و روز نوجوان و بسیج دانش آموزی گرامی باد.
شمع را خاموش باید آفتاب آمد به دل اى مرا چون جانِ جانان صبح زیبایت بخیر | صبحتون پر عشق 🌸🍃 راحم تبریزى "
باز هم جمعه شد و چشم به در تا که آید به برم نیک پدر نذر راهش بکنم جادارد جان و سر را که بیاید ز سفر اللهم عجل لولیک الفرج "
سیما نوذری متولد سال ۱۳۷۰ در بوشهر است. وی شاعری را از سال‌های کودکی آغاز کرد و در دوران نوجوانی موفق به کسب پیاپی رتبه برگزیده کشوری شعر دانش‌آموزی در سه سال متوالی شد. از دیگر افتخارات این شاعر جنوبی می‌توان به برگزیده جشنواره سراسری شعر جوان بندرعباس؛ ⁠برگزیده جشنواره سراسری شعر سوره؛ برگزیده دوازدهمین جشنواره استانی شعر دفاع مقدس و مقاومت؛ ⁠برگزیده جشنواره شعر مقاومت؛ برگزیده سوگواره شعر عاشورایی تشان؛ نفر برتر جشنواره شعر پارس جنوبی و… اشاره کرد. وی همچنین سابقه داوری چند جشنواره شعر را در کارنامه دارد. سیما نوذری هرچند در دیگر قالب‌های کلاسیک شعر فارسی و حتی شعر نو نیز طبع‌آزمایی کرده، ولی نخستین دفتر شعر خود را به قالب محبوبش، غزل اختصاص داده است. بیشتر غزل‌های مجموعه «سی ماه تنهایی» در دهه ۹۰ شمسی و سال‌های بین ۲۰ تا ۳۰ سالگی شاعر سروده شده‌اند. "
مگو در کوی او شب تا سحر بهر چه می‌گردی که دل گم کرده ام آنجا و می‌جویم نشانش را "
ز آن شب که برفت و گفت: خوش باد شبت هرگز شبِ محنتِ مرا روز نبود انوری...♡ شبتون در پناه حق🌸🌱 . "
محتاج یک کرشمه‌ ام ای مایه امید این عشق را ز آفت حِرمان نگاه دار ما با امید صبح وصال تو زنده ای ما را ز هول این شب هجران نگاه دار | صبحتون بخیر و پر نشاط 🌸🍃 "
مردان خدا پردهٔ پندار دریدند یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند هر دست که دادند از آن دست گرفتند هر نکته که گفتند همان نکته شنیدند یک طایفه را بهر مکافات سرشتند یک سلسله را بهر ملاقات گزیدند یک فرقه به عشرت در کاشانه گشادند یک زمره به حسرت سر انگشت گزیدند جمعی به در پیر خرابات خرابند قومی به بر شیخ مناجات مریدند یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند فریاد که در رهگذر آدم خاکی بس دانه فشاندند و بسی دام تنیدند همت طلب از باطن پیران سحرخیز زیرا که یکی را ز دو عالم طلبیدند زنهار مزن دست به دامان گروهی کز حق ببریدند و به باطل گرویدند چون خلق درآیند به بازار حقیقت ترسم نفروشند متاعی که خریدند کوتاه نظر غافل از آن سرو بلند است کاین جامه به اندازهٔ هر کس نبریدند مرغان نظرباز سبک‌سیر فروغی از دام گه خاک بر افلاک پریدند فروغی بسطامی "
امام زمان🍃🌹 بیا که روز سفیدم، سیاه می‌گذرد شبم به ناله و با اشک وآه می‌گذرد بیا که بی تو پریشان و نابسامانم بدون تو همه عمرم، تباه می‌گذرد چگونه آب نگردم ز شرم جرم و گناه که لحظه لحظه‌ی من با گناه می‌گذرد مرا پناه بده زیر سایه‌ی کرمت ببین چه بر سر این بی‌پناه می‌گذرد درست کن به نگاهی تو روزگار مرا خدا نکرده اگر اشتباه می‌گذرد تو را که داشته باشم کجا تهی‌دستم تمام زندگی‌ام در رفاه می‌گذرد تو را به حق حسین از گناه ما بگذر به حق آن که ز حُر با نگاه می‌گذرد منم مرید کسی که به خاک کرب‌وبلا زجان خویش به راه اله می‌گذرد اگر که بغض «وفایی» شکست با فریاد مسیر این غزل از قتلگاه می‌گذرد "
‍ یڪ صبح بہ بام آے و ز رخ پردہ برانداز آوازہ بہ عالم،زن و خورشید برانداز |صبح پاییزیتون پر امید🌸🍃 محتشم کاشانی . "
طلایی را که با سختی خریدم ولی از آن چه راحت دل بریدم چه می شد کودک لبنان و غزه برایت امنیت را می خریدم؟ از آن روزی که دیدم گریه کردی عزیزم روز خوش را من ندیدم شود پیروزی ات را من ببینم خدایا می رسم آیا به عیدم؟ نشد من در دل پیکار باشم طلای زرد کردی روسفیدم میان این نبرد حق و باطل عجب حس قشنگی من مفیدم به امر رهبرم اینجا رسیدم نه با پایم که با دل پرکشیدم طلای من کنون آب حیات است طلای من شدی تنها امیدم فاطمه عباسی "
هر شبی تا به سحر زار بگریم ز غمت اندکی خسبم و بسیار بگریم ز غمت رحمت آری، اگر این گریه ببینی، لیکن خفته باشی تو، چو بیدار بگریم ز غمت خار خار گل رویت، چو به باغی بروم بروم بر گل و بر خار بگریم ز غمت دل من بی‌رسن زلف تو چون سنگ شود بر دل تنگ به خروار بگریم ز غمت بر سر کوی تو، از شوق تو، من هر نفسی "
الا یا ایّها السّاقی ادر کأساً و ناولها که اقبال تو آسان کرد بر ما حلّ مشکل‌ها الا ای کعبة مقصود رخ بنما که تا عمری درین وادی به امید تو پیمودیم منزل‌ها ره گم کرده چون یابم کزین جمّازه آرایان به گوشم مختلف می‌آید آواز زلازل‌ها مگر تقدیر شد یارب که کشتی‌های مشتاقان ازین گرداب‌ها هرگز نبیند روی ساحل‌ها ره پست و بلندی دارد این وادی خبر دارم سبک بندید ای جمّازه‌داران بار محمل‌ها چنان افتاده بارو خر گرانباران دانش را که تا روز جزا بیرون نمی‌آیند ازین گل‌ها به پای جسم نتوان رفت ره فیّاض امدادی که بار از دوش برداریم و بربندیم بر دل‌ها "