eitaa logo
آنِ۵۷ 🇮🇷
295 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
132 ویدیو
24 فایل
۰‌‌• ﷽ ‌•۰ متولـدِ عصرِ استکبار متعهد به سیدِ شهدای اهل قلم دفتر خاطرات یک عدد قرن ۲۱امی |در اصطلاح فلاسفه، «آن» عبارت است از پایان گذشته و آغاز آینده| آنم: @Aanne_57 می‌‌خونم می‌نویسم‌ می‌شنوم‌ می‌بینم‌: https://harfeto.timefriend.net/17052897025276
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عطࢪیاس⁦
خدایا... سینه‌ام را به تقدیرت گشاده کن و به من حالت اعتماد و اطمینان بخش، تا به وسیلهٔ آن اقرار کنم که مقررات تو جز به آنچه خیر است؛ روا نشده... - صحیفه سجادیه، دعای سی و پنج
خیلی اتفاقی تصمیم گرفتم کتاب سمفونی مردگان رو امروز شروع کنم... و به چی برخوردم؟!👇
سرانجام روز ۱۹ آذر ۱۳۷۰، بازجویم حکم توقیف موقت گردون را به دستم داد. از آنجا مستقیماً به اداره مطبوعات ارشاد رفتم و آقای مدیر کل گفت که کاری از دستش ساخته نیست. بعد به شرکت تعاونی مطبوعات رفتم و برای اولین بار با محسن سازگارا، مدیرعامل شرکت تعاونی مطبوعات آشنا شدم. او آن روز خیلی با من حرف زد و گفت که باید تلاش کنیم تا این حکم را بشکنیم. از یک سو او می‌دوید، از سویی حمید مصدق و از سوی دیگر خودم. یکی از غم‌انگیزترین دوره‌های زندگی من همین ۱۸ ماه تعطیلی گردون بود که همه رفت‌وآمدها، تلفن‌ها و ارتباط‌هایم قطع شد. یکباره احساس کردم چقدر تنها شده‌ام. نمی‌دانستم چه خاکی به سرم بریزم. تنها سیمین بهبهانی هر روز به من تلفن می‌زد و دلداری‌ام می‌داد. نامه‌نگاری، ملاقات، دیدار و گفت‌وگو هیچ‌کدام فایده‌ای نداشت تا اینکه قاضی پرونده‌ام در دادستانی انقلاب حکم مرا اعلام کرد: «اعدام». فروشکستم. حالا جز نگرانی از حکم اعدامی که قاضی‌ام داده بود، وزارت ارشاد هم کن‌فیکون شده بود. خاتمی رفته بود. در همان زمان داشتم رمان «سال بلوا» را می‌نوشتم و این جمله جایی خودنمایی می‌کرد: «ما ملت انتظاریم!» و در انتظار سرنوشت گردون می‌سوختم. حکم اعدام را برداشتم و به طرف سازگارا راه افتادم. چند روز بعد او به من خبر داد که روزهای سه‌شنبه حجت‌الاسلام ابراهیم رئیسی، دادستان انقلاب، بار عام دارد و قرار شد که من از ساعت شش صبح سه‌شنبه آنجا باشم. این سه‌شنبه رفتن‌ها، چهار بار طول کشید و نوبت به من نرسید، بار پنجم، ساعت ۱۲ من توانستم آقای رئیسی را ببینم. در هر دیدار پنج نفر می‌توانستند به ترتیب شماره، وارد اتاق دادستان انقلاب شوند. نفر اول که آخوند پیری بود، به دادستان جوان و خوش‌تیپ انقلاب گفت اگر اجازه داشته باشد، بماند و به عنوان آخرین نفر با او خصوصی حرف بزند اما رئیسی قبول نکرد. گفت: بفرمائید! خودم را معرفی کردم، رئیسی کمی نگاهم کرد، با لبخند گفت: «همون عباس معروفی معروف؟» ادامه👇 https://www.etemadonline.com/%D8%A8%D8%AE%D8%B4-%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D8%B3%DB%8C-9/571906-%D9%88%D9%82%D8%AA%DB%8C-%D8%A7%D8%A8%D8%B1%D8%A7%D9%87%DB%8C%D9%85-%D8%B1%D8%A6%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AF%D8%A7%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%87-%D8%A7%D8%B2-%D8%B9%D8%A8%D8%A7%D8%B3-%D9%85%D8%B9%D8%B1%D9%88%D9%81%DB%8C-%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8-%D8%B3%D9%85%D9%81%D9%88%D9%86%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86-%D8%B1%D8%A7-%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D8%AF ‌‌‌┄┅─═◈═─┅┄⁣𑁍┄┅─═◈═─ ▣⃢🪴 @Anne57
عطیه همتی خوب نوشته واقعا...
https://shahraranews.ir/fa/publication/content/15151/401913 "رفته بود آب بیاورد" حامد عسکری✍🏻
هدایت شده از دلــتورا
حس می‌کنم باید باز این سخنان امیرالمؤمنین(ع) رو به همه‌ مون یادآوری کنم: اگر كوه‌ها لغزیدند تو استوار باش. دندان‌هايت را به هم بفشار. جمجمه‌ات را به خداوند بسپار. پايت را در زمين محكم و استوار كن. چشمت را به دورترين صفوف دشمن بدوز. چشمت را از غير وظيفه‌ات فرو انداز، و بدان كه ياري از جانب خداوند سبحان است. - خطاب امیرالمؤمنین (ع) به محمد حنفیه در جنگ صفین.
12.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
من جوان بودم یعنی هنوز محاسنم سفید نشده بود...
هدایت شده از - وضعیت سفید
شاه پناهم بده خسته‌ی راه آمدم...
هدایت شده از - وضعیت سفید
126361346_-1710514693.mp3
11.02M
با شهیدانت جان ما هم به قربانت... @Vaziat_Sefid
صدای امام خمینی.mp3
2.58M
آقا روح‌الله: کسانی‌که برای «خدا» کار می‌کنند، هیچ‌وقت شکست ندارند. @masture
هدایت شده از "برکه"
خدا آبروی انسان‌هایی که مخلصانه در راه رضاش قدم برمی‌دارند رو می‌خره.