eitaa logo
- خـانومِ۲۷۴.
1.3هزار دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
856 ویدیو
1 فایل
🇮🇷🇵🇸🇱🇧 . - 𝑾𝒉𝒐 𝒄𝒂𝒓𝒆𝒔? . چه‌کسی‌اهمیت‌می‌دهد؟ . اصلاازاین‌به‌بعد‌ ، شماباشُ‌شانه‌هات ما‌رابرایِ‌گریه‌سرِ‌آستین‌بَس‌است ‌. . . . راستی‌چی‌کِشیدی؟ . چیزی‌فراتراز‌دل‌تنگی. . تحت تاثیر انجمن شاعران مرده
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از - خـانومِ۲۷۴.
- فقط چند قطره اشکه -
AUD-20201204-WA0029.mp3
2.5M
مریضم و دوام ابالفضله ع...💔 اگه برم سرم رو نیزه ها،فداسر تموم بچه ها💔
- خـانومِ۲۷۴.
مریضم و دوام ابالفضله ع...💔 اگه برم سرم رو نیزه ها،فداسر تموم بچه ها💔
تا الان مداحی برای شب خانم حضرت رقیه س زیاد فرستادن...اما ایشون شکایت این مصیبتاشونو بردن پیش عموشون حضرت عباس ع که سرشون بر نیزه بود💔.....یکم از ایشون به نیت شادی دل خانم سه ساله بشنویم💔
*هفتصد درودِ خداوند... 🔹روزی پیغمبر خدا صلی الله علیه و آله به امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: «یا علی! می‌خواهی تو را به چیزی مژده بدهم؟» حضرت علی علیه السلام عرضه داشتند: بله، پدر و مادرم به قربانت! شما همیشه مژده دهنده هر چیزی بودید. 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل، نزد من آمد و از امر عجیبی مرا خبر داد. » امیرالمومنین علیه السلام پرسیدند: امر عجیب چه بود یا رسول الله؟ 🔹پیامبر فرمودند: «جبرئیل خبر داد که هر کس از دوستان من، بر من توأم با خاندانم صلوات بفرستد، درهای آسمان به روی وی گشوده می‌شود و فرشتگان هفتاد صلوات به او می‌فرستند و اگر گناهکار است گناهانش می‌ریزد همچنان که برگ درختان می‌ریزد و خداوند متعال به او خطاب می‌کند: (لبیک یا عبدی و سعدیک). سپس به فرشتگان می‌فرماید: ملائکان من! شما به او هفتاد صلوات فرستادید، اما من بر او هفتصد صلوات می‌فرستم.» 📚 بحارالانوار، ج ۹۴، ص ۵۶. ‎┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈ *
با خودش می‌گفت: همه‌یِ این دردا تموم می‌شه. . من دوباره برمی‌گردم پیشِ بابایی‌م. . همه‌چیو بهش می‌گم.. آره.. همه‌چیز درست می‌شه. هروقت تازیانه می‌خورد همینو می‌گفت، هروقت لگد می‌خورد هم همینو می‌گفت، هروقت کعبِ نی هم می‌خورد همینو می‌گفت، شبا اینو می‌گفت، روزا همینو می‌گفت، بعدازظهرا همینو می‌گفت، آخرِ شبا همینو می‌گفت، کلاً این وردِ لبش شده بود، اون شبِ تو خرابه هم بهونه می‌گرفت که عمه ببرتش پیشِ باباش، همون صحرای بزرگ و گرمی که پیکرِ بابا رو آخرین بار توش دیده بود، ولی یدفعه‌ یه اتفاقی افتاد، چندتا سرباز واسش یه تشت آوردن که دورتادورش خونی بود، عمه زینب امتناع می‌کرد و اصرار می‌کرد که اون تشتو جلوش نذارن، اما اون سربازا با توهین و ناسزا به عمه عمه رو کنار زدن و تشت رو گذاشتن رو به روش، هراسون به عمه نگاه کرد: مگه من غذا خواستم عمه؟ دیگه چیزی نشنید پارچه‌یِ روی تشتو کنار زد و با یه صحنه‌ی خیلی خیلی بد مواجه شد، از عمه پرسید: ما هذه؟ دقت کنید، نپرسید: من هذه، پرسید: ما هذه؟ عمه این چیه!!! یکم که دقت کرد دید چقدر این شبیه سر باباست، سخت بود با چشمای تارش ببینه ها، خیلی تلاش کرد بتونه ببینه، اما به سختی دید، دید بابایی پیشدستی کرده و خودش زودتر اومده، دیگه همه درداشو فراموش کرد، همه‌جایِ بدنش درد می‌کرد، همه جا، اما تا بابا رو دید فراموش کرد، همه گلایه‌هاشو فراموش کرد، همه چیزو فراموش کرد، همه چیزو. فقط چندتا جمله گفت: يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي خَضَبكَ بِدِمائكَ! يا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذي قَطع وَ رِيدَيْكَ! يا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذي أَيتمني علي صِغَر سِنّي! يا أبَتاهُ، مَنْ بَقي بَعْدَك نَرْجوه؟ يا أبَتاهُ، مَنْ لِلْيتيمة حَتّي تَكْبُر؟ پدر جان، كي تو را با خونت خضاب كرد! اي پدر كه رگهاي گردنت را بريد! اي پدر، كي مرا در كودكي يتيم كرد! پدر جان، بعد از تو به كه اميد وار باشيم؟ پدرجان، اين دختر يتيم را كي نگهداري و بزرگ كند؟ بعد سر بابا رو رها کرد و روحش دست بابایی رو گرفت و باهم رفتن. رفتن. رقیه(س) رفت. دیگه نتونست اربعین با عمه‌ها و خواهرا و برادرش برگرده کربلا، جای پیکر بابایی و گلایه‌هاشو بکنه، نتونست، دیگه نتونست :)))))).
چقدر زشته، چقدر از خودم خجالت می‌کشم، متاسفم واسه خودم، که روضه‌یِ حضرت رقیه (س) رو شنیدم و هنوز زندم. .
- خـانومِ۲۷۴.
عمه، دندونم که افتاده، درمیاد مگه نه؟ عمه، تو عروسی‌م علی‌اکبر میاد، مگه نه؟ :))))))
- خـانومِ۲۷۴.
عمه...بکشم سرمه چشام ناز میشه...مگه نه؟
بابایی بیاد دلم باز می‌شه مگه نه؟ :))