هدایت شده از من ، ویکتور فرانکل و چند ماهی
مهارت شاد بودن ، مهارت درست رنج کشیدن هم هست
نیلوفر و مرداب _تیچ نات هان
امروز بعد مدتها تو تلگرام تونستم چرخ بزنم.
و به طور خیلی اتفاقی توسط یکی از کانالای ضد انقلابم به یه کانال ضد انقلاب دیگه رسیدم که طرف سه سال بود که متاهل بود و داشتن مهاجرت میکردن.
با این پیام وارد کانال شدم:
زن رندوم در آرایشگاه بعد از اینکه فهمید سه سال از ازدواجمون میگذره:
چرا بچه نیاوردی؟ مگه گُلی که شوهرت آورده آویزون موهاش باشی؟!
درسته بیشعور بود، به زن جز زاد و ولد نقشی در ازدواج نمیداد و منم جوابشو دادم، ولی مثالش جالب بود.
من گُلم که به موهای همسرم آویزونم ^_^
اول کامنتای همین پست و خوندم و بعد یکم کانال خودشو بالا و پایین کردم ودوباره به چندتا کانال زوجی ضد انقلاب مثل خودش وصل شدم و تو اونا هم چرخ زدم
وقتمو تلف کردم؟ شاید
اما برای خودم یه نتیجه گیری جالب بوجود اومد
::::
اینکه ما خیلی نسبت به اون قشر واقع بین تریم تا اونا....
ما حداقل ۵۰ درصد الان میشناسیمشون. با فضای فکریشون خودمونو اشنا کردیم. امال و ارزوهاشونو میتونیم حدس بزنیم. حتی اگه به یقین برسیم طرف مصداق کامل دشمن طبق بعضی ایه های قران نیست که باید باهاش برخورد چکشی داشت حتی میتونیم باهاش دوست بشیم و تعامل کنیم...
اما چیزی که از اونور دیدم فقط یسری برداشت پر و پوچ از این سمت و قشر حزب اللهی بود.
از نظر اونا خانم های مذهبی پربچه یه جماعت جاهل متعصب دنبال تولید مثل ِ....
یعنی حتی یک قدم پا جلو نگذاشته تا بشناسه؟
البته من خر کی باشم که بیاد بشناسه. اون ادم درست و حسابیا رو.
یعنی تو خط کشی خودش وایساده و نهایتا مامانشو دیده از کل ادمایی که به شریعت معتقدن اونم چه مامانی:
اینو هم از چمدون درآوردم برا نماز خوندنش ،تازه روزهم هست قربونش برم 😁
و این زن تمام این روزها و قبلترش همیشه از نپوشیدن روسری و رها بودن من حمایت کرد!
البته تا قبل دانشگاه خیلی تلاش داشت که به راه راست هدایت بشم ولی بعدش به تفاهم رسیدیم :))
قبلترها هم البته چادری بود ولی یه روز گفت من دیگه چادر نمیپوشم تو هر مغازه ایی میرم فروشنده دنبالم راه میافته فکر میکنه چیزی زیر چادر قایم میکنم 🙈😅
آها میخواستم اینو بگم که شروع کردم به تعریف از ننه م🤣 این جانمازها رو دیدم تو جنوب و جاهای دیگه برا سنتی کردن فضا ازش استفاده کردن هی خجالت میکشیدم رو اینا بشینم حس میکردم باید الان اقتدا کنم و نماز بخونم :))
.......
نتیجه اخری که گرفتم اینه::
نصف تکه و حرف هایی که پشت سر جماعت حزب اللهی میزنن تو پیج و کانال و مجله و هر جایی که دستشون میرسه اصلا به ما نمیرسه...که بخوایم جواب بدیم.
همون طور که محتواهای تولیدی ما اصلا به اونا نمیرسه..
هر طییف خودشه و خودش و هم شکلش...و مرزی که کشیده تا اون یکی رو نشناسه....
مگه ما میترسیم از تقابل و مواجه؟ اگه مواجه میشدیم کاملا حقیقت از دروغ خودشو نشون میداد و خوبی از بدی...
مشکل اینه که دور از هم وایسادیم...
و هرچند وقت یکبار یکی مثل من محض چک کردن فقط میره و میخونه اونارو...
اونا هم احتمالا خبرگزاری فارسو نهایتا دنبال میکنن😂😂😂
نتیجه کلی که گرفتم اینه
خط کشی های فیزیکی اطرافم رو بردارم و مواجه رو بیشتر کنم باهاشون بدون این که خط کشی های اصولیم از یادم بره...اونوقته که یه مواجه درست اتفاق میفته...
هدایت شده از بِرکه 🍃
.
جلال، توی یکی از نامههایش به سیمن مینویسد: " سیمین سیاه قشنگم! نامههایت خیلی کوتاه است. من دوست دارم به تفصیل از تو چیز بخوانم! یادت باشد این کاغذها جای یادداشت روزانه را نمیگیرند. و الخ..."
وقتی این جمله را دیدم به واقع ترس برم داشت! چقدر یادداشت روزانه برای جلال مهم بوده. خودش علاوه بر نامههای ریز و جزئی چند صفحهای که برای سیمین مینوشته یادداشت روزانه هم داشته.
جایی که جلال این حرف را زده بعد از چاپ غربزدگیاش هست. دارم فکر میکنم نمیتوانست پاهایش را بیندازد رویهم و باد بیندازد به غبغبش که من و چه به روزانه نویسی؟
من شاید این کار را میکردم!
آنقدر که این توصیهی جلال به سیمین توی ذهنم حک شده که خواستم با شما هم به اشتراک بذارم. فکر میکنم خوب است که این جمله جلال توی گوشمان وز وز تکرار شود. با صدای یک پیرمرد صدتا پیرهن پاره کردهی موفق در داستان.
#صدایبرکهمتروک
#روزانهنویسی
#سه_کتاب
#الخ...
@berrrke
11.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزم رو ساخت...
کاش این صراحت و حس غرور رو میشد منتقل کنیم نسبت به انقلاب خودمون...
#خواننده_زن_است