من آنقدر از محمدباقر صدر دور بودم ک وقتی در کوچه پس کوچه های قم به حسب رشته ام عنوان کتاب فلسفتنا جذبم کرد و صاد صدرش را دیدم فکر میکردم نویسنده امام موسی صدر است که برایم نام آشناتر بود...
قبل از شروع نا فکر میکردم با کتابی شبیه هفت روایت خصوصی حبیبه جعفریان طرف باشم..
اما این کتاب آخرین پنج شنبه دی ماه ۱۴۰۱ من را به شدت سیاسی کرد. اطلاعاتی به من داد که شاید برای فهمش باید چند کتاب تاریخی را مرور میکردم. برعکس هفت روایت خصوصی ابعاد پیچیده تری از شخصیت شهید صدر را برایم باز کرد.
این بار که به عراق بروم همه چیز برایم رنگ و بوی دیگری دارد. امیدم به عراق بیشتر از قبل شده...اینکه روزهایی را دیده که کسی شبیه صدر در آن نفس میکشیده امیدم را بیشتر میکند...من قبل اربعین امسال درست وسط جریان مقتدی صدر در کاظمین بودم....
اتوبوس هایمان را نگه داشتند تا از خیابان های اصلی بغداد زوار ایرانی تردد نکنند که شاید داستان بشود...آن روزها اولین بار بود که درباره جریان صدر در عراق کنجکاو شدم . به سرچ متوصل شدم و چیزهایی دستگیرم شد....ان روزها خیلی جریان صدر هم ناامید شدم...و هنوز شهید صدر را نمیشناختم و آمنه را...گرچه از آمنه یک جمله طلایی خوانده بودم که او را از تمام زنان مسلمان ذهنم برجسته تر میکرد....اما امروز بعد از تمام کردن نا دلم میخواهد نجف باشم و به دنبال آمالی که او به دنبالش بود بگردم...
دوست دارم به صورت مقتدی صدر نگاه کنم و بگویم مگر دلیل شهادت شهید صدر چیزی جز دفاع از انقلاب ایران بود...
زیست سیاسی مردم عراق و آنچه بر آنها گذشته را بعد از این کتاب بهتر فهم و درک خواهم کرد.
تمام
۲۹دی
فردای عید، جمعهروزی بود و نوبتِ اُتولِ جمعهٔ این هفته با ما بود. یادت هست دیگر؟ ژیانِ مدل سیوهشت را که ده سالش شده بود، با حسام دونگی خریده بودیم. سهدونگش به اسم من بود و سهدونگش به اسم حسام. البته سندی که در میان نبود. دفترخانهٔ سر بازارنو رفته بودیم و تکهکاغذی را انگشت زده بودیم؛ آن هم به اصرار بقیه. وگرنه که بینمان این صحبتها در میان نبود. ژیان را هفتگی میچرخاندیم. از بخت خوبمان این هفته نوبهٔ من بود. شب قبلش از خانهٔ سید که برای عید دیدنی رفته بودیم و برمیگشتیم، بیخِ گازرگاه، پر چادرت را کشاندم عقب تا از بچهها کمی فاصله بگیری و در گوشَت گفتم باروبندیل را شبانه ببند که خروسخوان برویم دهبالا. بلکه گرمای نادخِ مرداد را حریف شویم. چشمانت برق زده بود و تا خود چارمنار با خودت حسابکتاب میکردی که صبحانه چهچیز آماده کنی و پیازِ نداشتهٔ سالادشیرازیات را از کجا بخریم و لیموعمانی را یادت باشد که در فلاکسی که تازه از بانه خریده بودم بیندازی تا چای، طعمِ ماندگی نگیرد به خودش! که وقتی بین مسیر، ژیان را کشاندیم روی خاکوخل کنار جاده تا کشوقوسی به بدن بدهیم، عطر چایت خستگی را در کند. صبح با ذوق، زودتر از همهمان بیدار شدی و برای نماز صبح صدایمان کردی. بساطت را داخل زنبیل پلاستیکی یشمیرنگت چیده بودی و چادر رنگی جدیده را سر کرده بودی و دم در آماده حرکت شده بودی. از هشتی که در آمدیم، تا برسیم به ژیان، نرگس روی شانهام خوابش برده بود و هادی هم دستانش آویزان دستان تو بود و زنبیل یشمی هم انگشتان یحیی را به سمت زمین میکشاند. یادت هست که وقتی استارت زدم، اول صدایش در نیامد؟ بدکردار میخواست همان اول صبحی ذوقمان رو کور کند. روشن شد ولی. اطوارِ همیشگی سر صبحهایش بود. یادت هست پیچ و خم جاده را؟ یک نخ سیگار اشنو ویژه را از داخل پاکت نخودی-قرمز رنگش درآورده بودم و نمنم کام میگرفتم و تو هم زیرزیرکی اخم میکردی و ته دلت میخندیدی. از همان وقتها بود که جاده مستمان میکرد دیگر؟ نه؟
.
.
.
.
ما، در کنار هم زیستهایم، قرنها...
.
که زندگی دو سه نخ کام است،
و عمر، سرفهٔ کوتاهی.
.
.
.
عکس از ماهنامه هنر و مردم یزد، دهه پنجاه.
@hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
دانلود سریال The Last of Us 2023 آخرین بازمانده از ما فصل اول 1 با دوبله و زیرنویس فارسی چسبیده
https://filmino.me/series/the-last-of-us/
آنِ۵۷ 🇮🇷
دانلود سریال The Last of Us 2023 آخرین بازمانده از ما فصل اول 1 با دوبله و زیرنویس فارسی چسبیده http
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان سریال ۲۰ سال پس از نابودی تمدن نوین رخ میدهد. جول، یک بازماندهی سرسخت برای خارج کردن دختری ۱۴ ساله با نام الی از یک منطقهی قرنطینهی آزاردهنده استخدام میشود. آنچه در وادی امر به یک کار ساده شباهت دارد، خیلی زود به سفری متأثرکننده و خشونتآمیز تبدیل میشود و آنها باید سراسر ایالات متحده را زیر پا بگذارند و برای بقا به یکدیگر تکیه کنند.
#معرفی_سریال
قال رسول الله صلوات الله علیه و آله: مَنْ أَخْلَصَ لِلَّهِ أَرْبَعِینَ یَوْماً فَجَّرَ اللَّهُ یَنَابِیعَ الْحِکْمَةِ مِنْ قَلْبِهِ عَلَی لِسَانِهِ. [بحار الأنوار، ج67، ص249 - عدةالداعی، ص232 و ...].
ترجمه: اگر کسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند حکمت را از قلبش بر زبانش جاری میکند.