مهمان داریم.
«أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاء صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا»؛ كه ما آب را به صورت بارشى فرو ریختیم آنگاه زمین را با شكافتنى شكافتیم.
«وَمِنْ آیاتِهِ أَنَّكَ تَرَى الْأَرْضَ خَاشِعَةً فَإِذَا أَنزَلْنَا عَلَیهَا الْمَاء اهْتَزَّتْ وَرَبَتْ إِنَّ الَّذِی أَحْیاهَا لَمُحْیی الْمَوْتَى»؛
و از [دیگر] نشانههاى او این است كه تو زمین را فسرده مىبینى و چون باران بر آن فروریزیم به جنبش درآید و بر دمد. آرى همان كسى كه آن را زندگى بخشید قطعا زندهكننده مردگان است.
«إِذْ یغَشِّیكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِّنْهُ وَینَزِّلُ عَلَیكُم مِّن السَّمَاء مَاء لِّیطَهِّرَكُم بِهِ وَیذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّیطَانِ وَلِیرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَیثَبِّتَ بِهِ الأَقْدَامَ»؛
[به یاد آورید] هنگامى را كه [خدا] خواب سبك آرامشبخشى كه از جانب او بود بر شما مسلط ساخت و از آسمان بارانى بر شما فرو ریزانید تا شما را با آن پاك گرداند و وسوسه شیطان را از شما بزداید و دلهایتان را محكم سازد و گامهایتان را بدان استوار دارد».
آنِ۵۷ 🇮🇷
مهمان داریم. «أَنَّا صَبَبْنَا الْمَاء صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا»؛ كه ما آب را به صور
برف شد
چخبره اسماعیل...بعد چاهار سال برف اومده یزد😁
درباره امیلی:
من با کمال تاسف با چشم های کسی ک بلندی های بادگیر را نخوانده به تماشای این فیلم نشستم. ظاهرا فیلم اقتباسیاست از زندگی امیلی برونته از سه گانه خواهران برونته. اقتباسی که سعی کرده تا ریشه های شکل گیری رمان بلندی های بادگیر را با زندگی شخصی امیلی پیوست بزند و تا حدی هم موفق بوده. اگر کتاب را خوانده باشید مطمئناً ارتباط بهتری با آن میگیرید. چند فیلم دیگر مرتبط با خواهران برونته در لیستم دارم ک به مرور میبینم.
من آنقدر که با متن رمان های کلاسیک ارتباط خوبی ندارم با فیلم های اقتباسی شان به شدت جورم. آنقدر که از دیدن فیلم غرور و تعصب لذت برده ام از رمانش نه....امیدوارم تجربه شما متفاوت تر باشد. این فیلم که تجربه ای ترکیبی از زندگی نویسنده و کتاب هایش بود برای من خیلی کلاسیک نخوانده کسل کننده نبود. امیدوارم برای شما جذاب تر باشد
#میبینم
@bakhodamhastam
شکوفه مکشوفه
این دومین باره ک وسط یه کار کاملا حماسی گلِ سرم میپره بیرون😂
#لعنت_به_چسبِ_نچسب
#مولانِ_زمانه
و من که رهگذری در صدای بارانم هنوز فرق تو را با خودم نمی دانم
تو هفت چلچله کوچی ،بهار تازه ئ من من شکسته، اسیر چهل زمستانم
تبر بگیر و بر آشوب و تن به تن بشکن مرا که شاخه ای از یک درخت عریانم
شبی بهشت خدا را به خاطر آوردم به اسم سیب رسیدم شکست دندانم
ترانه ، سایه ندارد ترانه بی برگ است به خاطر تو از این پس درخت می خوانم
سپند وکندر و آتش چه قابلی دارد بیا بیا که برایت غزل بسوزانم!!!