eitaa logo
آنِ۵۷ 🇮🇷
291 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
133 ویدیو
24 فایل
۰‌‌• ﷽ ‌•۰ متولـدِ عصرِ استکبار متعهد به سیدِ شهدای اهل قلم دفتر خاطرات یک عدد قرن ۲۱امی |در اصطلاح فلاسفه، «آن» عبارت است از پایان گذشته و آغاز آینده| اینجا کلمه ها رو به امانت میذارم🌱 می‌‌خونم می‌نویسم‌ می‌شنوم‌ می‌بینم
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانومِ نویسنده.
🎥انیمیشن کوتاهِ پسر بچه،موش کور، روباه و اسب.
I'm hooked on ارتداد۴ on Castbox. Check out this episode! https://castbox.fm/vb/460274348
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست کز برای روشنی تو خانه را روشن تری
خیلی چیزهارو دوست داشتیم و داریم‌...برای خودم تو مدل و سبک زندگی بعضیاش رو واقعا عاشقانه میخواستم داشته باشم تو زندگیم ... اما یادگرفتیم صبر کنیم. اروم باشیم... عفت در لغت، به معنای خودنگهداری و در اصطلاح اخلاق، به معنی صبر در برابر تمایلاته... به خیلی چیزها تمایل داریم که نشده و احتمالا دیگه هم نشه....اما...نمیشه به عقب هم برگشت و تصمیماتو عوض کرد..... به تمایلاتت فکر کن و اینکه سر کدوماش عفیف بودی و پرده دری نکردی...
فال امروز شما غزل شماره ۲۰۳ سال‌ها دفتر ما در گرو صهبا بود رونق ميکده از درس و دعای ما بود نيکی پير مغان بين که چو ما بدمستان هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود دفتر دانش ما جمله بشوييد به می که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل کاين کسی گفت که در علم نظر بينا بود دل چو پرگار به هر سو دورانی می‌کرد و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود مطرب از درد محبت عملی می‌پرداخت که حکيمان جهان را مژه خون پالا بود می‌شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی بر سرم سايه آن سرو سهی بالا بود پير گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان رخصت خبث نداد ار نه حکايت‌ها بود قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد کاين معامل به همه عيب نهان بينا بود
آنِ۵۷ 🇮🇷
بعد خواندنش حس می‌کنم همه ما باید یک قصر آبی برای خودمان داشته باشیم و کسی به ما بگوید که فقط یک س
تنها چیزی که باعث می‌شد کسالت روزهایش را تحمل کند، چشم‌انداز گشت‌وگذارهای رویاگونش در شب بود. قصر آبی
هدایت شده از آشغالایِ رنگی !-
در پایان آن رنج های طاقت فرسا، رو به سوی آن بخش از وجودم کردم که هیچ کس را دوست نداشت و در همانجا پناه گرفتم. -آلبرکامو
سرگذشت استعمار جلد ۴
سلام! آینۀ آفتاب‌زادۀ من! صبیحِ جبهه‌فروز جبین گشادۀ من! اتاق را همه خورشید می‌کنی هر صبح سلام آینۀ روی رف نهادۀ من! همه کدورت پیچیده در تو نقش من است مگر نه آینه‌ای تو؟ زلال سادۀ من! به برگ‌های گل از تو غبار روبم، اگر خزان امان دهدم، هست این ارادۀ من «فرشته عشق نداند»، که گفت؟ اینک تو: فرشتۀ همه هستی به عشق دادۀ من تو را چه کار که سرو ایستاده می‌میرد؟ همیشه سبز بمان سرو ایستادۀ من! به تو رسیدن و ماندن خوش است خانۀ امن! نهایت سفر! ای انتهای جادۀ من!