آنِ۵۷ 🇮🇷
#روایت _من فرشتم فرشته. خبرنگار صدا و سیما بودم تا این مریضی افتاد به جونم...آخ
#روایت
داخلی_ بخش آنکولوژی و خون
دختر بلوچ تخت کناری: مادرم بی بی گل داره مهری داره شیرین داره. اسم منم فاطمهست.
من: اسم منم فاطمهاست. فاطمه سادات.
تو قبله ای برای تمام قبیله ام
ایل و تبار من به فدای محرمت...
با هرتپش به سینه دلدادگان تو
دلها زند تبل عزای محرمت
خیلی دلم گرفته برای محرمت
........................................................
حسین جان
........................................................
من زنده ام فقط به هوای محرمت
آقای من
عمریست یاد حنجر تو گریه میکنم
با یاد دیدهی تر تو گریه میکنم
تا روز آخرینم و تا آخرین نفس
با یاد روز آخر تو گریه میکنم
...................حسین..
ما پرچمِ خونینِ حقطلبیِ مولایمان #علی را به دوش میکشیم، بی آنکه او را دیده باشیم. ما سلمانِ پارسی و بلالِ حبشی را از اعماقِ قلبمان میستاییم، گرچه هرگز ایشان را ندیدهایم.
شرطِ اعتقاد به رهبری، دیدنِ شخصِ رهبر نیست، بلکه دیدنِ نتایجِ اعمال اوست؛
شرطِ پیوستن به یک نهضت، ملاقات با سرانِ آن نهضت نیست، بل برداشتنِ محصولِ مبارزهی افرادِ آن نهضت است.
آقای ما #حسین برای این حسین نشده است که ما او را دیدهایم، دستش را بوسیدهایم، در آغوشش گرفتهایم، خاک پایش را سرمهی چشمانمان کردهایم، یا او از نقشههایی که برای رهایی فرزندانش دارد، چیزهایی به ما گفته…
نه … ما حسین را دوست داریم به خاطرِ آنکه با نامِ او، عِطرِ نجابت در فضا پراکنده میشود؛
عِطرِ ایمان، عطرِ مقاومت در برابرِ ظلم – از این سو تا آن سویِ جهان، از زمین تا ستارگان...
حتی اگر حسینی هم وجود نداشت، این عطرِ حسینیِ پیچیده در فضا کافی بود تا ما را به ارادتِ حسین و مرکزِ شهادت بکشاند.
این که دستِ من – دست هایِ من – هرگز به قبای حسین نمی رسد [و] به خاطرِ او شمشیر میزنم و به هوای وصلِ او با کرور کرور اجنبی میجنگم، حسین را حسین نگه میدارد.
حسین، حسین نشد برایِ آنکه آفتابِ حضورش، سرمازدگانِ بی پناه را گرم کند، داغ کند و بسوزاند؛
بل حسین شد به خاطرِ حضور ازلیاش در ذهنِ هرکس که میخواهد در راه عدالت شمشیر بزند.
📚بر_جادههای_آبی_سرخ
نادر_ابراهيمی
https://www.instagram.com/reel/Cu1_A6xIu86/?igshid=MTc4MmM1YmI2Ng==