💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
💧زندگی گوارا...
سلام و قبل از هر چیز عید میلاد خانم حضرت زینب سلام الله علیها رو بهتون تبریک میگم.
بازی محبوب خانوم کوچولو لگو بازیه. اونقدر که مجبور شده ایم دو سری لگو در دو سایز براش بخریم تا به اندازه کافی قدرت مانور داشته باشه. چند وقت قبل با هم نشستیم و با استفاده از همه لگوها یه خونه بزرگ درست کردیم، به چه قشنگی! ... خانوم کوچولو اونقدر خوشش اومد که دیگه همه ش همون رو می ساخت و دیگه ساختنش رو از حفظ شده بود. راستش خود من هم فکر میکردم دیگه کاملترین خونه ای که میشه با این تعداد لگو ساخت همینه.
دیروز خانوم کوچولو و خواهرش داشتن با لگو بازی میکردن و من مشغول کارهام بودم که یهو صدای فریاد شادیش من رو از جا پروند: مامانی، ببین یه خونه ی جدید! ... تازه این دوتا طبق ( طبقه) داره!
نگاه کردم و دیدم بعله، عجب آرشیتکتهایی هستن این دخترهای من! کلاً ترکیب رو به هم زده بودن و به جای اون خونه ویلایی، یه خونه دو طبقه ساخته بودن. و خانوم کوچولو هم بلافاصله اَرگو (خرگوش) ی محبوبش رو در طبقه بالا که لابد پنت هاوس خونه محسوب میشد جا داده بود!
نمیتونم توصیف کنم که چقدر لذت بردم. و بیشتر از ساخته شدن خونه، از شجاعتشون در بهم زدن خونه قبلی و درانداختن یک طرح نو کیف کرده بودم ... و بعد تمام دیروز به این فکر میکردم که من چیم از اون دوتا کمتره؟ ...
به نظر من زندگی یه جور لگو بازیه. به هرکدوم از ما یه تعداد لگو داده شده که برای ساختن یه چیز خیلی قشنگ کافیه. کمی و زیادی و رنگ و شکل لگوها همون تفاوتهایی هستند که در شرایط زندگی هرکس قرار داده شده. یکی زیباست، یکی معمولیه، یکی خانواده خوبی داره، یکی از اول شوهر همراهی داره، یکی هوش خوبی داره، یکی کند ذهنه و ... دیگه اون هنر خود ماست که تلاش کنیم و بتونیم با مدیریت درست اون لگوها بهترین شکل ممکن رو ازشون دربیاریم.
قرار نیست نتیجه کار آدمها مثل هم باشه، بلکه مهم اینه که آخر کار یه چیز متعادل و قشنگ و قشنگنترین چیزی که ممکنه با اون تعداد و رنگ و شکل لگو ساخته بشه رو تحویل خدا بدیم.
حالا سوال اینجاست: آیا من توی این ۱۴ سال زندگی با لگوهام بهترین شکل رو ساخته ام؟
***
توی پست قبل خیلی از دوستان نازنین با مهربونی تمام دلداریم دادن که مهم نیست. نیمه پر لیوان رو ببین و قدر داشته هات رو بدون و این که حرف همسرخان اونقدرها که تو میگی ناراحت کننده نبوده و ... از تمام اینها ممنونم، اما تمام هدف من از نوشتن در اینجا اینه که دیگه خودم رو دلداری ندم!
شاید اشکال از من بوده که نتونستم مشکلم و دغدغه م رو درست به شما دوستان خوبم منتقل کنم. من میدونم که خیلیها هستند که همسرشون بده و معتاده و هزارتا مشکل و مصیبت دارن. اما خوب خیلی ها هم هستند که دارن درست و معتدل با هم زندگی میکنن و از کنار هم بودن لذت میبرن. اصلاً اشکال عملکرد من توی این ۱۴ سال همین بوده که هی از واقعیت فرار کردم و گفتم ولش کن! سخت نگیر! دنیا دو روزه! تو خودت سعی کن آدم خوبی باشی و تحمل کنی! ... بالاخره یه جوری این چند صباح رو میگذرونی و بعدش همه چیز تموم میشه و راحت میشی! ...
اما پتک اصلی که توی مغزم خورد و من رو به خودم آورد اینه که فهمیدم نخیر اینطوریها هم نیست. یه بخش بزرگی از سعادت اون دنیای من بستگی به این داره که تونسته باشم این دنیام رو درست مدیریت کنم و تا جایی که میتونم خوب و زیبا زندگی کنم ... و اگه همینطور پیش برم اون دنیا هم همین آشه و همین کاسه!
ببینید ما در تعالیم اسلامی مفهومی داریم به اسم " حیات طیبه " که ترجمه تحت اللفظیش میشه زندگی پاک. اما مفمومش چیزی فراتر از اون هست. بهترین ترجمه ای که از این لفظ دیدم مال آقا ست که در درس تفسیرشون اون رو زندگی گوارا ترجمه کردن ... یعنی زندگی که انسان ازش هم مادی و هم معنوی لذت ببره.
انسان یه موجود دو وجهیه که هم بعد مادی داره و هم بعد معنوی. که هردوتاش به یک اندازه مهمه. و به هر کدوم بی توجهی بشه آدم احساس میکنه یه چیزی کمه. حیات طیبه یا همون زندگی گوارا زندگی هست توش نیازهای مادی و معنوی آدمها هر دو به یک اندازه برآورده میشن. و آدم به تعادل میرسه. نه این که یه بعد از وجودش سرطانی رشد کنه و یه بعد دیگه ش معطل بمونه!
من خیلی ها رو میشناسم که زندگی مادی خوبی دارن و حتی از زندگی مشترکشون هم به غایت راضیند و همه جوره همدیگه رو درک میکنن و به هم توجه میکنن و ... اما روحشون آرامش نداره و مدام سراغ این چیز و اون چیز میرن تا آرامش بگیرن. اما فایده نداره، چون به بعد معنوی وجودشون که جز با ارتباط با خدا آرامش نمیگیره توجه نکردن.
#پست_بیست_و_دوم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
#بسیار_مهم
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_دوم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و در کنارش کسانی رو میشناسم که از بس به معنویات توجه کردن، از زندگی مادی به دور موندن و یه عقده های پنهانی توی وجودشون شکل گرفته که من خودم ازشون میترسم. چون مثل یک بمب در حال انفجارن. همونهایی که تا دنیا بهشون رو میاره خودشون رو گم میکنن و دیگه وامصیبتاه!
حضرت علی علیه السلام خیلی قشنگ این مطلب رو توضیح داده اند:
"مؤمنان پرهیزکار در دنیا به بهترین صورت زندگی میکنند، و به گواراترین ترین صورت، از آن برخوردار هستند . با اهل دنیا، در دنیایشان شریکند. از بهترین آنچه آنان می خورند، می خورند، و از بهترین نوشیدنی آنان می نوشند، از بهترین آنچه می پوشند در بر می کنند، در بهترین خانه ها، سکونت می یابند، از برترین ازدواج های آنان برخوردار و از والاترین مرکب های آنان بهره مندند .
آنها از هر دو خیر دنیا و آخرت برخوردارند .با اهل دنیا در برخورداری آنان از دنیایشان شریکند، اما اهل دنیا در برخورداری مؤمنان از آخرتشان، بهره ای ندارند .... پس آنان که از اندک عقلی برخوردارند، مشتاق چنین زندگی هستند. "
امام باقر علیه السلام هم در دعای خودشان، از خداوند رفاه دنیایی طلب می کنند و میگن:
"خدایا! از تو می خواهم تا زمانی که مرا زنده می داری، به من رفاه در معیشت عطا کنی، آنچنان معیشتی که با آن بر اطاعت و فرمانبرداریت قوت بیابم و به رضوان تو نایل گردم ... و دنیا را زندان من، و جدایی از آن را باعث اندوه من قرار نده …"
تفاوت رو متوجه شدین؟ ما یه چیزی شنیدیم که میگن " الدنیا سجن المومن" ( دنیا زندان مومن است) . اما اینجا می بینیم که امام میگن: "دنیا را زندان من و جدایی از آن را باعث اندوه من قرار نده." ... یعنی درسته که مومن دلش میخواد از این دنیا بره و این دنیا براش حکم زندان رو داره، اما این اشتیاق از روی بدبختی و برای فرار کردن از بیچارگیهای این دنیا نیست. اونها با وجودی که در این دنیا خوشبختند و از مواهب دنیا که خدا بهشون داده لذت میبرن، وقتی میبینن زیباییهای اون دنیا بهتر و پایدارتره ( و الاخره خیر و ابقی ) مشتاق میشن که زودتر به اونجا برن.
حالا میفهمم که زندگی دنیا خیلی خیلی مهمه. خیلی مهمه که ما موفق بشیم لگوهایی که بهمون داده شده رو به بهترین نحو بچینیم تا در دنیا به زندگی گوارا دست پیدا کنیم. برای این منظور باید به چند نکته دقت کرد:
* در زندگی گوارا، باید هم از «حسنه دنیا» برخوردار بود و هم از «حسنه آخرت » ( ربنا آتنا فی الدنیا حسنة وفی الاخرة حسنة )
* و در عین توجه به آخرت نباید سهم و نصیب خودمون از دنیا رو فراموش کنیم . ( ولاتنس نصیبک من الدنیا )
* و چونکه حیات طیبه، با استفاده از « #طیبات » امکان پذیره، این که خودمون رو از رزق طیب الهی محروم کنیم، و همه ش به مقامات معنوی دلخوش باشیم درست نیست: قل من حرم زینة الله التی اخرج لعباده و الطیبات من الرزق؟ (بگو چه کسی زینت های الهی را که برای بندگان خود آفریده و روزی های پاکیزه را حرام کرده است؟)
و این چیزیه که من اینجا دنبالشم : زندگی گوارا ... زندگی که هم من توش به وظایفم و جهادم عمل میکنم و هم همسرخان با من با مودت و مثل یک ریحانه رفتار کنه ...
شاید هنوز مختصات دقیق زندگی گوارا رو ندونم، اما خوب میدونم این زندگی مسالمت آمیزی که نه من توش احساس آرامش کنم و نه همسرخان و مدام برای به دست آوردن حقوق اولیه مون توی زندگی با هم کلنجار بریم رو نمیشه بهش گفت : زندگی گوارا ...
برای رسیدن به چنین زندگی، خداوند راه را اینطور به ما نشان داده :
مَن عَمِلَ صالِحًا مِن ذَكَرٍ أَو أُنثىٰ وَهُوَ مُؤمِنٌ فَلَنُحیِیَنَّهُ حَیاةً طَیِّبَةً ۖ وَلَنَجزِیَنَّهُم أَجرَهُم بِأَحسَنِ ما كانوا یَعمَلونَ
یعنی هر كس كار شایسته انجام دهد، خواه مرد باشد یا زن، و به خداوند ایمان داشته باشد، او را با یک زندگی گوارا زنده میکنیم؛ و پاداش آنها را به بهترین اعمالی كه انجام میدادند، خواهیم داد.
این " زنده میکنیم " یعنی کسی که این زندگی گوارا رو تجربه نکنه، انگار اصلاً زندگی نکرده. و چون زندگی دنیا مقدمه زندگی آخرته ، به آخرتش هم امیدی نیست ... و من همه ترسم از اینه که بعد از یک عمر زندگی مشمول این آیه از قران بشم که :
" هل انبئکم بالاخسرین اعمالا؟ الذین ضل سعیهم فی الحیات الدنیا و هم یحسبون انهم یحسنون صنعا
( آیا میخواهید بدانیدکه زیانکار ترین افراد در عمل چه کسانی هستند؟ آنهایی که تمام زحماتشان در دنیا به هدر و گمراهی رفته، ولی خودشان فکر میکنند که بهترین اعمال را انجام داده اند! )
#پست_بیست_و_دوم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
#بسیار_مهم
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔆 نیایش
🌱 پروردگارا
مگذار که نگاه امیدوار من
از ملکوت مقدس تو نومید بازگردد
و رشته ای که قلب مرا با آسمانها
پیوند می دهد بریده شود،
🌱و هرگز حاجات مرا ای برآورنده حاجات
از حضرت خویشتن به دیگران باز مگذار
🌱حاجات مرا خود برآور و هنوز که
دستان گدایی من از در گاه تو
فرو نیفتاده آرزوهای مرا به من ببخش.
🌱گره از کار فرو بسته من بگشای و
سرنوشت مرا به
سعادت و سلامت
پایان فرمای.🕊
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
❤️هوا خوبه ، تو هم خوبی ، منم بهتر شدم انگار ...
سبزه ای که انداخته بودم داره سبز میشه و تا الان حدود ۳ سانت رشد کرده. فکر کنم باید زودتر می انداختمش نمیدونم تا چهارشنبه اونقدر رشد میکنه که بتونم دورش ربان بپیچم و بذارمش سر سفره هفت سین، یا نه.
صبحها به بهانه آب دادن به سبزه میرم توی بالکن قشنگ پر از گلمون که مشرف به کوههای شمال تهرانه و توی این بی منظره گی این شهر پر از ساختمان برای خودش نعمت بزرگی محسوب میشه و یه جورایی بهشت کوچک خونه ی ماست ... انگار واقعاً بوی بهار میاد ...
اون روز که داشتم گندمها رو خیس میکردم تا جوانه بزنن اصلاً فکرش رو هم نمیکردم از اون دانه های سخت و خشک چیزی دربیاد! فقط مو به مو به توصیه هایی که شده بود عمل کردم و منتظر موندم. حتی وقتی جوانه ها رو با چشمهای خودم دیدم فکر نمیکردم این جوانه های سفید شل و ول سبز بشن و بتونن صاف و شق و رق برن بالا ... اما الان میبینم که همه چیز خوب پیش رفته ... همونطور که وعده داده شده بود.
پس معلوم میشه همیشه امیدی هست. هیچ چیزی اونقدر سخت نیست که نتونه تعییر کنه. که اگه از راهش وارد بشیم و درست عمل کنیم، حتی از دل چیزی به اون سفت و سختی هم جوونه در میاد. فقط شرطش اینه که درست و حساب شده عمل کنیم. با امید کاری که باید رو انجام بدیم و بعد منتظر بشیم تا قدرت خداوند رو با چشمهای خودمون ببینیم.
* و اما ... و اما ... اگه گفتین در این هوای عالی چی میچسبه؟ بعله ...
درس شیرین شگردهای زن عمو مهتاب جان من
دیروز جوابهای مهتاب جان به دستم رسید. البته یه مقدار پراکنده جواب داده بود و نیاز به مرتب شدن حسابی داشت. من هم که مونده بودم، با اینهمه کار دم عید . آخه میدونین که به قول خیاطها تعمیر لباس از دوختنش بیشتر وقت میبره! ... برای همین میخواستم این پست رو بعد از عید بذارم، اما به دو دلیل نظرم عوض شد. اول این که دلم نیومد دوستان عزیزی که نمیدونم از کجا اینهمه محبتشون به دلم نشسته رو دو هفته منتظر بذارم. بعدش هم با خودم فکر کردم تعطیلات عید فرصت خوبیه که همه مون به این مطالب فکر کنیم و ازشون برای هدف گذاری سال جدید استفاده کنیم. خلاصه هرطوری بود یه بخشیش رو سریع آماده کردم و براتون میذارم و بقیه ش هم به امید خدا بعد از تعطیلات.
خوب حالا بریم سر اصل مطلب. اول از همه بگم که زن عمو جان توی مقدمه جوابهاش چیزی رو گفت که برام فوق العاده جالب بود. اصلاً حالم رو جا آورد با این حرفش. گفت اوایل که وارد خانواده ما شده بود خیلی اذیت شد. خصوصاً اخلاقهای عمو جان و حساسیت زیادش به مرتب بودن خونه و آداب معاشرت و ... براش خیلی اذیت کننده بود. طفلکی کلی دست و پاش رو گم کرده بود. اما شانس آورد که بعد از ازدواج توی آپارتمان با خانمی همسایه شد به نام فرشته که خیلی کمکش کرد و راز و رمزهایی یادش داد که تونست این شرایط رو به بهترین وجهی مدیریت کنه. ( این فرشته خانوم رو خود من هم یک بار دیده ام. یه بار که تولد دختر عموم بود اون و دخترش هم دعوت بودن. همون موقع هم من حس کردم خیلی حرفه ایه! )
این موضوع از این جهت برام جالب بود که قبلش فکر میکردم که اینها توی ذات مهتاب بوده،(فکر کنم توی پستم هم نوشته بودم)، اما الان معلوم شد که میشه آدم این چیزها رو به صورت اکتسابی یاد بگیره و با تمرکز و تمرین عادت ثانویه خودش کنه. جوری که همه فکر کنن اصلاً از توی دل مامانش با این خصایل بیرون اومده! ... البته خوب نمیشه انکار کرد که استعداد خودش هم خیلی خیلی مهم بوده. شاعر میفرماید :
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس!
و اما اون نکات طلایی:
مهمترین اصل شوهر داری زن بودنه. این شاید به نظر بدیهی بیاد، اما اگه به عمقش بریم میبینیم اینطور نیست. یعنی باید آدم چیزی باشه که همسرش نیست. باید اول به همسرش نگاه کنه و ببینه این آدم برای چی زن گرفته. میخواسته کامل بشه و چیزهایی را بدست بیاره که خودش نداشته. برای همین زنی که میخواد محبوب شوهرش باشه باید زنانگی کنه. یعنی یه جورایی هر کاری مردها میکنن برعکسش رو انجام بده. مثلاً :
درباره سر و وضع :
* موهاش تا حد ممکن بلند باشه. ( از شانه بلندتر) و همیشه مرتب باشه. حتی اول صبح. خیلی مهمه که همسر، آدم رو در حال شونه کردن موهاش ببینه و ببینه که آدم به زیباییش اهمیت میده.
* ناخنهاش همیشه یک کم بلند و مرتب باشه.
* حتماً از زیور آلات ( گردنبند و گوشواره و ... ) استفاده کنه.
#پست_بیست_و_سوم (بخش_اول)
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_سوم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
* بجای لباسهای اسپرت، دامن و لباسهای مدل دار بپوشه. ( بجز یک وقتهایی برای تنوع، یا وقتی که مطمئنه شوهرش اصلاً فقط لباسهای اسپرت دوست داره، که کمتر مردی اینطوری هست) ...
* توی خونه حتماً حتماً صندل پاشنه دار بپوشه که هم باعث میشه ساق پا فرم بهتری بگیره و هم خود به خود باعث میشه آدم مجبور بشه بر ای حفظ تعادلش هم که شده حرکاتش رو با آرامش و طرافت بیشتری انجام بده.
* به دستهاش بیش از اندازه برسه و این رسیدگی رو به شوهرش نشون بده. مثلاً اصلاً و تحت هیچ شرایطی بدون دستکش کار نکنه. استفاده از کرم صد آفتاب و عینک آفتابی و این شیکی جات هم باعث میشه ناخودآگاه همسرتون احساس کنه که شما موجود ظریفی هستید و باید مراعاتتون رو بکنه.
* باید کلی کش و سنجاق و گل سر و تل و ... داشته باشه و هر روز موهاش رو یه مدل درست کنه. اما لازم نیست خیلی شلوغ و حرفه ای باشه، چون بدتر مرد گیج میشه.
* نکته مهم : کارهای پیرایشی مثل بند انداختن و ابرو برداشتن و رنگ کردن و ... به هیچ عنوان نباید در حضور همسر انجام بشن.
از نظر رفتار و برخورد :
* حتی اگه ذاتا ترسو نیست، چندوقت یک بار وانمود کنه از یه چیزی میترسه و اجازه بده همسرش مثل هوختشره به دادش برسه و کمکش کنه و بعد هم در اولین فرصت کلی با آب و تاب درباره اون شجاعت همسرش برای دیگران تعریف و تمجید کنه. البته جلوی خود سوژه!
* حتی اگه زورش به قدر کافی هست، وانمود کنه که زورش به یک سری از چیزها نمیرسه و اجازه بده همسرش با انجام اون کارها احساس قدرت کنه. کارهای مثل باز کردن در شیشه ها، یا جابجا کردن چیزهای سنگین و از همه مهمتر حمل وسایل مثل ساکهای خرید، یا موقع مسافرت چمدان ... این خیلی مهمه که زن هیچوقت نشون نده که زورش زیاده.
* هیچوقت صداش رو بالا نبره. نه روی شوهر و نه روی بچه ها و هر کس دیگه ... طوری که همسرش خیال کنه اصلاً ولوم صداش بالاتر از این نمیره! ( مهتاب میگه این خییییییییلی مهمه. یعنی یه جورایی اساسیه )
* موقع صحبت کردن با شوهر یه جوری کشدار و با ناز حرف بزنه و تا میتونه عزیزم و جانم قاطی حرفهاش کنه.
* همیشه شاد و سرزنده باشه، ولی گاهی هم تو خودش بره و سر سنگین بشه تا قدر شادیهاش دونسته بشه. با همه مهربون باشه، ولی کلاً هیچ وقت اینقدر لطف نکنه که بشه وظیفه ش.
* همیشه همیشه همیشه یه آرایش ملایم داشته باشه و معطر باشه. حداقل یک روز در میان حموم کنه و موهاش رو سشوار بکشه. سر و وضع مرتب و آرایش مثل یک سپره. به مردها آلارم میده که من به خودم توجه دارم و کسی اجازه نداره با من بی احترامی کنه. برای همین همسر آدم به مقدار معتنابهی با احترام با آدم برخورد میکنه و به خودش اجازه نمیده هر برخوردی داشته باشه.)
نکته: مهمه که آرایش ملایم و دلپذیر باشه. مردها از آرایش سنگین بیزارن و بدتر اعصابشون به هم میریزه.
* حتماً در هنگام مشکل ماهانه یکی دو روز خودش رو تحویل بگیره و دست به سیاه و سفید نزنه و در این مدت کارها با همسر باشه. هم برای حفظ سلامتی زن و هم اینکه آقا یک کم قدر سلامتی خانم رو بفهمه. ( البته شگردش اینه که چون آقایون بیرون کار میکنن و طبعاً شب که میان خسته ن، باید خانوم از قبل به طور نامحسوس مقدمات کارها رو فراهم کنه و آقا فقط بخشهای آخر کار رو انجام بده. در واقع آقا به مصداق کار رو کی کرد اون که تموم کرد، هم کار کرده و احساس خوبی داره و هم خسته نشده و خاطره خوبی از کار خونه توی ذهنش ثبت میشه و سری بعد که قراره کار کنه فراری نیست. البته هرچی بگذره آقایون کارکشته تر میشن و دیگه خودشون با ذوق کار میکنن.)
کدبانو گری :
* زن ملکه خونه ست و برای مرد وضعیت خونه نمودیه از شخصیت زن. اگه خونه نامرتب باشه مرد میفهمه زن اونقدر برای خودش ارزش قائل نیست که محل زندگیش رو مرتب کنه. برای همین به خودش اجازه میده از زن ایراد بگیره و بعد هم روشون به روی هم باز میشه.
#پست_بیست_و_سوم (بخش_دوم)
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_سوم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
* از اون مهمتر آشپزخونه ست و از همه مهمتر ظرفشوئیه. مردهای ایرانی به ظرف کثیف خیلی حساسن. یعنی اگه تمام خونه برق بزنه، ولی توی ظرفشویی پر از ظرف باشه ناخودآگاه اعصابشون خورد میشه.
برای همین هیچوقت نباید زن بدون این که شب آشپزخونه رو مرتب کنه بره بخوابه. یعنی براش مهم باشه که اونجا حتماً مرتب بشه. حالا این که خودش بشوره یا همسرش یا حتی ماشین ظرفشویی، خلاصه باید قبل از خواب مرتب بشه.
* لباس مردها مستقم به احساسشون وصله! یعنی به کسی که لباسشون رو مرتب میکنه ناخودآگاه وابستگی عاطفی پیدا میکنن و به قدری ازش ممنون میشن
که سعی میکنن در اولین فرصت چند برابر جبران کنن.
خوب دیگه تا همینجا بسه. من الان دارم از شرمندگی آب میشم و توی زمین فرو میرم. تعارف که نداریم. خدا کنه شماها مثل من نباشین. و بیشتر مطالبی که گفتم رو خودتون از قبل بدونین و عمل کرده باشین.
**
دوستهای خوبی که برام کامنت گذاشتین، من از صبح مشغول مرتب کردن و آماده کردن این پست بودم و نرسیدم به کامنتهای پر محبتتون جواب بدم. اما همه شون رو خوندم. الان کلی خورده
کاری وقت گیر سرم ریخته. خانوم کوچولو هم دیگه صبرش تموم شده و مدام بهانه میگیره. آخه از صبح سر من توی این لپ تاپ بوده! ... ولی مطمئن باشین سر فرصت بهشون جواب میدم.ممنون که همراهمین.
بعداً نوشت : آقا من داشتم جارو برقی میکشیدم و همینطور به مطالب مهتاب جان فکر میکردم که یادم اومد چندتا نکته رو نگفتم.
۱. من اینجا فقط از مهتاب جان نقل قول کرده ام و اینها نظرات من نیست. حتی نسبت به بعضیهاش ان قلت دارم. مثلاً اون مورد غذا نخوردن که خوب باید حواسمون باشه با یه شگردی انجام بشه که به اسراف منجر نشه. مثلاً اضافیش رو از اول حواسمون باشه دست نزنیم تا بشه برش گردوند توی قابلمه، یا بریزیم توی بشقاب همسر ایشون نوش جان کنند و ... و این که حواسمون باشه اون وسط یه وقت دروغ نگیم که کارمون از بیخ و بن خراب بشه ... خلاصه یه ظرافتهایی لازمه که نه سیخ بسوزه و نه کباب!
۲. فکر میکنم لازمه بدونین که رویکرد من در تنظیم سوالهایی که پرسیدم چی بوده. من با توجه به مشکل خودم که با این که میدونم همسرخان دوستم داره، ولی احترامم رو نداره و به قول خودمون دست و دلش سر من و احساساتم نمی لرزه، سوالات رو تنظیم کردم ... این که چطوری کاری کنیم که همسرمون در کنار این که دوستمون داره، احتراممون رو هم داشته باشه و فکر نکنه ما اونقدر قوی هستیم که نیاز به توجه و محبت و رسیدگی نداریم و مثل علف هرز خودمون یه جوری سر میکنیم! ... در واقع ما سر همسر رو کلاه نمیذاریم، بلکه چون آقایون معمولاً به نفعشونه نیاز خانمها به خودشون و توجهشون رو نادیده بگیرن، با جلب کردن توجه همسر به ظرافت زن ، این نیاز رو بولد میکنیم.
۳. و بالاخره از همه اینها مهمتر این که در حین اجرای این شگردها یادمون نره:
" قل اللّهم مالك الملك توتى الملك من تشاء و تنزع الملك ممن تشاء. و تعز من تشاء و تذل من تشاء. بيدك الخير انك على كل شىء قدير "
بگو بار خدایا! اى خدایى که مالك حقیقی عالم تو هستى! تو به هركس بخواهى ملك و سلطنت مى دهى و از هركس بخواهى مى گيرى. و به هركس بخواهى عزت و اقتدار مى بخشى و هر كه را بخواهى خوار مى كنى.
خدايا هر خير و نيكوئى بدست تو است و تو بر هر چيزى توانائى.
برم تا خانوم کوچولو با لوله جارو برقی دیوار رو قلوه کن نکرده، دم عیدی! .... راستی چرا من اینقدر پرچونه ام، آیا؟ :دی
#پست_بیست_و_سوم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌸بهاری با روزهایی مهتابی و شبهایی درخشان....🌸
باز کن پنجره ها را که نسیم
روز میلاد اقاقیها را، جشن میگیرد
و بهار
روي هر شاخه، کنار هر برگ
شمع روشن کرده است
همه چلچله ها برگشتند
و طراوت را فرياد زدند
کوچه يکپارچه آواز شده است
و درخت گيلاس
هديه جشن، اقاقي ها را
گل به دامن کرده است
*
باز کن پنجرهها را اي دوست
هيچ يادت هست، که زمين را عطشي وحشي سوخت؟
برگ ها پژمردند
تشنگي با جگر خاک چه کرد؟
هيچ يادت هست؟
توي تاريکي شب هاي بلند
سيلي سرما با تاک چه کرد؟
با سر و سينه گل هاي سپيد
نيمه شب، باد غضبناک چه کرد؟
*
حاليا معجزه باران را باور کن
و سخاوت را در چشم چمن زار ببين
و محبت را در روح نسيم
که در اين کوچه تنگ
با همين دست تهي
روز ميلاد اقاقي ها را
جشن مي گيرند
*
خاک جان يافته است
تو چرا سنگ شدي؟
تو چرا اين همه دلتنگ شدي ؟
باز کن پنجره را
و بهاران را …باور کن!
بالاخره آخرین روز سال ۹۱ هم رسید. سالی که برای من عین شاهنامه، آخرش خوش بود ...
امسال در آخرین روزها، همونطور که باد بهاری درختهای غرق خواب رو بیدار میکنه، دست قدرت خدا من رو هم از یک خواب عمیق ۱۴ ساله بیدار کرد و " ان الله لا یغیر ما بقوم، حتی یغیروا ما بانفسهم" رو در گوشم زمزمه کرد و گفت:
خدا پشت توئه، جا بزنی می بازی
تو با دست خودت زندگیتو می سازی
امسال برای من فقط یک ماه نیم بود. همین یک ماه و نیم آخر. همین روزهای خوشی که فهمیدم با خدا و برای خدا خیلی زیباتر میشه زندگی کرد ... و این که با خدا بودن، فقط به نماز و روزه و حجاب نیست. اینها فقط پوسته های ظاهری دین هستند، که اگرچه لازمند، اما کافی نیستند ... خدا در متن زندگی ما جاریه و فقط وقتی میتونیم خوب زندگی کنیم که حقیقتاً اون رو هر لحظه در کنارمون حس کنیم و دستوراتش رو (حتی اگه برامون سخت باشن و به مذاقمون خوش نیان) مو به مو انجام بدیم.
در همین یک ماه نیم پر برکت، من کلی عادتهای خوب رو توی وجودم نهادینه کردم که نتیجه ش شد ۳ کیلو کاهش وزن، اون هم بدون هیچ رژیمی و فقط با درست خوردن، عادت به پیاده روی روزانه که باعث شد شادابتر بشم. عادت کردم که با دستکش کار کنم و بدون زدن کرمهای دست و صورتم نخوابم و ..
اگه بگم همسرخان از این رو به اون رو شده دروغ گفته ام، اما اگه بگم هیچ تغییری نکرده هم بی انصافیه. قشنگ حس میکنم همسرخان داره تغییر میکنه. این خواب و خیال نیست. واقعاً شبها زودتر از همیشه میاد و خنده هاش و حرف زدنهاش واقعی تره و لطافتی رو نسبت به خودم توی رفتارهاش احساس میکنم که هرچند کمه، ولی کاملاً برام محسوسه ...... و این که دوستان خوب و بینظیری مثل شما اینجا پیدا کردم ... که بابت تمام اینها خدا رو شکر میکنم و از ته قلبم میگم: هذا من فضل ربی ...
***
و اما بشنوید از روزگار من در این ۲۴ ساعت اخیر:
در راستای عمل به شعار " توصیه های مهتابی را جدی بگیرید ! " و این که با یک دست نمیشه اینهمه هندوانه ی مهتابی رو یکجا برداشت، با خودم قرار گذاشتم چندتاش که به نظرم بیشتر مهمه رو انتخاب کنم و روی اونها تمرکز کنم تا یواش یواش برسم به بعدیها. مواردی که انتخاب کردم اینهاست:
*همیشه با آرایش و معطر بودن
*غذا کم کشیدن + اون یک قاشق کذا ! ( دلتون بسوزه! با یک تیر دونشون میزنم و در راستای رژیمم هم مفیده! )
*مرتب بودن خونه و آشپزخونه، همیشه و مخصوصاً شب موقع خواب. طوری که آدم این صبحهای تعطیل که بلند میشه یه فضای مرتب ببینه، نه میدون جنگ که وسطش توپ شرپنل ترکیده!
*لباس زنانه و مرتب پوشیدن + دمپایی مزبور! ( آقا من با این دوتا چشمهای خودم دیده ام که مهتاب خودش توی خونه از اون دمپایی پاشنه یکسره ها میپوشه، از نوع 5 و 7 سانت! ... بنابراین میتونم فتوا بدم که میشه پاشنه یکسره باشه که مومنات و مجاهدات ارزجمند کمتر اذیت بشن! )
* بحث شیرین ولوم صدا که بیشتر باید درباره بچه ها رعایت بشه. چون من خود به خود سر همسرخان داد نمیزنم، ولی متاسفانه یه وقتهایی سر بچه ها بعله! ... بالاخره از این نمد یه کلاهی هم به طفل معصومها برسه، بد نیست!
البته الان که نگاه میکنم میبینم بقیه موارد بیشترشون توی دل همینها لحاظ شده و به قول مولانا چون که صد آید نود هم پیش ماست ...
*و یک مورد مهم دیگه چند سطر پایینتر براتون میگم.
#پست_بیست_و_چهارم (بخش_اول)
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
سلام مولای مهربانم❤️
روی هر لب نام زیبای شما...
وقتی بشکفد زندگی گل میدهد
عطر نفس های شما غوغا میکند
آقاجان بیایید، دنیا گلستان میشود.
#امام_زمان_عج
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌹🍃🌹🍃
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_چهارم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دیشب در یک اقدام ضربتی تمام لباسهای گل و گشادم رو گذاشتم توی کیسه تا ببرم بدم به بندگان خدا. بعدش به مصداق دیو چو بیرون رود فرشته درآید، رفتم از تدارکات گردان ( یعنی کمد لباسهای مهمانی ) لباسهای رزمم رو تحویل گرفتم. یه کت دامن و یه پیراهن قشنگ که خیلی مجلسی نیست و گرفته بودم برای مهمونی بپوشم رو گذاشتم دم دست. البته توشون راحت نیستم و یک کم برام تنگن، ولی چاره ای نیست. لباسهای گشادم همه از همونهاست که همسرخان بهشون میگه روده و ازشون بیزاره. باید تحمل کنم تا یکی دو کیلو کم بشم و توشون راحت باشم!
در همین راستا یکی از دمپایی مهمونیهام که دارای کلیه خصایل جمالیه و کمالیه هست ( یعنی هم خوشگله و هم پاشنه ش 5 سانت هست، البته یکسره! ) رو آوردم گذاشتم دم دست.
عصر هم وقت آرایشگاه دارم. میخوام تا موقع رفتن همه کارهام رو تموم کنم که وقتی برگشتم برم حموم و دیگه مرتب و منظم برم به استقبال آخرین شب سال و سبزی پلو ماهی! و البته اون کم خوردن و یک قاشق آخرش که من رو کشته !
***
فکر نکنم دیگه قبل از سال تحویل بتونم پستی بگذارم. برای همین میخوام عیدیتون رو همین الان بهتون بدم. راستش میخواستم توصیه های مهتاب جان رو به عنوان عیدی براتون بذارم، اما کامنت آیدا جان ایده بهتری بهم داد. دیدم عیدی بهتر از اون پیدا نمیشه.
یادتونه توی بحث زندگی گوارا گفتم زندگی گورا زندگی هست که هم دنیای زیبا به آدم بده و هم آخرت زیبا ؟، موقع نوشتن این "هم دنیا و هم آخرت" هی یه مطلب میومد به ذهنم، ولی نمیفهمیدم چیه. با کامنت آیدا جان اون مطلب یهو یادم اومد. یه خاطره از علامه طباطبایی، نویسنده تفسیر بی نظیر المیزان، بود که میگن:
" در ایام تحصیل در نجف، یک روز در مدرسه ایستاده بودم. مرحوم قاضی که از آن جا عبور میکردند وقتی به من رسیدند، دستشان را روی شانه من گذاشتند و گفتند : ای فرزند! دنیا می خواهی نماز شب بخوان، آخرت می خواهی نماز شب بخوان!
یعنی نماز شب این قدرت رو داره که خود به خود آدم رو در مسیر رسیدن به زندگی گوارا قرار بده.
و اما حدیث زیبایی که آیدا جان گفت و من اعتراف میکنم که قبلاً نشنیده بودم این هست. این حدیث بی نظیر و ملحقاتش رو، ضمن تشکر از آیدا جان، بعنوان عیدی به همه مون تقدیم میکنم:
زنی به خدمت امام صادق علیه السلا آمد و گفت: ای پسر پیغمبر! شوهرم مرا دوست نمی دارد. چه کنم؟
حضرت فرمود؛ «عَلَیک بصلوة اللّیل» بر تو باد نماز شب
پس از مدتی، زن به خدمت حضرت رسید و تشکر کرد و گفت: شوهرم از آن وقت هیچ کس را به اندازه من دوست نمی دارد.
پس آن حضرت فرمود: خدا رحمت کند زنی را که سحر برخیزد و شوهرش را بیدار کند. و همچنین مردی که برخیزد و زنش را بیدار کند و نماز شب بخوانند.
بعد من یه تحقیق در این باره کردم و دیدم ای واااای چه خبره! اصلاً یه سری از چیزهای دنیوی که ما به عنوان زن دنبالشیم و حتی در توصیه های مهتابی هم هست با نماز شب خود به خود حاصل میشه.
مثلاً :
*پیامبر اکرم صلیالله علیه و آله می فرمایند : من کثرة صلاته باالیل، حسن وجهه بالنّهار: هر که نماز شب زیاد بخواند هنگام روز زیبا و خوش سیما می گردد.
*از امام زین العابدین علیه السلام سؤال شد: ما بال المتهجدین باللیل من أحسن النّاس وجها؟ چرا شب زنده داران از همه مردم خوش سیماترند؟
فرمود: لأنّهم خلو باللّه فکساهم اللّه من نوره. چون با خداوند خلوت می کنند، خدا نیز جامه ای از نور خویش بر آنان می پوشاند.
* امام صادق علیه السلام :
صلاة اللّیل تحسن الوجه : نماز شب صورت انسان را زیبا می کند.
*صلاة اللّیل تُبیض الوجه : نماز شب روی را سفید می گرداند.
* صلاة اللیل تحسن الخلق : نماز شب انسان را خوش اخلاق می کند
* صلوة الیل تطیب الریح : نماز شبْ انسان را خوشبو می کند.
باز هم بگم؟ ... خوب وقتی یک همچین راه تضمین شده ای برای رسیدن به خیر دنیا و آخرت و همون زندگی گوارا وجود داره، چرا از دست بدیم؟ مگه یه نماز شب چقدر وقت میبره؟ همه ش ۱۱ رکعته دیگه؟ یعنی این خواب اینقدر با ارزشه؟ یعنی نمی ارزه برای به دست آوردن زندگی گوارا یک ربع ازش بزنیم؟ ... معلومه که می ارزه.
اون مورد آخر تصمیماتم همینه. میخوام از همین امشب شروع کنم. در آخرین شب سال . میخوام بابت تمام زندگی گذشته ام از خدا معذرت بخوام ... و ازش بخوام که زیر سایه ی لطف امامی که تجسم حقیقی زندگی گوارا در زمان ماست، طعم شیرین زندگی گوارا رو در تمام لحظه ها و روزهای سال جدید به خودم، خانواده م و همه دوستهای خوبی که اینجا دارم بچشونه.
عید حول حالناست که واجب است بفهمیم ...
عید تفاضای سبز شدن است ...
من رو در لحظه تحویل سال از دعا فراموش نکیند
و پیشاپیش سال نو همه تون مبارک .
#پست_بیست_و_چهارم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
❤️ما جمعه را به عشق تو تعطیل کرده ایم...
باران که می بارد تو می آیی باران گل، باران نیلوفر
باران مهر و ماه و آیینه باران شعر و شبنم و شبدر
باران که می آید تو در راهی از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز با ابر و باد و آسمان جاری
از لحظه های تشنه ی دیدار تا روزهای با تو بارانی
غم میکشد ما را و می بینی دل میکشد ما را و میدانی
( دانلود کنید )
آقای خوبم!
امسال در لحظه تحویل سال، فقط و فقط به شما فکر میکردم و امسالم با نام نامی شما تحویل شد.
ای آخرین ذخیره ی خداوند بر روی زمین! این جمعه، نه فقط هفته ی آینده، که سال پیش رویم را هم به دستهای مهربان شما میسپارم ... فقط خدا کند که امسال آخرین سال باشد ... آخرین سال از شما دور بودن. آخرین سال ندبه خواندن ... لااقل برای من ...
سالها پیش، کسی* غریبانه گفت:
" با بهاران روزي نو مي رسد و ما همچنان چشم به راه روزگاري نو. اکنون که جهان و جهانيان مرده اند، آيا وقت آن نرسيده است که مسيحاي موعود سر رسد؟ و يحيي الارض بعد موتها؟ ... "
آن موقع جهان هنوز لایق روز و روزگار موعود نبود، اما شما چه زیبا به خود او نظر کردید و به حیاتی ابدی زنده اش کردید. و حالا او به همراه تمام آنهایی که " احیاءٌ عند ربهم یرزقون" اند، از آن بالا به ما " قبرستان نشینان عادات سخیف" نگاه میکنند و به حال زارمان تاسف میخورند ...
امسالم را به شما میسپارم که به اذن خداوند، صاحب حقیقی تمامی دقایق عالم امکانید. و اگر بنا باشد دعای " حول حالنا" ی من اجابت شود، فقط و فقط یک راه دارد: امضای شما ...
آقای خوبم!
مرا ببینید ... تلاشم را ببینید ... حیرانیم را ببینید ... و این دستهای لرزان التماس را ، بی عیدی باز نگردانید ... و عادتکم الاحسان ... و سجیتکم الکرم ...
#پست_بیست_و_پنجم
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌒قرار ملاقات شبانه...
این پست رو به درخواست دوستان نازنینی مینویسم که توی کامنتهاشون ازم خواسته بودن طریقه خوندن نماز شب رو به زبون ساده بگم. اول از همه ازشون ممنونم که باعث شدن من برای این که بتونم پست جامعی بنویسم، برم در این مورد مطالعه کنم. اگه به خاطر اونها نبود، من به دانسته های اندک خودم قانع بودم و از اینهمه چیزهای زیبا درباره نماز شب بی نصیب میموندم. واقعاً ممنون.
اما حقیقت اینه که من به این نتیجه رسیدم که خداوند دنبال بهانه بوده تا آدمها رو به بهشت ببره و خیر دنیا و آخرت رو نصیبشون کنه و برای همین نمازی رو قرار داده به نام نماز شب ...
فکر میکنید شوخی میکنم؟ خودتون قضاوت کنید:
* آخه چه عبادتیه که حتی خوابیدن با نیتش صدقه محسوب میشه؟
(کسی که به نیّت بیدار شدن برای نماز شب بخوابد خواب او نوعی صدقه بشمار میآید و خداوند متعال برای او پاداش نماز شب را مقرّر میدارد.) !
* یا حتی این که آدم موقع انجامش از شدت خواب آلودگی تلو تلو میخوره هم ثواب داره :
( امام صادق علیه السلام : گاهى بنده خدا آخر شب بیدار مىشود، درحالیکه از کسالت خواب به چپ و راست خم مىشود و یا سرش را خم کرده و چانهاش را به سینه مىچسباند، پس در این هنگام، خداى تعالى امر مىکند، تا درهاى آسمان باز مىشود، سپس به فرشتگان مىفرماید: به بنده من نگاه کنید، با آن که نماز شب را بر او واجب ننمودهام، ولى به سبب تقرب به من، خود را به چه زحمتى وادار نموده است و یکى از این سه خواسته را از من مىخواهد: یا گناه او را بیامرزم و یا تجدید توبه نموده با من رابطه برقرار کند و یا آن که روزى بیشترى مىخواهد اى فرشتگان! شما شاهد باشید هر سه مورد را به او بخشیدم. )
* و این که از بس پاداشش بزرگه اصلاً به بیان نمیاد. برای همین در قران از اون پاداش با عبارت " قُرّهَ عَین" یاد شده. یعنی چیزی که با دیدنش از شادی چشمها برق میزنه و به زبون بر و بچز، آدم کف میکنه!
( امام صادق علیه السلام :هیچ عمل نیكى نیست مگر اینكه ثواب روشنى در قرآن براى آن بیان شده ، مگر نماز شب كه خداوند بزرگ ، ثواب آن را روشن نساخته به خاطر عظمت و اهمیت آن ، لذا فرموده است : "هیچكس نمىداند چه ثوابهایى كه مایه روشنایى چشمان است براى کسانی که نماز شب میخوانند، نهفته شده است ". )
و یک عالمه ثواب دیگه که وقت نوشتنش رو ندارم و اینجا میتونید بخونید.
حالا اییییییینهمه ثواب در قبال چیه: فقط ۳ یا نهایتاً ۱۱ رکعت نماز ، که اون هم هزار جور بونس و تخفیف شامل حالش میشه. خودتون ببینید:
**** زمان نماز :
زمان خوندن نماز شب از نیمه شب شرعی ( یعنی ۱۱ساعت و ربع بعد از اذان ظهر ) شروع میشه و تا اذان صبح ادامه داره. الان که ساعتها رو جلو کشیدن حدوداً از ساعت ۱۲ و نیم شب به بعد میشه این نماز رو خوند. اما برعکس نمازهای واجب که هرچی اول وقت تر خونده بشن، فضلیتشون بیشته، نماز شب هرچی آخر وقت تر خونده بشه، فضیلت بیشتری داره. یعنی هرچی به اذان صبح نزدیکتر میشیم، فضیلت این نماز به صورت تصاعدی بالا میره.
اما خوندن این نماز اینقدر ارزشمنده که خداوند همه جوره کار رو راحت کرده تا هیچکس بهانه ای برای نخوندنش نداشته باشه. مثلاً :
* مسافر و کسى که براى او سخت است نافله شب را بعد از نصف شب بخواند، مىتواند آن را در اول شب بخواند.
* جوانی که میترسد خواب بماند و نماز شب از او فوت شود میتواند نماز شب را پیش از نیمه شب شرعی بخواند.
*کسانی که برای خواندن نماز شب بعد از نیمه شب عذری دارند، مانند افراد پیر و یا کسی که از سرد شدن هوا میترسد و ... میتوانند نماز شب را قبل از نیمه شب بخوانند.
و ...
ماحصل کلام اینکه درسته وقت این نماز از نیمه شب تا اذان صبحه، ولی خوندنش از زمانش مهمتره. یعنی اگه میدونین که اگه صبر کنید تا وقتش داخل بشه، خود نماز از دستتون میره، معطل نکنید و در آخر شب ترین وقت ممکن بخونیدش. حتی اگه هنوز نیمه شب نشده باشه.
**** خود نماز:
نماز شب کلاً ۱۱ رکعته. یعنی ۴ تا نماز ۲ رکعتی ( ۲ رکعتها دقیقا مثل نماز صبح هستند، بدون هیچ سوره یا ذکر خاصی) با نیت نماز نافله ی شب + یک نماز دو رکعتی دیگه ( باز هم دقیقا مثل نماز صبح)، به نام نماز شفع + یک نماز یک رکعتی به نام نماز وتر.
تموم شد ... به همین سادگی، و به همین خوشمزگی!
اما خوشمزه تر اینه که میشه بدون هیچ عذر و بهانه ای به جای این ۱۱ رکعت، فقط همون ۲ رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر رو خوند ... بله درست شنیدید: میشه با ۳ رکعت، ثواب کل نماز رو برد! ...
تازه اگه وقت کم باشه و چند دقیقه بیشتر به اذان صبح نمونده باشه، میشه فقط نماز وتر رو خوند (یعنی فقط یک رکعت ) و این به عنوان نماز کامل پذیرفته میشه !
#پست_بیست_و_ششم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_ششم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
پس اصل ماجرا همین ۱۱ رکعته ... یا حتی اگه دلتون خواست ۳ رکعت ... اما حالا اگه بخواین به قول معروف پلوی زعفرون دار داشته با شین، مستحباتی هست که میتونین انجام بدین و حالش رو ببرین! ... و یک عالمه ذکرها و مستحباتی که با یه سرچ کوچولو میتونین پیداشون کنید. اینجا و اینجا و اینجا شاید بتونن کمک خوبی براتون باشن.
این توضیح مهمه که تمام اعمال بجز اصل اون ۱۱ رکعت، حتی قنوت نماز وتر مستحبن و اگه دوست داشتید میتونید نخونید. یا یه قنوت ساده بگین و حتی به زبون فارسی دعا کنید! این رو گفتم که یهو با دیدن اعمال مستحبی در اون لینکهایی که معرفی کردم، هول برتون نداره!
اما خود من چون به غایت تنبلم و میترسم همین پلوی ساده ( یعنی همین ۱۱ رکعت ) هم از دستم دربره، فعلاً دور و بر مستحبات نمیگردم. و در نتیجه نماز شبم نهایتاً یک ربع طول میکشه. و بعدش دوباره میرم میخوابم. ( اعتراف میکنم که یکی دو بار که شیطون داشت گولم میزد و میگفت: " اوووووووه! با اینهمه خستگی چطوری میخوای ۱۱ رکعت نماز بخونی! " ، به همون ۳ رکعت اکتفا کرده ام! ) ، اما اصلاً ناراحت نیستم.
در مستحباب اون چیزی که مهمه نشاط هست ... یعنی اگه یک رکعت بخونی، ولی با نشاط و شادابی، بهتره از ۱۰ رکعت با کسالت و از روی اکراه. وقتی خدا خودش اینقدر مهربونه که گفته عیبی نداره، هر وقت برات سخت بود، یا اصلاً هر وقت دلت خواست میتونی به جای ۱۱ رکعت، ۳ رکعت بخونی و من همون ثواب رو بهت میدم، من چرا بیخود مته به خشخاش بذارم؟ ... میگن شاه میبخشه، ولی وزیر نمی بخشه، حکایت اینجور وقتهاست!
تازه این نماز جزو نمازهای مستحبیه و مشمول تمام قوانین اون نمازها میشه، یعنی:
* میشه اون رو در حالی که رو به قبله نیستیم، یا درحال حرکت هستیم هم بخونیم ... یا حتی درحال دراز کشیدن ( در این باره از دفتر مرجعتون سوال کنید تا دقیقاً براتون شرح بدن) ...
* میتونیم دیگه سوره رو نخونیم و به حمد کافی اکتفا کنیم.
* برخلاف نمازهای واجب، در نماز مستحبی اگه در تعداد رکعتها شک کردیم میتونیم هر طوری راحتتریم تصمیم بگیریم. یا مثلاً اگه اعمال رو کم و زیاد انجام دادیم نمازمون باطل نمیشه.
فکر کردین تموم شد؟ نخیر! یه سورپرایز دیگه هم هست:
حالا اگه با تمام این حرفها خواب موندیم، یا به هر علتی نتونستیم شب نماز شب رو بخونیم، میشه توی روز قضاش رو بخونیم. اونوقت نه تنها خدا ناراحت نمیشه، بلکه تازه بنده ی نورچشمی هم میشیم. به این روایتها توجه کنید:
* از امام صادق علیه السلام روایت است که شخصی به آن حضرت عرض کرد: فدایت شوم چه بسا اتفاق میافتد که یک، دو، یا سه ماه نماز شب از من فوت میشود و من آن را در روز قضا میکنم. آیا این کار جایز است؟ فرمودند: به خدا قسم این کار مایه روشنی چشم تو است. و این جمله را سه بار تکرار کرد.
* رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: خدای تعالی به بندهای که قضای نماز شب را بجای میآورد مباهات میکند و میفرماید: ای فرشتگان، این بنده چیزی را که به او واجب نکردهام قضا میکند. گواه باشید که من او را آمرزیدم.
و این که قضاى نماز شب بر تقدیم آن (یعنى پیش از نیمه شب خواندن ) رجحان دارد. یعنی اگه میدونیم شب خواب میمونیم، لازم نیست قبل از نیمه شب نماز رو بخونیم، بلکه بهتره صبر کنیم فرداش قضاش رو بخونیم. جالبه نه؟
حالا جالبتر اینه که این وسط برای اونهایی که مشتری دائم باشن یه تخفیفهایی هم هست! مثلاً حاج آقا فاطمی نیا میگن: "دانشجویی که فردا امتحان دارد و وقت نمی کند، یا زنی که کارهای خانه را انجام داده، شب خسته است و نمیتواند برای نماز شب بلند شود، اگر فرزندش از خواب بیدار شد و خواست شیر بخورد، یا باد دری را باز کرد، یا به هر صورتی که نیمه شب بیدار شد، ذکر «یا اکرم الاکرمین» را بگوید و دوباره بخوابد، و مطمئن باشد که ثواب نماز شب را خواهد برد ."
***
یکی از اسامی روز قیامت یوم الحسرت هست ... یعنی در اون روز آدمها کلی حسرت میخورن که چقدر آسون میشده بهشتی بشن و نشدن. وقتی داشتم درباره نماز شب تحقیق میکردم تمام مدت این موضوع در سرم دور میزد که چرا من تا الان نفهمیده بودم که نماز شب خوندن چقدر راحته و چقدر خدا برامون تسهیلات ایجاد کرده که یه وقت این فیض عظیم رو از دست ندیم. چرا همه فکر میکنن نماز شب خوندن یه چیزیه تو مایه های کوه کندن!
در واقع داشتم فکر میکردم با اینهمه مهربونی خدا، آدم باید چقدر در بد بودن مهارت داشته باشه که از اینهمه همراهی ها و گذشتها و آسان گیریهای خدا بی نصیب بمونه و نتونه درست و زیبا زندگی کنه و عاقبت کارش به جهنم ختم بشه!
این بود انشای من درباره نماز شب! ... من رو هم از دعای خیرتون فراموش نکنید که بسیار محتاجم.
#پست_بیست_و_ششم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @WomanArt
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
بریز آب روان اسماء....
از دیروز غروب که همگی ( حتی خانوم کوچولو ) سیاهپوش مادر شدیم، حالم به قدری خرابه که به زور جلوی اشکهام رو گرفتم. خانوم خانوما هنوز خوابه ... و خوب شد که خدا لطف کرد و به دل همسرخان انداخت که خانوم کوچولو رو با خودش ببره محل کارش ( آخه کارش طوریه که تعطیلات برنمیداره!) ... و به محض این که در پشت سرشون بسته شد بغض من هم ترکید ....
ببخشید اگر این متن انسجام کافی نداره. اشکها امانم نمیدن و نمیتونم تمرکز کنم. اما دست خودم نیست. داغ مادر در تمام سال ته قلب منه، چه برسه به امروز که دیگه ...
میگریم به اندازه ۱۴ قرن بی مادری ... میگریم به اندازه ۱۴ قرن سوختن و برای حفظ اساس اسلام آن دو را "اولی" و "دومی" خطاب کردن ...
تا مادر نشده بودم نمیدانستم که مادری یعنی چه. اما الان همه امیدم به این است که او مادر ماست ... در دنیا و آخرت مادر ماست ... آن هم نه یک مادر معمولی ... بلکه مادری که اصلاً مهریه اش شفاعت از ما گناهکاران است ...
چشمهانم رو میبندم و به اون شب فکر میکنم. به اون شب تاریک که در اون چند مرد و زن پیکر آسمانی یک یاس کبود رو به دوش گرفتند و به دل خاک سپردند. اون شب دردناک که محاله یک شیعه به یادش بیفته و ناخودآگاه اشکش سرازیر نشه و مشتهاش رو از شدت غضب گره نکنه.
امروز صبح در حین آماده کردن صبحانه داشتم به اونهایی فکرمیگردم که از بین اونهمه آدم انسان نمای مدینه، لیاقت پیدا کردند حضرت مادر رو بدرقه کنند. اسم هرکدوم که به ذهنم میومد، میدیدم، برای خودش یلی بوده و وزنه ای در دین ...
بعد به این فکر کردم که قهرمان اون شب کی بوده؟ یعنی بجز اون ۴ معصوم و از بین آدمهای معمولی که در اون دل شب لیاقت داشتند بر آن فرشته ی انسان نما نماز بخونن کدومشون یه جورایی از بقیه متمایزه؟
سلمان؟ ... ابوذر؟ ... مقداد؟ ... عمار ... فضه ... ام ایمن؟ ... نع!
همه اونها انسانهای والایی بودند و حتی بعضی مثل سلمان به مقام " منا اهل البیت" رسیده بودند. اما اون کسی که توجه من رو به خودش جلب کرده یه خانومه. زنی به نام اسماء بنت عمیس !
شاید بین ما کمتر کسی هست که اسماء بنت عمیس رو نشناسه. حتی اگه چیزی ازش ندونیم، اسمش رو تو این نوحه شهادت حضرت مادر سلام الله علیها شنیده ایم:
بریز آب روان اسما، به روی پیکر زهرا ... ولی آهسته آهسته
اما شاید ندونیم که این اسماء چه زنی بوده برای خودش، و چطور در عرض ۳ سال از منفی بی نهایت تا مثبت بینهایت رو طی کرده ...
من خودم اون قدیمها فکر میکردم اسما هم مثل فضه، خدمتکار حضرت مادر بوده، اما بعد فهمیدم، نه. اون دوست و همدم بانو بوده. یعنی یه جورایی همراز و سنگ صبور مادر در اون روزگار وانفسا!
اسما همسر جعفر بن ابیطالب، برادر حضرت امیر علیه السلام بوده و به قول ما جاری حضرت زهرا به حساب میومده. زنی که از زیبارویان زمان خودش بوده و از یکی از با اصل و نسب ترین خاندانها. طوری که خواهرش میمونه همسر پیامبر صلی الله علیه وآله بود و دو خواهر دیگه ش هم همسران حمزه و عباس عموهای پیامبر بودند و پیامبر به این چهار خواهر " خواهران بهشتی" لقب داده بودند.
اسما و همسرش جعفر، به همراه اولین گروه مهاجرین به حبشه رفته بودن و تا سال هفتم هجرت اونجا بودن. دوستی حضرت مادر با اسما از وقتی شروع شد که اسماء در سال هفتم هجری همراه همسر و بچه هاش به مدینه برگشت. دوستی آسمانی که تا غروب اون یاس کبود ادامه داشت ...
من یه عادت عجیبی دارم. در برخورد با آدمهای بزرگ و مهم، بیشتر از اون که به خودشون توجه کنم، به دوستها و رفیق فابریکهاشون توجه دارم. حتی مثلاً در سریالهای کارآگاهی ( مثل پوارو ، شرلوک هولمز و ...)، دستیارهاشون ( یعنی هیستینگز یا واتسون و ... ) برام جالبترن تا خود کارآگاهها ... و در برخود با امامها و معصومین علیهم السلام هم به همون اندازه که خودشون برام دوست داشتنی هستند، کسانیکه از بین اونهمه آدم اون روزگار لیاقت همنشینی با اونها رو پیدا کردند برام واقعاً قابل توجهن ... اما توجه من به اسماء علاوه بر این موضوع، یه علت دیگه هم داره ...
اسما فقط تا سال هشتم هجری همسر جعفر بن ابیطالب، و جاری حضرت مادر بود. بعد از شهادت جعفر در جنگ موته، با کس دیگه ای ازدواج کرد ... یک کسی که آدم حتی فکرش رو هم نمیتونه بکنه ...
با ابوبکر !!!!!
یعنی در زمان شهادت پیامبر صلی الله علیه وآله ، اسما همسر ابوبکر بوده و از اون یک بچه چند ماهه داشته ( همون محمد بن ابوبکر که بعدها از یاران خاص حضرت امیر علیه السلام شد.)
#پست_بیست_و_هفتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
دوستان عزیز بابت ارسال این پست در این زمان شادی امت عذرخواهی میکنم. البته شاید حکمتی در کار باشد.
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هفتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
دقت کردین؟ اسما در زمان کودتای سقیفه در خانه ی رئیس کودتاگران بود و همسر بزرگترین دشمن حضرت علی علیه السلام و حضرت زهرا سلام الله علیها! ... هر روز با چشمهای خودش میدید که چه توطئه هایی درباره ی اونها در جریانه و حتی گاهی یواشکی اونها رو به گوششون میرسوند. به این ماجرا دقت کنید:
على بن ابراهيم به سند خود از امام صادق عليه السلام نقل مى كند: در خانه ى ابوبكر پس از مشورت كردن درباره ى قتل على عليه السلام قرار بر اين شد كه چون ابوبكر سلام نماز را بدهد، خالد بن وليد، على را به قتل برساند. تا جريان حاكم بتواند نفس راحتى بكشد و براى هميشه از دست رقيبى پر قدرت رهايى يابد. اسماء كه از خبر توطئه به شدت وحشتزده شده بود. بىدرنگ خدمتكارش را خواست و به او گفت هم اكنون به خانه على مىروى و اين آيه شريفه را برايش مىخوانى: «ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين» (جمعيت مىخواهند تو را بكشند از شهر بيرون برو، و من از خيرخواهان به تو هستم. )
خدمتكار به سرعت خود را به على رساند و آيه را خواند. اميرمؤمنان با خونسردى فرمود: برگرد و به اسماء بگو: پس چه كسى ناكثين، قاسطين و مارقين را خواهد كشت؟ خدا بين من و آنها فاصله خواهد انداخت.
هنگام اذان شد. على علیه السلام خود را به مسجد رساند تا در نماز شركت كند. در اواخر نماز خليفه از نقشهاى كه ريخته بود، پشيمان شد. چون وقتى عواقب كار را مىسنجيد. برق شمشيرهاى برهنه بنىهاشم چشمانش را خيره میساخت; بنا بر ملاحظات سياسى و قبيلهاى از قتل منصرف شد. نماز خليفه رو به پايان بود. او قبل از آن كه با «سلام» نماز را خاتمه دهد، گفت: «اى خالد آنچه را به تو دستور داده بودم انجام مده ... السلام عليكم و رحمة الله و بركاته. » ... ( چه نمازی شد اون نمازی که وسطش پیغام پسغام هم رد و بدل میشه !!!! )
بعد از پايان نماز همهمههاى مشكوك صحن مسجد را پر كرد. و نگاه تهديدآميز و خشمآلود على علیه السلام متوجه خالد شد. او را مخاطب ساخت و پرسيد: از تو چه خواسته بود؟ خالد گفت: قرار بود وقتى نماز تمام شد گردنت را بزنم. على خالد را چنان محكم بر زمين كوفت كه استخوانهايش به صدا آمد. مردم كه به دور آنها جمع شده بودند خالد را بىهوش نقش زمين يافتند. لحظهاى بعد، خالد به هوش آمد و قسم خورد كه خليفه و معاونش از وى درخواست كشتن تو را كرده بودند. اهل مسجد به درخواست خليفه، عباس بنعبدالمطلب را واسطه قرار دادند و خالد را از مسجد بيرون بردند. على اين بار گريبان طراح اصلى توطئه را گرفت و با لحنى كه آكنده از خشم و نفرت بود چنين بانگ زد: اگر وصيت پيامبر دست مرا نبسته بود به تو مىفهماندم كدام يك تواناتريم
دیدین؟ حالا حق دارم عاشق همچین زنی باشم که حتی در خانه ی دشمن هم دلش با محبت این خاندان گره خورده ست، و یواشکی به راه دلش میره؟ اما شاهکار شخصیت دوست داشتنی اسما در دو جا بود :
1. در ماجرای فدک، وقتی عمر از حضرت مادر خواست برای این مدعا که فدک در زمان پیامبر صلی الله علیه و آله به ایشان بخشیده شده و ارث محسوب نمیشه، شاهد ارائه کنه، از بین اونهمه آدم تماشاچی فقط این چند نفر حاضر به شهادت شدند: امام على علیه السلام ، امام حسن علیه السلام، امام حسين علیه السلام، فاطمه سلام الله علیها ام سلمه، ام ايمن، و اسماء بنت عمیس ...
مهم نیست که عمر به بهانه های مختلف شهادت اینها رو رد کرد و حق به حقدار نرسید. چیزی که برام مهمه اینه که بقیه شاهدها چیزی برای از دست دادن نداشتند، اما اسما همسر طرف مقابل ماجرا بود! یعنی داشت بر ضد همسر خودش شهادت میداد ... و اونقدر شجاعت داشت که نترسه که وقتی برگردن خونه تازه اول مصیبتش باشه!
2. حضرت مادر قبل از شهادتشون از اسماء مصرانه خواسته بودن که نذاره بعد از شهادت، اون دو نفر حتی لحظه ای به پیکر پاکشون نزدیک بشن. برای همین قرار شد شهادتشون مخفی نگه داشته بشه تا شبانه دفنشون کنن و مزارشون برای همیشه مخفی بمونه. عايشه دختر ابوبكر مىخواست با تظاهر به این که نگران حال حضرت مادره، هر طور شده خودش رو به پيكر پاك مادر برسونه و سر و گوشی آب بده، اما اسماء چنان جلوش ایستاد، که رفت و شکایت اون رو به پدرش کرد و گفت: "اين زن خثعميه مانع مىشود و هودجى همانند هودج عروسى براى فاطمه درست كرده است."
#پست_بیست_و_هفتم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هفتم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
ابوبکر خود را به در خانه رساند و از همسرش (اسماء) علت ممانعت را پرسيد. اسماء گفت: فاطمه وصيت كرد كه شخصى بر او وارد نشود. پرسيد: اين هودج چيست؟ گفت: در حال حيات از من خواست چيزى بسازم كه بدنش را بپوشاند تا حجم پيكر پاكش معلوم نباشد. من هم به وصيت او عمل كردم. .... ابوبکر دیگر چیزی نگفت!
کیف کردین جسارت و نترسی رو؟ ... اگه کسی همچین همدم و مونس و مدافعی داشته باشه، باید هم بخواد که فقط او و همسر خودش در جریان غسل دادن حاضر باشن. همونطور که حضرت مادر، اینطور خواست، و از همینجا ماجرای " بریز آب روان اسما، بروی پیکر زهرا سلام الله علیها " شکل گرفت . فقط علی علیه السلام و اسماء ... تنها زن و مردی که شجاعانه و در تمام حالات از او دفاع کرده بودند ...
اسماء بالاخره پاداشش رو گرفت. او فقط ۳ سال زندگی کردن در فضای منفی بینهایت را تحمل کرد و بعد از مرگ ابوبکر، خداوند به پاس اینهمه زیبا زندگی کردن او را به اوج افتخار رساند ، به مثبت بینهایت: ازدواج با بهترین مرد روی زمین ... ازدواج با امیر المومنین ... ازدواج با کسی که تقسیم بهشت و جهنم در روز قیامت با اوست ...
و فرزندش ، پسر ابوبكر رو چنان محب على علیه السلام پرورش داد، كه روزی به امام گفت: شهادت مى دهم كه تو امام بر حقى و پدرم در آتش است.
دیدید خداوند هیچ تلاشی رو بی پاداش نمیذاره؟ ... انی لا اضیع عمل عامل منکم من ذکر او انثی ...
**
همه مون یه دوست صمیمی داریم. یه همدم همراز ... یه کسی که وقتی پیشمونه لحظات برامون زیباتر میگذرن. من حس میکنم اسما برای حضرت مادر چنین دوستی بود. دوستی که با ساختن اون تابوت بعد از مدتها لبخند رو به لب مادر آورد ... دوستی در اون روزگار پر از دشمنی، تسکین قلب مادر بود ... دوستی که روزگار خواسته بود در خانه ی دشمن خونی مادر زندگی کنه، تا خداوند یک بار دیگه مثل ماجرای حضرت موسی پوزه ی کسانیکه فکر میکنن در دنیا کاره ای هستن رو به خاک بماله ... همسر ابوبکر در مراسم غسل و تدفین مادر شرکت داشت، درحالیکه داغ ننگ بیخبری از شهادت دختر رسول خدا برای همیشه روی پیشانی خودش موند ....
امشب اسماء، دوست و همدم همیشگی مادر مثل همیشه در کنارشه، روضه ی امشب رو از چه کسی بهتر از او میشه شنید؟ از زبان یک دوست دیرین ... یک یار همیشگی ...
اسماء بنت عميس مى گويد: هنگامى كه فاطمه داخل خانه شد، اندكى منتظرش ماندم و سپس او را صدا زدم ولى پاسخى به من نداد، پس او را صدا زدم: اى دختر محمد مصطفى! ، اى دختر گرامى ترين كسى كه زنان او را حمل نمودند ! ، اى دختر بهترين كسى كه بر زمين پاى نهاد، اى دختر كسى كه به اندازه دو كمان يا نزديك تر از آن نسبت به خداى خود بود! ... ولى او پاسخ نداد. در اين هنگام وارد خانه شدم و جامه از روى او برداشتم، ديدم كه او دنيا را بدرود گفته، شهيد و شكيبا، ستمديده و تسليم امر خدا گشته است.
آن زمان مابين مغرب و عشاء بود. خود را بر او افكنده او را بوسيدم و گفتم: اى فاطمه، هر وقت بر پدرت صلى اللَّه عليه و آله وارد شدى، سلام مرا به او برسان ... در اين هنگام بود كه ناگهان، حسن و حسين وارد خانه شدند و دانستند كه مادرشان درگذشته است. حسن بر او افتاد. او را مى بوسيد و مى گفت: اى مادر با من سخن بگوى پيش از آنكه روحم از بدنم خارج شود با من حرف بزن!
بعد حسين پيش آمد پاهاى مادر را مىبوسيد و مىگفت: اى مادر، فرزندت حسين هستم! پيش از آنكه قلبم شكافته شود و بميرم با من سخن بگوى!
در اين حال پیش رفتم و گفتم: اى فرزندان رسول خدا، نزد پدر برويد و او را از وفات مادر آگاه سازيد. آن دو در پى پدر روانه شدند. صداى ناله ی آنها تا لحظاتى طولانى در گوشم طنين انداخته بود ... "يا محمداه، يا احمداه امروز مصيبت رحلت تو بر ما تازه شد كه مادرمان از دنيا رفت!"
اميرمؤمنان(ع) وقتى در مسجد خبر وفات فاطمه را شنيد از هوش رفت. آب بر صورتش پاشيدند چشم گشود و فرمود: اى فاطمه، تا زنده بودى من خود را در مصيبت پيامبر به تو تسليت مىدادم. اكنون چگونه صبر كنم. كودكان خود را برداشت و سراسيمه به سوى خانه آمد. اشك از چشمانش سرازير بود. تنها زمانى خود را يافت كه كنار فاطمه نشسته و پارچه از صورتش كنار زده بود.
ای اسماء بنت عمیس! از شما ممنونیم. به خاطر تمام مهربونیهاتون به حضرت مادر ... به خاطر این که لااقل شما به بهانه این که بچه کوچیک دارم و شوهرم نمیذاره و هزار بهانه دیگه، تنهاشون نذاشتین ... به خاطر اون لبخند آخر حضرت مادر، که برای ما بچه های یتیمشون یک دنیا می ارزه ... ممنونم خانم اسماء، اما با این وجود، یادتون نره که امشب آب رو آرام بریزید ...
مادر ما فقط هجده سال داشت ...
#پست_بیست_و_هفتم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هفتم (بخش چهارم)
#تو_فقط_لیلی_باش
* با سپاس از دوستان نازنینی که چند کلمه رو بهم تذکر دادند، کلماتی در متن اصلاح شد. من خودم موقع نوشتن، فتوای آقا توی ذهنم بود (شاهدم هم پاراگراف سوم متنه)، خیلی هم سعی کردم مراعاتش کنم. اما باور کنید اونقدر حالم خراب بود که یه جاهایی از دستم در رفته ... با این حال وقتی آقا که در دوران ما دومین داغدار این مصیبت عظیم بر روی زمین هستند اینطور صلاح میدونند، من در این حد نیستم که بخوام روی حرفشون حرفی بزنم.
* لطفاً اگه وقت کردین، حتما حتما اون لینک معرفی اسماء بنت عمیس رو بخونید. خیلی کامل و جامع معرفیشون کرده.
*** دوستهای خوبی که با کامنتهاتون اینجا رو معطر کردین، دونه دونه نظراتتون رو خوندم، اما راستش امروز حالم اینقدر خرابه که نمیتونم درست تمرکز کنم جوابشون رو بدم. به امید خدا فردا بهتون جواب میدم. ممنون که همراهمین.
#پست_بیست_و_هفتم (بخش_چهارم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🌴گرت ز دست براید چو نخل باش کریم...🌴
الان تقریباً یک هفته از اجرای تصمیمات مهتابی میگذره. خونه مون توی این مدت در اکثر مواقع مرتب بوده و خود من هم همینطور. سعی کردم خوش اخلاق باشم . سعی کردم زیاد حرف نزنم ولی همصحبت خوبی باشم ... سعی کردم تا جایی که میتونم فضای خونه رو دلپذیر کنم تا همسرخان و بچه ها توش راحت باشن. سعی کردم با بچه ها مهربون باشم و سرشون داد نزنم و کلا آستانه تحملم رو یک کم بکشم بالا.
البته توی تعطیلات عید که آدم هیچ چیز زندگیش دست خودش نیست، زمان خوبی برای تغییر نیست. اما با این وجود به نسبت تونستم یه سری چیزها رو مدیریت کنم و حداقلش اینه که برام دست گرمی خوبی بود که بفهمم برای بعد از عید که زندگی به روال عادیش برمیگرده چکار میشه کرد.
اما بشنوید از اون صندل پاشنه 5 سانتی، که همون روز اول بند روش در رفت و دیگه به پا بند نمیشه! قرار شد همسرخان با چسب تعمیرش کنه، که این روزها اینقدر سرمون شلوغ بود که بالکل یادمون رفت! ... اینه که این مدت با همون صندل معمولی پاشنه تختمان سر نمودیم!
اما یکی از دستاوردهای خوب این یک هفته تجربه کردن یه حس تازه بود، که من اسمش رو گذاشتم حس کرامت ... توضیحش برام سخته، ولی سعی خودم رو میکنم:
بابا آدم سفره داری هستن. یعنی اصلاً از مهمون لذت میبرن. یادمه از بچگی خونه ما شلوغ و پر رفت و آمد بود و بابا مدام دوست داشتن اهل فامیل رو دور هم جمع کنن. همین الانش هم اگه به خاطر مراعات پادرد و کمردرد مامان نبود، همین ماجرا به راه بود ... یادمه از بچگی یکی از تفریحاتم سر سفره مهمونی این بود که یواشکی بابا رو نگاه کنم که چطور وقتی همه سر سفره میشینن و مشغول غذا میشن، با یه حالت لذتی به اطراف سفره نگاه میکردن و از غذا خوردن مهمونها لذت میبردن. در اون موقع چشماشون یه جور خاصی از شادی و رضایت خاطر برق میزد که فقط مخصوص همون موقع بود ... حتی یادمه که همیشه یه عده برای گذران زندگی چشمشون به دست بابا بود و بابا هم نه تنها از این موضوع ناراحت نبودن، بلکه خیلی هم خوشحال بودن که میتونن برای دیگران مثمر ثمر باشن.
برعکس بابا، بعضی ها رو هم دیده ام که به قول معروف " لقمه شمار" هستن و انگار هر لقمه که مهمون برمیداره، یه تیکه از تن اونها رو میکنه و میخوره! ... یا اینکه از شدت خسیسی آب از دستشون نمیچکه. و لذت پولشون رو نه خودشون میبن و نه دیگران!
بعدها که بزرگ شدم و با این حدیث برخورد کردم که : "لئیمان از طعام لذت میبرند، و کریمان از اطعام" ... دیدم تنها اسمی که میشه روی اون حالت بابا گذاشت کرامته. این که آدم مثل نخل، کریم و بخشنده باشه و اصلاً کاری نداشته باشه که حالا که من دارم به این آدم کمک میکنم و یا مهمونش کرده ام، آیا این هم میتونه متقابلاً برای من جبرانش کنه؟ یا به اصطلاح خودمون، این هزینه ای که دارم براش میکنم، از کفم رفته؟!
حس و حال من این روزها یه جور احساس کرامته. احساس کسی که داره دیگران رو با محبتش اطعام میکنه. این که یک عده برای شاد بودن و برای خوب زندگی کردن به من نیاز دارند و من بدون هیچ چشمداشتی سر سفره محبتم مهمونشون کرده ام ...
قبلاً این حس رو نداشتم. واقعاً کارهایی که برای همسرخان میکردم رو حسابش رو داشتم و توقع داشتم برام جبرانش کنه. یا حتی درباره بچه ها هم در حد خودشون همینطور. اما الان دارم سعی میکنم اینطور به زندگی نگاه نکنم. اعتراف میکنم که سخته و تغییر یک شبه توی آدم ایجاد نمیشه. متاسفانه زندگی فیلمفارسی نیست که توی یه سکانس، یهو ضد قهرمان تبدیل به قهرمان بشه و همه چیز بشه گل و بلبل!
اما این روزها تمام سعیم رو کردم اگه کاری برای خانواده م میکنم، با لذت باشه، نه از روی بدبختی و اجبار ... از این که اونها از نتیجه زحمت من لذت میبرن لذت ببرم، نه از کاری که انتظار دارم در قبالش برام انجام بدن! و در واقع بزرگترین پاداشم همین احساس کرامته که در وجودم حس میکنم.
نمیدونم توهم زدم، یا واقعیت داره، اما حس میکنم در گوشه و کنار خونه مون جوانه هایی در حال روییدنه. همسرخان تازگیها یه ارتباط تازه رو با بچه ها، مخصوصاً خانوم خانوما، برقرار کرده. چند دفعه دیدم با چشم و ابرو بهش اشاره کرد که وقتی من دارم کار میکنم، همینطور نشینه و بیاد کمکم کنه. حتی دیروز وقتی از سر میز بلند شدم برم تنگ دوغ رو بیارم، شنیدم که داشت آهسته به خانوم خانوما میگفت: " چرا گذاشتی مامان بره؟ باید از جا میپریدی و نمیذاشتی از جاش بلند شه! " .
#پست_بیست_و_هشتم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هشتم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
یا مثلاً در این چند روز یکی دو بار در عالم خواب و بیداری صدای همسرخان رو شنیدم که داشت به بچه ها تذکر میداد: " بچه ها ساکت! مگه نمیبینین مامانتون خسته شده، داره استراحت میکنه!" ... و اوجش هم دیروز عصر بود که با چایی که خانوما خانوما به اشاره همسرخان دم کرده بود، از خواب بیدار شدم! (درسته که چاییش خوب دم نکشیده بود، و بچه م قند هم یادش رفته بود کنارش بذاره، اما شیرینی این توجه برام از هر قندی شیرینتر بود!)
شاید این چیزها برای شما و در خانه ی شما عادی باشه، ولی قبلاً همسرخان معتقد بود کار خونه وظیفه منه و تازه اونقدرها هم خسته کننده نیست. درنتیجه خستگی من اصلاً به رسمیت شناخته نمیشد، چه برسه به این که بخواد به بقیه هم تذکر بده که مراعاتم رو بکنن.
حالا که کار به اینجا رسید بذارین چندتا دیگه نیمه های پر لیوان زندگیم در این هفته رو هم براتون بگم:
* اول از سبزه نازنینم بگم که برای خودش خانومی شده و شده نورچشمی همسرخان! مدام میره بهش سر میزنه و چند دقیقه ای نگاهش میکنه. حق هم داره. یه رنگ سبز شفافی داره که من قبلاً توی سبزه هایی که میخریدیم ندیده بودم. نمیدونم چرا اون سبزه ها رنگشون یه جورایی کدره. البته من تا سبزه خودم رو ندیده بودم، متوجه این موضوع نبودم، برای همین بهتون حق میدم که احتمالاً متوجه منظورم نشید ... حتی توی دلتون اون جمله ی سعدی رو نثارم کنید که : هرکسی را عقل خود به کمال، و سبزه ی خود به جمال!
پریشب بالاخره همسرخان به زبون اومد و اعتراف کرد سبزه مون خیلی خوشرنگه و حیفه توی بالکن باشه و مقابل چشمهای حیرت زده من آورد گذاشتش روی اوپن کنار تنگ ماهی! ... حتی اونقدر دوستش داره که میگه حیفه بذاریمش خونه، خراب بشه. باید با خودمون ببریمش مسافرت! ( شاید سبزه بردن برای شما یه چیز عادی باشه، ولی توی این 14 سال نه تنها ما هیچوقت سبزه مون رو با خودمون نبردیم، یلکه همسرخان کلی ملت رو که سبزه پشت شیشه ماشینشون بود مسخره میفرمودند! )
*سر میز داشتم برای همه دوغ میریختم. وقتی برای خانوم کوچولو ریختم، تنگ دوغ رو گذاشتم روی میز تا لیوانش رو بدم دستش، که همسرخان از فرصت استفاده کرد. تندی خم شد و به سختی تنگ دوغ رو ازجلوی من برداشت و لیوان من رو خودش پر کرد! ... البته اونقدر پر که مجبور شدم با قاشق کمی خالیش کنم تا بتونم لیوان رو بردارم و ازش نریزه! ... مدتها بود که از این شیطنتها نکرده بود. برای خالی نبودن عریضه مقداری غرغر کردم، ولی ته دلم بال درآورده بود! ... این نشونه خوبی بود. چون آدم از این شیطتنها فقط وقتی میکنه که خلقش خوش باشه و طبعش لطیف.
*نزذیک ظهر خواهر همسرخان بی مقدمه زنگ زد و گفت: همه اینجان شماها هم بیاین دور هم باشیم. اگه قبلاً ها بود همسرخان، بدون مشورت با من خودش مطابق میل خودش جواب میداد. با این بهانه که: شماها که کار خاصی ندارین. من باید مطابق برنامه خودم هر جوری به کارم لطمه نزنه تصمیم بگیرم! ( اند دموکراسی هستن ایشون! ) ... برای همین من توجه چندانی به ماجرا نکردم. اما در کمال حیرت دیدم بهش گفت: صبر کن ببینم اینا برنامه شون چطوریه، بهت خبرمیدم!!! ... و تلفن رو قطع کرد!
یا للعجب! ... یعنی من خداییش به این هم راضی بودم که آروم و با لبخوانی نطر من رو بپرسه تا کسی نفهمه داره با من مشورت میکنه. نه این که بدون ترس از انگ زن ذلیل بودن، اعلام کنه که بعد از کسب تکلیف تماس خواهد گرفت! ... نمیدونین اون مهمونی چقدر بهم مزه داد! ... خونه خواهر شوهر، اینهمه خوشمزه، نوبره به خدا !
البته این رو هم بگم که هنوز هم همچنان آستانه تحملش بسیااااار پایینه، و تا چیزی بر وفق مرادش نباشه عکس العملی چندین برابر اون چیزی که معموله نشون میده. خدا میدونه تو این عید دیدنیها و پشت ترافیک خیابونهای تهران ما چه ها کشیدیم!
الان هم به شدت نگرانم. از اول عید قرار بوده بریم مسافرت، ولی به خاطر کار همسرخان، نتونستیم. اما انگار بوش میاد که قراره بهش مخصی بدن. گفته چمدون رو آماده کنم تا هر وقت اوکی شد، معطل نشیم. البته شاید باز هم سرکاری باشه و تا آخر عید مهمون خونه خودمون باشیم! ... تازه اگه بریم هم معلوم نیست چند روزه ست. شاید مرخصیش کم باشه و مجبور بشیم یکی دو روزه برگردیم.
خیلی دوست دارم محکم بایستم و بگم: دوست ندارم بریم ... ولی وقتی میبینم خانوم کوچولو و خانوم خانوما چقدر ذوق دارن، و خود همسرخان هم چقدر خسته ست و به یه سفر احتیاج داره، دلم نمیاد.
#پست_بیست_و_هشتم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_هشتم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
شما که غریبه نیستید، من یه جورایی از مسافرت با همسرخان میترسم! سفر پره از موقعیتهای پیش بینی نشده و با این آستانه تحمل پایین همسرخان، میترسم مثل بقیه مسافرتها اذیت بشم. یعنی فقط کافیه جاده شلوغ باشه، یا مثلاً جای مناسب، راحت گیرمون نیاد، یا بچه ها زیاد سرو صدا کنن ، یا محاسبات مالی که برای هزینه های سفر کرده، به هم بخوره و هزار جور بهانه دیگه! ... اصلاً میترسم سختی سفر باعث بشه این یکی دوتا جوانه زیبایی که توی رفتارش روییده هم له بشه و همه چیز برگرده سر جای اولش!
اما چاره چیه؟ خیلی چیزها در دنیا هست که دست من نیست.
شهید آوینی جمله زیبایی داره که میگه:
«هیچ راهی برای آن که از آینده باخبر شویم، و بدانیم که چه در انتظار ماست وجود ندارد. پس ای نفس! بر خدا توکل کن و صبر داشته باش! ... همه چیز از جانب اوست که میرسد. و اینچنین، هرچه باشد نعمت است ...»
من هم همه چیز رو به دستهای مهربان خدا میسپارم. خد ا رو چه دیدید؟ شاید اصلاً این سفر لازمه تا یه سری اتفاقات خوب جدید توی زندگیمون بیفته ... شما هم اگه دیدید چند روز صِدام در نیومد، بدونید به این سفر بالاتر از خطر رفته ام! ... اونوقته که خواهش میکنم دست به کار شید و به حق نون و نِتی که این مدت با هم خوردیم و به حق همصحبتیمون، خالصانه ترین دعاهاتون رو برام بفرستین و از خدا بخواین کمکم کنه که بتونم این سفر رو به خیر و خوشی پشت سر بذارم و یه سفر خاطره انگیز و پربرکت بشه برام. به قول حافظ:
همتم بدرقه راه کن ای طائر قدس
که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
#پست_بیست_و_هشتم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
┄┅═✧❁✨🍃🌸🍃✨❁✧═┅┄
🆔 @hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
🗓سفرنامه نوروز ۹۲
سلام.سلام.سلام...
سلام. سلام. سلام ...
من برگشتم. ببخشید که غیبتم اینقدر طولانی شد. تمام این مدت دلم اینجا پیش شما بود و لحظه شماری میکردم دوباره بیام و دور هم باشیم. ما همین دیشب رسیدیم تهران و خدا میدونه چقدر هول بودم که زودتر یه فرصتی پیدا بشه و بیام اینجا رو یه آب و جارویی کنم و از خودم بگم.
مسافرت امسال واقعاً برام خاطره ای شد. حتماً یه بخش بزرگیش به خاطر دعاهای خیر شما بوده که بدرقه راهم کردین. از این بابت از تک تکتون ممنونم، و امیدوارم خداوند پاداش اینهمه مهربونی رو به زیبایی تمام بهتون بده.
و اما بشنوید از سفرنامه نوروز امسال:
چهارشنبه عصر، همسرخان اومد با یک مژده و یک کلید! ... مژده این که یک هفته تمام مرخصی گرفته، و کلید یکی از سوئیتهایی که محل کارش به نوبت به کارمندان میداد! ... اینقدر خوشحال بود که انگار فتح خیبر کرده بود! آخه نه اون سوئیتها رو به این آسونیها به کسی میدادن، و نه یک هفته مرخصی رو ... این دوتا با هم چیزی بود در حد معجزه! ... اما از شما چه پنهان هیچکدوم از اینها برای من خوشحال کننده نبود. من امیدوار بودم، یکی دو روز بریم یه گوشه ای و زود هم برگردیم. اما حالا حرف از یک هفته سر کردن توی سوئیت شمال بود! ... سوئیتی که من ازش بیزار بودم!
چرا بیزار؟ الان عرض میکنم خدمتتون:
محل کار همسرخان یه مجتمع رفاهی در حوالی بابلسر داره. یه محوطه به شدت سرسبز و قشنگ که توش چند تا سوئیت با فاصله از هم ساخته شده. هر سوئیت یک اتاق بزرگه، با 4 تخت + میز و صندلی و تلویزیون و ... تا اینجاش رو من مشکلی ندارم و خیلی هم دوست دارم.
تمام مشکل من سر اون آشپزخونه کوچولوی کنار اتاقه، با یک گاز دو شعله و یخچال و سینک ظرفشویی. البته امسال یه چای ساز هم به سرویس اتاق اضافه شده بود، که سالهای قبل نبود.
اونجا چون از شهر فاصله داره، نمیشه برای هر وعده بیرون رفت. در نتیجه آدم مجبوره مواد اولیه رو خودش تهیه، و اونجا آشپزی کنه! برای همین مسافرتهای ما به اونجا هیچوقت برای من لذتی نداشته. چون باید درست مثل خونه، مدام به فکر این باشم که چی بخوریم و تمام مدت توی آشپزخانه و در تدارک نهار و شام میبودم. دقیقاً مثل خونه و چه بسا سخت تر!!!!
اما برای بچه ها اونجا بهشته. یه محوطه باز با وسایل بازی ... دیگه چی بهتر از این؟ وقتهایی که میریم اونجا اصلاً من در روز جمعاً 2 ساعت هم نمیبینمشون، از بس سرشون گرم بازیه، فقط هول هول یه غذایی میخورن و دوباره د برو که رفتی!
تمام عصر تا شب با خودم کلنجار رفتم که به همسرخان بگم من نمیتونم همچین مسافرتی بیام که میدونم همه ش سختی و زحمته، اما اون کرامت تازه روییده در درونم میگفت این کار رو نکن! ذوق همسرخان و بچه ها رو کور نکن! بذار این چند روز بهشون خوش بگذره ... و این شد که راهی شدیم.
من نمیدونم این ترافیک چه هیولائیه که همسرخان تا این حد ازش میترسه! به خاطر همین وحشت بی اندازه و برای این که وسط راه با این غول بی شاخ و دم برخورد نکنیم، ساعت 5 صبح راه افتادیم. اون لحظه حال اسیری رو داشتم که دارند اون رو با دستهای بسته به سمت زندان میبرن. یه زندان مخوف که نمیدونه اونجا چی در انتظارشه.
توی اون هول هول آماده شدن برای رفتن دیگه فرصتی برای خوندن نماز شبم نداشتم. فکر کردم دیگه امشب نمیتونم بخونم و بهتره بذارم فردا قضاش رو بخونم. اما یه چیزی توی وجودم بیقراری میکرد. یه حسی که میگفت نباید دست آویز به این محکمی رو به این سادگی رها کنم.
یادمه توی خاطرات جبهه میگفتن که کمتر رزمنده ای پیدا میشد که شبها نماز شب نخونه. یا حتی توی خاطرات آزاده ها زیاد شنیده ام که توی بازداشتگاههای عراق بیشتر بچه ها نماز شبشون ترک نمیشده. حتی بعد از شکنجه و توی حال تب و لرز و ... همیشه برام حیرت انگیز بود که واااای اینها دیگه چه توانی داشتن که بعد از اونهمه خستگی جنگیدن، یا با اونهمه اذیت شدن از شکنجه ها، باز نماز شب هم میخوندن. مگه آدم چقدر جون داره که بعد از اونهمه خستگی باز هم از خوابش بزنه و نماز شب بخونه؟! ... اما اون شب فهمیدم که اونها به اون نماز شب نیاز داشتن. خیلی بیشتر از خواب، و حتی خیلی بیشتر از دارو و درمان! ... اون شب با تمام وجودم معنی این جمله رو می فهمیدم که " انسان همیشه به یاد خدا محتاج است و در زمان خطر محتاجتر! " ... اون شب فهمیدم که هیچ چیز به اندازه آرامشی که خود خداوند در اوج خطر به دل آدم تزریق میکنه برای مدیریت بحران کارساز نیست. در واقع فهمیدم این ما هستیم که برای تحمل پستی و بلندیهای زندگی، به نماز شب محتاجیم، نه این که به خاطر خوندنش نعوذ بالله منتی سر خدا داشته باشیم.
#پست_بیست_و_نهم (بخش_اول)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
@hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_نهم (بخش دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
هنوز اذان صبح رو نگفته بودند. برای این که توی راه نماز صبح رو بخونیم، همگی وضو گرفته بودیم. وقتی از اتوبان یادگار به سمت جنوب میرفتیم، و کاملاً رو به قبله بودیم، آروم جانماز کوچیکی که همیشه توی جیب کناری کیفم هست رو درآوردم و قامت بستم .
البته فقط نماز شفع و وتر رو خوندم، اما هنوز شیرینی آرامشی که وجودم رو فرا گرفت رو احساس میکنم.
خدا رو شکر که خانوم کوچولو مشغول شیرین زبونی بود و همسرخان هم تمام حواسش به اون بود و من چند دقیقه ای فرصت پیدا کردم که با خدای خودم درد و دل کنم. گفتم، خدایا شما که وضعیت من رو می بینید ... من از همین الان از بداخلاقیهای همسرخان و تمام اون چیزهایی که قراره توی این سفر پیش بیاد، به خود شما پناه میبرم ... از این که بخوام مثل دفعه های گذشته خسته تر از قبل برگردم، به خودتون پناه میبرم ... من رو زیر چتر حمایت خودتون بگیرید. اصلاً مگه خودتون نگفتید: ان الله یدافع عن الذین آمنوا ؟ من هم که همه تلاشم به خاطر شماست، پس خودتون ازم دفاع کنید!
"جهت اطلاع و محض ریا " باید حضورتون عرض کنم که باحالترین نماز شب این مدت رو اون رو صبح توی ماشین خوندم. کنار دست خود سوژه و باعث و بانی همه این ماجراها (یعنی شخص شخیص همسرخان!) و توی ماشینی که داشت من رو به سمت یه سرنوشت نامعلوم میبرد! ( حالا همچین میگم نامعلوم انگار چه خبر بوده! اما خواهشاً بهم نخندین. واقعاً حس خیلی بدی داشتم.)
تازه رودهن رو رد کرده بودیم که ترافیک شروع شد. همونطور که ظاهراً داشتم به منظره های بیرون نگاه میکردم، سعی کردم امیدم رو از دست ندم و امیدوار باشم که معجزه ای اتفاق بیفته، اما دریغ ... هیچ معجزه ای درکار نبود و بالاخره ناراحتی های همسرخان شروع شد ... اعصابش چنان خرد شده بود که انگار نه انگار این همون همسرخانه که تا همین یک ربع قبل داشت میگفت و میخندید. یکی دوبار سعی کردم آرومش کنم. گفتم چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی؟ اینهمه آدم توی ترافیکن، ما هم یکی مثل همه ... حتی بهش گفتم ما که ازت نخواسته بودیم بیاریمون مسافرت. خودت همه چیز رو جور کردی، پس چرا خرابش میکنی؟ ... اما بدتر شد! ...
باید بگم توی این عصبانیتش ظاهراً به ما کاری نداشت. خودش با خودش هی حرص میخورد. مدام به خودش بد و بیراه میگفت که چرا خام شده و توی تعطیلات راه افتاده و اومده توی دل ترافیک! ... اما با این عصبی شدنش به ما هم فاز منفی میداد. تازه خُلقش هم لب مرز بود. کافی بود یه چیز کوچیک که باب میلش نباشه پیش بیاد تا کلاً بریزه به هم و ترکشش به ما هم بخوره!
نمی دونید چه حالی بودم. احساس میکردم همه جوره باخته ام. با اینهمه ناراحتی و اعصاب خوردی، داشتم میرفتم جایی که اونجا هم کلی بیچارگی در انتظارم بود. توقع داشتم لااقل وقتی میبینه من و بچه ها اینهمه سختی کشیدیم و نصف شب راه افتادیم که به ترافیک نخوریم و اون راحت باشه، دیگه مراعات اعصابمون رو بکنه. ولی زهی خیال باطل!
چندبار اومدم صدام رو بلند کنم و من هم سرش داد بزنم، که چه خبرته؟ به ما چه که شلوغه؟ و هزار تا حرف درشت دیگه. باور کنید نمیترسیدم. من که چیزی نداشتم از دست بدم. دیگه از این بلندتر که نمیتونست داد بزنه!
اما یهو یاد این حدیث حضرت علی علیه السلام افتادم: خداوند جهاد را هم بر مرد و هم بر زن واجب کرده. جهاد مرد نبرد با دشمنان است، تا جایی که در خون خود بغلتد، و جهاد زن صبر در مقابل بداخلاقیهای مرد و غیرت اوست ...
یاد این افتادم که حالا وقت جهاد منه. وقت اینه که صبورانه برخورد کنم و سعی کنم نذارم اوضاع از این که هست بدتر بشه. درست مثل خود ایشون که ۲۵ سال "با خار در چشم و استخوان در گلو " صبر کردن. باید صبر کنم ... مسلماً الان وظیفه من این نیست که صدام رو بندازم ته حلقم و بلندتر از اون داد بزنم. یا این که بزنم زیر گریه و اعصابش رو بیشتر خط خطی کنم ... میدونستم اینجا فقط جای سکوته. تا خودش اروم بگیره و بعد نوبت من بشه ...
تمام مدت داشتم فکر میکردم که باید بعد از رسیدنمون چکار کنم و چه موضعی بگیرم. اخم و تخم؟ قهر؟ یا این که مثل تمام این سالها اصلاً به روی خودم نیارم اتفاقی افتاده و اینهمه اعصابم رو خورد کرده؟ ... میدونستم که بالاخره باید یه کاری بکنم. اما کاری که واقعاً اثری بر بهبود اوضاع داشته باشه، نه این که متشنج ترش کنه. اینقدر غرق فکر بودم که نفهمیدم راه چطور گذشت، فقط ناخودآگاه ته دلم به حضرت علی علیه السلام توسل کرده بودم و مدام زیر لب میخوندم: ناد علیاً مظهر العجائب، تجده عوناً لک فی النوائب، کل هم و غم سینجعلی، بولایتک یا علی و یا علی و یا علی ... ازشون خواستم حالا که من به احترام حرفشون سکوت کرده ام، خودشون راه رو نشونم بدن و کمکم کنن که بتونم اوضاع رو مدیریت کنم.
#پست_بیست_و_نهم (بخش_دوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
@hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_نهم (بخش سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
و من شک ندارم که اون نماز شب و این توسل، فلیکس فلیسیس من در این مسافرت بود. چیزی که باعث شد یه هدایت درونی راهنماییم کنه که در مواجهه با مسائل، تصمیمات درست بگیرم. این که بر خلاف دفعه های گذشته خودم رو زیر دست و پای همسرخان نندازم و بتونم در عین آرامش، نارضایتیم رو هم بهش منتقل کنم.
بالاخره نزدیک ظهر به سوئیت رسیدیم. فلیکس فلیسیس بهم راهنمایی کرد که به محض رسیدن، بر خلاف دفعه های قبل، یه دستی به سر و صورتم بکشم و لباسم رو عوض کنم، و اجازه بدم همسر خان و بچه ها وسایل رو بیارن داخل ... که با آرامش مثل یه خانوم با شخصیت یه چایی دبش درست کنم ... که میز رو با کمک همسرخان ببرم توی ایوون جلوی سوییت، و چای و بیسکوئیت رو با سلیقه بچینم روش ... که در حین خوردن چای زیاد بگو بخند نکنم و نشون بدم ناراحتم. اما نه اونقدر که شور بشه ... و خیلی چیزهای ظریف دیگه که ناخودآگاه انجام میدادم.
بعد از چای بچه ها رفتن دنبال بازی و ما در اون ایوون زیبا با اون منظره آرامش بخش گلها و درختهای محوطه با هم تنها شدیم. همسرخان که دیگه خلقش جا اومده بود سر حرف رو باز کرد، اما من برخلاف همیشه که زود از فرصت استفاده میکردم تا همه چیز رو تموم شده جلوه بدم، به سردی جوابش رو دادم. بعد هم از توی کیفم یه استامینوفن درآوردم و با قلپ آخر چاییم خوردمش.
همسرخان نسبت به دارو خوردن به شدت حساسه، و من میخواستم از همین خصلتش استفاده کنم و بهش بفهمونم تا چه حد ناراحتم. منتظر بودم بهم اعتراض کنه که چرا دارم میخورم، و وقتی این رو گفت، بهش گفتم: سرم درد میکنه. وقتی پرسید چرا؟ ، با ناراحتی گفتم: توقع داری با اونهمه داد و بیدادی که توی ماشین راه انداختی، حالم خوب باشه؟ ...
بعدش از جام بلند شدم و همونطورکه فنجونها رو جمع میکردم، گفتم: برم، تا دوباره گرد و خاک نکردی. اصلاً معلوم نیست الان که داری میخندی و حالت خوشه، ۵ دقیقه دیگه هم اوضاع همینطور خوب باشه ...
توقع داشتم بهش بربخوره و دوباره عصبانی بشه و جبهه بگیره، اما برای اولین بار در عمر ۱۴ ساله با هم بودنمون، اینطور نشد! ... چیزهایی گفت که تا اون موقع ازش نشنیده بودم. گفت که دست خودش نیست و خودش هم نمیدونه چرا تا به اولین نشونه های ترافیک میرسه، کنترل اعصابش از دستش خارج میشه. و بعد سعی کرد با شوخی و خنده از دلم دربیاره و ...
و انگار از اون لحظه همسرخان یه همسرخان دیگه شد!
نمیدونم چرا، ولی انگار برآیند تغییر رفتار من قبل از سفر و این رفتار درست باعث شد همسرخان کلاً یه جور دیگه بشه. دیگه تا آخر مسافرت تمام هم و غمش این بود که من راحت باشم. تمام کارها رو خودش میکرد، یا به خانوم خانوما یاد میداد که بکنه. تا میدید دارم کار میکنم، ازم میخواست بشینم و استراحت کنم!
بر خلاف دفعه های قبل که یا خواب بود، یا پای تلویزیون و یا داشت با بچه ها توی محوطه گردش میکرد، این دفعه همه حواسش به من بود. تمام نهار و شامهایی که اونجا بودیم رو خودش درست کرد. البته من هم کنارش بودم و میگفتم چکار کنه، اما بیشتر کارهای فیزیکی رو خودش میکرد. و تازه بعدش هم یا خودش و یا خانوم خانوما ظرفها رو میشستن!
با اینکه همیشه از بوی ماهی فراری بود، اما وقتی ماهی خریدیم، خودش همه رو تمیز کرد و شست و من فقط بسته بندیشون کردم. سبزی خوردنها رو خودش پاک کرد، سیرها رو خودش تمیز کرد و حتی یه روز که نهار ماهی داشتیم، تا من برسم سر میز، تیغ ماهی من رو هم برام گرفته بود!
شاید اینها که من به عنوان تغییرات همسرخان میگم برای شماها عادی باشه، ولی من در این ۱۴ سال هیچوقت اون رو تا این حد به خودم متوجه ندیده بودم. واقعاً حس میکردم داره تمام سعیش رو میکنه که اذیت نشم و بهم خوش بگذره. حتی یه بار که نور چشمیش، یعنی خانوم کوچولو، وسط شام میخواست بره گلاب به روتون، بهش گفت: صبر کن، مامان که نمیتونه وسط غذاش بلند بشه!
اما نقطه اوج تمام اینها روز ۱۳ به در بود. برای اجتناب از ترافیک شدید، مراسم سیزده به در رو توی همون ایوون باصفا برگزار کردیم. من میز رو چیدم و رفتم خانوم خانوما رو صدا کنم. وقتی برگشتم دیدم همسرخان سبزه قشنگمون رو به جای گل گذاشته وسط میز! ... وقتی بخور بخورها تموم شد، یه آهی کشیدم و گفتم: حالا آب روون از کجا بیاریم سبزه رو بهش بسپاریم؟ این رو فقط من باب درددل گفتم، وگرنه ذره ای احتمال نمیدادم اثری داشته باشه ... همسرخان اولش گفت حیفه سبزه به این قشنگی رو بندازیم بره، و این که جاده ها اینقدر شلوغه که نمیشه پا بیرون گذاشت! من هم دیگه ادامه ندادم و رفتم توی سوئیت.
#پست_بیست_و_نهم (بخش_سوم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
@hamsardari_eslami
🔰🔰🔰🔰
#پست_بیست_و_نهم (بخش چهارم)
#تو_فقط_لیلی_باش
اما چند دقیقه بعد همسرخان اومد و در کمال تعجب من و با علم به ترافیک شدید جاده، گفت : زود حاضر شین بریم کنار دریا و سبزه رو به آب دریا بسپریم !!!!!!! با حیرت نگاهش کردم و گفتم: مطمئنی که پشیمون نمیشی؟ ترافیکه ها! ... در جوابم فقط یه لبخندی زد و گفت: مگه دوست نداری؟ ... دوباره نگاهش کردم: این همون همسرخان بود که تمام این رسومات رو مسخره میکرد؟ یعنی واقعاً میخواست به فقط به خاطر به آب انداختن سبزه، اونهم به خاطر دل من، بزنه به دل خطر و با پای خودش بره تو دهن شیر ؟!!!! ...
و این که شد که عاقبت سبزه من به دریای زیبای شمال ختم شد. این اولین بار در عمرم بود که سبزه به آب میسپردم. ما همیشه از ترس ترافیک، سیزده بدرها رو توی خونه بودیم و سبزه مون هم سر از سطل زباله درمی آورد. اما در اون غروب قشنگ، توی ا سکله تا میتونستم جلو رفتم و سبزه ای رو که با اونهمه عشق سبز کرده بودم به دل آب انداختم. سبزه ای که اول مثل خود زندگی من سخت و بی روح بود، اما حالا به دریا رسیده بود. یه دریای وسیع و آرام بخش ...
فلیکس فلیسیس راهنماییم کرد تا من هم بابت تمام این خوبیهای بینظیرش ازش تشکر کنم و بهش نشون بدم که داره بهم خوش میگذره. اونقدر کنار دریا بهمون خوش گذشت که برگشت و بستنی خرید و دوباره رفتیم یه ساحل دیگه، خوردیمش ... همه چیز اونقدر باور نکردنی بود که انگار توی خواب بودم ...
موقع برگشتن، توی ماشین همسرخان CD چشمه امید علی فانی رو گذاشت. این کلیپ محبوب خانواده ماست که حتی خانوم کوچولو هم از حفظ شده. وقتی همسرخان و بچه ها میخوندنش، نمیتونستم جلوی اشکهام رو بگیرم و از شدت بغض صدام درنمیومد تا باهاشون همراه بشم. اشکهایی که بر عکس ۱۴ سال گذشته، نه از روی اندوه، که از شدت شادی از چشمهام جاری بود. از این محبت الهی که بعد از ۱۴ سال بین ما جوانه زده بود ... هرطوری بود بغضم رو قورت دادم و من هم همراهشون خوندم:
چه شبها که زهرا سلام الله علیها دعا کرده تا ما
همه شیعه گردیم و بیتاب مولا
غلامی این خانواده دلیل و مراد خدا بوده از خلقت ما
مسیرت مشخص! ... امیرت مشخص!
مکن دل دل ای دل! بزن دل به دریا ! ...
و الحمد لله الذی صدقنا وعده ( و سپاس خدای را که به وعده ای که به ما داده بود، عمل کرد) ...
#پست_بیست_و_نهم (بخش_چهارم)
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
@hamsardari_eslami
💚بسم الله الرحمن الرحیم💚
✿ تو فقط لیلی باش ܓ✿
ما جمعه را به عشق تو تعطیل کردهایم...
و شما مرا میدیدید ... در تمام لحظه های این سفر ... از آن آغاز تلخ، تا آن پایان شیرین ...
شما کنار من بودید. و من نفسهای گرم و پربرکت شما را در کنارم احساس میکردم. اگرنه چطور ممکن بود به عقلم برسد که چه کنم و چه بگویم؟ ... و گرنه چطور ممکن بود حرفهایم اثری بر روی همسرخان داشته باشد؟ ...
شما کنار من بودید. از آن روز که در اوج ناامیدی آن دانه های سخت گندم را خیس کردم ... تا آن لحظه که سرشار از شادمانی سبزه ام را به دل دریا سپردم ...
شما کنار من بودید ... مثل همیشه درست کنار کنار کنار من ....
از جد بزرگوارتان، امام رئوف علیه السلام نقل است که فرمود:
" ... هيچ يك از شيعيان ما، در هر كجا كه باشد، چه در مشرق و چه در مغرب، از ما پنهان و غايب نيست ... هيچ يك از شيعيان ما مريض نمیشود مگر اين كه ما به خاطر بيمارى او بيمار مىشويم، و مغموم و اندوهگين نمیشود مگر اين كه ما به خاطر غم و غصهاش اندوهناك میشويم، و شاد نمیشود مگر اين كه ما به خاطر شادىاش فرحناك میشويم ... "
مگر نه این که شما امامان همگی نور واحد هستید؟ پس تمام اینها برای هر شیعه ای نسبت به امام زمان خودش صادق است ... یعنی شما در تمام این سالها در کنار من رنج بردید، و همراه من از این جوانه های تازه شکفته ی زندگیم شادمان شدید ...
و من چه شادمانم که توانسته ام با تلاشهایم برای خوب زندگی کردن و شاد بودن، شما را شاد کنم.
و من چه خوشبختم که توانسته ام میان اینهمه اندوه این روزگار، حتی برای لحظه ای لبخند بر لبان شما بنشانم ...
ای والاترین بهانه ی خوشبختی! ... دوستتان دارم. دوست داشتن کسی که تمام هستی اش را مدیون شماست. میدانم که چشمان شما نگران زندگی من است. پس تمام تلاشم را میکنم تا خوب زندگی کنم و شاد باشم. یک شادی الهی ... شادی که لیاقت راه یافتن به قلب نازنینتان را داشته باشد ...
این هفته هم تمام روزها و لحظه هایم را به دستان پر برکت شما میسپارم ... و باز هم ... اگرچه تکراریست، اما باز هم ... دوستتان دارم.
" تنیده یاد تو در تار و پودم.
بود لبریز از مهرت وجودم.
به هر مجلس، به هر زندان،
به هر شادی به هر ماتم،
به هر حالت که بودم، با تو بودم ...
#پست_سیام
#تو_فقط_لیلی_باش
💞تو فقط لیلی باش💞
🆔 @hamsardari_eslami