فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹حاج آقا مجتبی تهرانی رحمةاللهعلیه:
▪️شب ِنوزدهم، شب ِ#شرمندگی.
ما دست خالی هم نیستیم،
اتکای ما «حب علی علیه السلام» است.
#احسان_به_والدین
مرحوم آیت الله مجتهدی می فرمود سـه چیـز است کـه اجـازه تـرک آن به احدی داده نشده. یک وفای به #عهد، که اجازه نداری خلاف عهد کنی ، چه طرف مقابلت خوب باشد چه بد باید به عهدت وفا کنی
دوم هـم ادای امانت است ، اگر کسی چیزی پیش تو به امانت گذاشته، چه طرف خوب باشد، چه بد، باید امانت را بدهی. سوم خـوبی کردن به پدر و مادر، چه پدر و مادر خوب و چه پدر و #مادر بد . بایـد به #پدر و مـادرت احسان کنی
#یک_بند_انگشت
بچهها روزها خاک های منطقه را زیر و رو می کردند و شب ها از خستگی و ناراحتی بهخاطر پیدا نکردن شهدا، بدون هیچ حرفی #منتظر صبح می ماندند . یکی از دوستان معمولاً توی خط برای عقده گشایی، نوار مرثیه ی حضرت زهرا سلام الله علیها را می گذاشت و اشک ها ناخودآگاه سرازیر می شد.
من پیش خودم گفتم: یا زهرا! من به عشق مفقودین به این جا آمدهام، اگر ما را قابل میدانی مددی کن که شهدا به ما نظر کنند ، اگر نه ، که برگردیم تهران. روز بعد فکه خیلی غمناک بود و ابر سیاهی آسمان را پوشانده بود. بچهها بار دیگر به حضرت زهرا سلام الله علیها #متوسل شدند، و هرکسی زمزمهای زیرلب داشت. درهمین حال یک بند انگشت نظر من رو جلب کرد، خاک را کنار زدم ، یک تکه از پیراهن نمایان شد. همراه بچه ها خاک ها را با بیل برداشتیم و پیکر دو شهید که در کنار هم صورت به صورت یکدیگر افتاده بودند ، آشکار شد.
بعد از جستجوی خاک پلاک های اون دو شهید هم پیدا شد . لحظه ای بعد بچهها متوجه شدندکه داخل یکی از #قمقمه ها آب هست و با فرستادن صلوات ، جهت تبرک از آب خوردیم. وقتی پیکر دو شهید رو از زمین بلند کردند، دیدیم که پشت پیراهن هر دو نوشته شده می روم تا انتقام سیلی زهرا بگیرم. نقل از سید بهزاد پدیدار
#من_یاغی_نیستم
یک روز مرحوم آخوند کاشی مشغول وضو گرفتن بود که شخصی با عجله آمد، وضو گرفت وبه داخل اتاق رفت و مشغول خواندن #نماز شد. مرحوم کاشی با دقت وضو می گرفت و همه آداب وضو را بجا آورد ، قبل از اينكه وضـوی آخوند تمام شود ، آن شخص نماز ظهر و عصر خـود را هـم خوانده بود
هنگام خروج ، با مرحوم کاشی رو به رو شد . مرحوم کاشی پرسید چه کار می کردی؟ گفت: هیچ. مرحوم کاشی فرمـود: مگر نماز نمی خواندید؟ گفت نه. ایشان فرمـود خودم دیدم داشتی نماز می خواندی!!!
گـفت آقا #اشتباه دیدیـد. سـؤال کرد پس چـه می کـردی؟ گفت فقط آمـده بودم بـه خدا بگویم من یاغی نیستم، همین. این جمله ی مـرد چنان تاثیری در مرحوم آخوند گذاشت. تا مدت ها هـر وقت احوال آخوند را از او سوال می کـردند ، ایشان باحال خاصی می فرمود من یاغی نیستم
#مروت_و_مردانگی
جوان با دوچرخه بـه پیرزنی برخورد کرد و به جای عـذرخواهی و کمک به پیرزن شروع کـرد به خنده و مسخره کـردن و سپس راهش را ادامـه داد و رفت
پیرزن جوان رو صـدا کرد و گفت: یه چیزی از تو افتاده ، جوان بـه سرعت بـرگشت و اطـراف رو خوب جستجو کـرد. پیـرزن به جوان گفت: مـروت و #مردانگی ات به زمین افتاده ، هرگز آن را نخواهی یافت
زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احتـرام و اخـلاق باشـد هـیچ ارزشی ندارد. زنـدگی ما آدما حکایت قدیمی کوهستان است ، صدا می کنی و می شنوی ، پس بـه نیکی صدا کن ، تا به نیکی به تو پاسخ دهد...
امیرالمومنین عليهالسلام أَلْمُرُوَّةُ تَمْنَعُ مِنْ كُلِّ دَنِيَّةٍ. #مروّت، انسان را از هر گونه پستى باز می دارد. منبع حدیث ميزان الحكمة جلد ۹ صفحه ۱۱۰
#گرزهایی_آهنین
سلمان علیه السلام می فرماید: روزی از بازار آهنگران کوفه می گذشتم که جوانی را دیـدم نقش زمیـن شده بود و مـردم دورش را گرفته بودند. و هر کـسی درباره #جوان سخنی میگفت یکی می گفت: دچار تشنج شده است دیگری می گفت: جن زده شده است.
سلمان از میان جمعیت گذشت و کنار جوان نشست. او چشم خود را از هم گشود و گفت من هیچ کسالتی ندارم ولی این ها گمان می کنند من بیمارم. پرسیدم: پس چرا از حـال رفتی و بر زمین افتادی؟ گفت: داشتم از #بازار می گذشتم، صدای چکش های آهنین بر آهن های گداخته، مرا به یاد سخن خداوند انداخت
فرمـوده است: وَلَهُمْ مَقَامِعُ مِنْ حَدِيدٍ. سوره مبارکه حج آیه ۲۱. و برای اهل دوزخ ، گرزهایی آهنین است. ترجمـه تفسیر المیزان ، جلد ۱۶ ، صفحه ۳۹۹
#آن_دنیا_چه_خبر؟
نقل است روزی ملا از قبرستان عبور میکرد، پایش به سنگ قبری خورد و به رو افتاده ، تمام سر و صورتـش پر از گرد و غبار شد. به ذهنش رسید که خوب است خود را مـرده قلمداد کند، بلکه نکیر و #منکر بیایند و او آنها را ببیند کهچه شکل هستند. در این فکر بود که صدایی به گوشش رسید
فکر کـرد صدای نکیر و منکر است که می آیند ، از ترس میان قـبری مخفی شد. نگاه کرد چند قاطر نزدیک شدند که بار آنها هم چینی و شکستنی بود، ناگاه ملا ازمیان قبر بلند شد، قاطرها رم کردند وبارها را به زمین انداختند و فرار کردند
قاطرچی ها هم عصبانی شدند و ملا را به شدت زدند و بدن او را مجروح کردند، ملانصرالدین با صورت خونی به خانه برگشت، زنش پیش آمد و از او پرسید کجا بودی کهبه این روزگار افتادهای؟ گفت رفته بودم به آن دنیا ببینم چه خبر است، زنش پرسید چه #خبر بود؟ گفت اگر قاطر های کسی را رم ندهند خبـری نیست و کـسی به کسی کاری ندارد
درخواست کرد که امام دستور دهند شیر، ساحر را برگرداند.
متوکل از هر راهی تلاش میکرد امام هادی علیه السلام را #تحقیر کند و شخصیت وعظمت او را درهم شکند. روزی فردی را به سراغ شعبده باز و جادوگری فرستاد که اهل هندوستان و از دشمنان اهلبیت علیهم السلام به شمار می آمد
متوکل به جادوگر هزار دینار طلا داد که #امام_هادی علیه السلام راتحقیر و شرمنده کند. او نیز قبول کرد و در مجلس مهمانی متوکل ، کنار حضرت هادی علیه السلام نشست. ودر قرص نانی عمل سحر انجام داد؛ به گونهای که وقتی امام دست مبارک خودرا به طرف نان دراز کرد ؛ نان به هوا پرید، و حاضران خندیدند و به خیال خام خودشان حضرت را تحقیر کردند.
در کنار جادوگر بالشی قرار داشت که روی آن تصویر شیر بود. امامِ کائنات و صاحب ولایت دست مبارکش را بر آن تصویر نهاد و فرمود: این فاسق را بگیر . با عنایت الهی و #کرامت امام آن تصویر به شیر درنده تبدیل شد و درجا ساحر هندی را پاره کرد و بلعید
کسانی که در آن جمع بودند ، مبهوت ومتحیر ماندند. متوکل از امام هادی علیه السلام #درخواست کردکه امام دستور دهند شیر ، ساحر را برگرداند. حضرت فرمودند: او را دیگر نخواهی دید. آیا تو دشمنان خدارا بر دوستان او مسلط میکنی؟ این جمله را فرمود و مجلس متوکل را ترک گفت
منابع : بحار الانوار، جلد ۵۰ ، ص۱۴۴، ح ۲۸؛ کشف الغمّة، جلد۲، صفحه۳۹۲؛ تجلیات ولایت، ص۴۸۰
در پی آنم که به اندازه یک عمر از تو طلب کنم...
خدایا مرا ببین ، تنها به خاطر آرزوها و #امید هایم به درگاه رحمتت آمدم سپاس، از آنِ پروردگار آرزوها و امید هاست. خداوند مهربانی که هرقدر از او بخواهیم، خسته نمیشود و هرقدر عطا کند ، از اقیانوس بیکران نعمت هایش کاسته نخواهد شد
خداوندا درهای رحمت تو همواره به روی بندگان باز استو دست عطایت گشاده. بندگان توهر زمان که صدایت کنند پاسخ می دهی و اگر #خالصانه آرزو کنند می بخشی. امشب اما شب دیگری است شب آرزوهاست. امشب، من تمام دعاها و آرزوهای عمرم رایک جا به درگاهت آوردهام امشب، در پی آنم که به اندازه یک عمر از تو طلب کنم...
تنها کسی هستی که وقتی آرزوهایم رابا او در میان مینهم، احساس خفت و #حقارت نمی کنم . تنها تویی آنکه دوست دارم تمام غم هایم را برایش مو به مو شرح دهم. میدانم هرگز به آرزوهایم نمیخندی. هرگز حاجتهای مرا به سخره نمیگیری و هرگز من را بخاطر آرزوهایم تحقیر نمیکنی . من در حضور مولایم حتی از کوچکترین آرزوهایم چشم نمی پوشم
و به من آموخته ای خواستن و طلب کردن را؛ که همیشه نیکی ها را طلب کنم که تنها از تو بخواهم واز غیر تو هیچ نخواهم. پروردگارا گنج های تو نامتناهی است و هر قدر #عطا کنی، کاستی نمییابد پس، از تو روز افزون طلب میکنم و تمام خیرها و خوبیها را یک جا از تو می خواهم
محتاج هستم و فقیر، تنهایم نگذار و سینهام رابا صبر گشایش بده. عنایت کن و مشکلاتم را آسان کن
هر کس را می خواهی بشناسی ، در وقت عصبانیت و خشم بشناس
بعضی آدمها مثل #چوب خشکند! تا عصبانی می شوند، آتش می گیرند و همه جا را دودآلود می کنند . همه جا را تیره و تار کرده، اشک آدم را جاری میکنند
ولی بعضی ها این طور نیستند؛ مثل #عود هستند وقتی حرفی را میزنی که ناراحت میشوند و آتش میگیرند، بوی جوانمردی و انصاف می دهند و "گذشت"، انگیزهی انتقام را در آن ها خاموش میکند.
برای همین می گویند: هر کس را می خواهی بشناسی ، در وقت عصبانیت و خشم بشناس
#امام_صادق علیه السلام: مَن غَضِبَ عَلَيكَ ثَلاثَ مَرّاتٍ وَلَم يَقُلفيكَ سوءا فَاتَّخِذهُ لِنَفسكَ خَليلاً؛ هر كس سه بار بر تو خشم گرفت ولى بهتو بد نگفت، او رابراى خود به دوستى انتخاب كن منبع: معدن الجواهر ، صفحه ۳۴
هر مرد و زن مسلمانی که یک روز از رجب را روزه بدارد
از ثوبان غلام پیامبر صل الله علیه و آله نقل شده که : با جمعی در خدمت #پیامبر جایی میرفتیم. عبورمان به گورستانی افتاد. پیامبر کمی در میان قبرها ایستاد وسپس راه افتادند. من عرض کردم توقف شمادر قبرستان به چه خاطر بود؟ حضرت گریه کرد وما نیز محزون و گریان شدیم
سپس فرمودند: ثوبان اینان در قبرها معذّبند، چنانکه من ناله آنها را شنیدم و دلم بحال آنها به رحم آمد و از خدا خواستم #عذاب آنها را تخفیف دهد وخداوند اجابت فرمود. ای ثوبان اگر اینها در ماه رجب روزه گرفته بودند، در قبرهایشان عذاب نمی شدند.
عرض کردم آیا روزه و عبادت در ماه #رجب از عذاب قبر ایمنی می دهد؟ فرمود آری سوگند به آنکه مرا به حق فرستاد هر مرد و زن مسلمانی کهیک روز از رجب را روزه بدارد و یک شب آن را به عبادت برخیزد ، و جز رضای خدا نظری نداشته باشد عبادت هزار سال در نامه ی اعمالش ثبت گردد که روزهایش را روزه و شبهایش را به عبادت گذرانده باشد و...
منبع: بحارالانوار ، جلد۴۹
📖 #صداقت_و_راستی
یک میخ اگر راست باشد هر چه هم ضربه بخورد پیشتر رفته و محکم تر و مقاوم تر خواهد شد ، به همین خاطر هم قرآن به ما میگوید بیایید راستی و صداقت پیشه کنید.
اینجاست که هیچ کس نمی تواند به شما آسیب بزند. و ان تصبروا و تتقوا لایضرکم کیدهن شیئا
اگر اهل شکیبایی باشید ، اگر تقوا پیشه کنید و در یک سخن ، راستی و درستی پیشه کنید هیچ کس نمی تواند به شما آسیب بزند
اما اگر صداقت را پیشه نکنید و کج بشوید و کج رفتار باشید مثل همان میخ کج می مانید ؛ و هر چه ضربه بخورید بیشتر کج می شوید. مثل شاخه هاى گيلاس. استاد رنجبر
┈┈┈┈┈┈┈┈┈
اگه شما غذا در یخچال خونتون دارید لباس هم به تن دارین و یک سقف هم بالا سرتون هست و جایی برای خوابیدن دارین پس شما از ۷۵ درصد از کل مردم جهان ثروتمند ترین. اگه شما الان پول در کیفتان هست و کمی هم پول خرد دارید تا هرکجا بخواهید بروید پس شما جزو ۱۸ درصد مردم پولدار دنیا هستین. اگه شما زنده هستین با سلامتی بیشتر از مریضی پس شما نسبت به میلیونها آدمی که طی این هفته خواهند مرد لطف بیشتری از خداوند نصیبتان شده. اگه شما می توانید این پیام را براحتی بخوانید و بفهمید شما از ۳ میلیارد انسانی که در جهان هستند و نمی توانند ببینند و بخوانند یا از مشکل عقب ماندگی ذهنی رنج می برند خوشبخت تر هستید. زندگی همش شکایت و حسرت خوردن نیست، زندگی یعنی هزاران دلیل برای شکرگذاری به درگاه خداوند مهربان و لطیف ...این متن زیبا را ارسال کن برای نا امید ها و عزیزانتون
گفتم آقا الان وقت نماز است. گفت من وقت ندارم
بزرگی میگفت یک آقای فرش فروش که اهل نماز اول وقت بود برای بنده تعریف کرد که یک کسی برای خریدن فرش وارد مغازه بنده شد
گفتم آقا الان وقت #نماز است. گفت من وقت ندارم ، مسافرم و میخواهم بروم. هر چه اصرار کردم ، دیدم نمی شود و مشتری از دستم میرود. قدری از نماز اول وقت گذشت بود
همین مشتری کهخیلی شیفته معامله بود ، گفت من باید قدری فکر کنم. او از خرید منصرف شده بود ؛ #شیطان هم دنیا را ازمن گرفت وهم نماز اول وقت را
امیرالمومنین علی علیهالسلام فرمود اگر مومن ، دنیا را مانع از آخرت خود قرار بدهد؛ #پروردگار او را از هر دو باز می دارد
ارزش هر انسانی به اندازه ی چیزی است که دوست می دارد
علامه محمد تقی جعفری فرمودند: عدهای از جامعهشناسان برتر دنیا در دانمارک جمع شده بودند تا پیرامون موضوع مهمی به بحث و تبادل نظر بپردازند . موضوع این بود که ارزش واقعی انسان به چیزی است؟ برای سنجش #ارزش خیلی از موجودات، معیارخاصی داریم. مثلا معیار ارزش طلا به وزن و عیار آن است . معیار ارزش بنزین به مقدار و کیفیت آن است . معیار ارزش پول پشتوانه آن است . اما معیار ارزش انسان ها در چیست؟
هر کدام از #جامعه شناسان صحبت هایی داشتند و معیارهای خاصی را ارائه دادند. بعد وقتی نوبت به بنده رسید ، گفتم اگر می خواهید بدانید یک انسان چقدر ارزش دارد ببینید به چه چیزی علاقه دارد و به چه چیزی عشق می ورزد. کسی که عشقش یک خانه دو طبقه است در واقع ارزشش به مقدار همان خانه است . و کسی که عشقش ماشینش است ارزشش به همان #میزان است . اما کسی که عشقش خدای متعال است ارزشش به اندازه خداست
علامه فرمود: من این مطلب را گفتم و پایین آمدم. وقتی جامعه شناسها صحبت های مرا شنیدند برای چند دقیقه روی پای خود ایستادند و کف زدند. وقتی تشویق آنها تمام شد من دوباره بلند شدم و گفتم: عزیزان! این کلام از من نبود. بلکه از شخصی به نام علی علیه السلام است. آن حضرت در نهج البلاغه می فرمایند: قِیمَةُ کُلِّ امْرِئٍ مَا یُحْسِنُهُ یعنی ارزش هر انسانی به اندازه چیزی است که دوست می دارد
و دوباره #جمعیت به نشانه احترام به وجود مقدس امیرالمؤمنین علی علیه السلام از جای خود بلند شدند و چند بار نام حضرت را بر زبان جاری کردند
چرا بر كلام خدا چیزى آویخته اید كه باعث زندانى شدن و ...
آقا محمد خان قاجار ، قرآنى بادست خط میرزاى تبریزى كه از خطاطان معروف بود با جلدى كه به #یاقوت و الماس و زبرجد و سایر سنگ هاى گرانبها تزئین شده بود به رسم هدیه براى علامه بحرالعلوم ارسال كرد
وقتى #قرآن را آوردند كه به ایشان برسانند درب منزل را زدند با كوبیدن حلقه در علامه بحرالعلوم خود پشت درب منزل آمد و در را باز نمود ، در حالى كه دستشان بالا بود و قلم به دستشان ، خطاب به آنان فرمود چه كار دارید؟
عرض کردند سلطان قرآنى براى شما فرستاده اند. علامه نگاهى به جانب قرآن نمود و فرمود این #زینت ها و دانه ها چیست كه بر جلد آن نصب شده است؟ گفتند این ها سنگ هایى گران بهاست كه جلد قرآن را با آن ها تزئین نموده اند
فرمود چرا بركلام خدا چیزى آویخته اید كه باعث زندانى شدن و تعطیلی آن مى گردد؟ آن ها را از جلد قرآن جدا كنید و بفروشید و قیمت آن را، میان #مساكین قسمت كنید. عرض كردند : قرآن را كه با خط خطاطى معروف است و ارزش زیادى دارد قبول فرمایید. گفت قرآن را هركس آورده نزد او باشد و آن را تلاوت کند. این را فرمود و درب منزل را بست
صدقه دادن از دهان هفتاد شیطان بیرون می آید
امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: یک روز دیناری #صدقه دادم رسول خدا صل الله علیه و آله فرمودند: یا علی آیا میدانی که صدقه از دست مومن خارج نشود مگر اینکه از دهان هفتاد شیطان بیرون آید
که هر یک او را با وسوسه خود از دادن منع می کنند ، یکی گوید نده که ریا می شود و دیگری می گوید نده که او مستحق نیست و آن دیگر گوید نده که خودت بدان #محتاج خواهی شد و... و قبل از آن که به دست سائل برسد بدست خدا خواهد رسید.
ثواب الاعمال وعقاب الاعمال، ترجمه غفاری ، صفحه ۳۱۴
اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای
اولین باری که بین دو راهی قانون و اخلاق قرار گرفتم مربوط به زمانی بود که قاضی بودم و به پرونده های تخلفات رانندگی رسیدگی می کردم
پرونده فرزند یکی از دوستان نزدیک پدرم را نزد من آوردند که چند وقت پیش تاپیدا کردن خانه برای سکونت خودمان #مهمان آنها بودیم
اخلاق اقتضا می کرد تا او را جریمه نکنم ولی ندای درونیام قانون را می پسندید . بالاخره او را جریمه کردم اما برگ جریمه را خودم پرداختم. تا هم #قانون و هم #اخلاق را رعایت کرده باشم. دکتر امیرناصر کاتوزیان، پدر علم حقوق
خدایا قدرتت را به بعضی مسئولین بی درد ما نشان بده ...
ماهی گیر گرسنه ای برای صید ماهی به دریا رفت و نزدیکی غروب تورش را جمع کرد ، یک ماهی بزرگ در تور بود خوشحال شد و تمام رنج های آن روز را از یاد برد . در راه بازگشت به خانه ، #حاکم که همان اطراف بود ماهی را به زور از او گرفت و حتی از او تشکر هم نکرد . مرد خسته و گرسنه به خانه برگشت، چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. حاکم با غرور به کاخ بازگشت و جلو همسر خود می بالید که چنین صیدی نموده است
همانطور که ماهی را به همسر خود نشان میداد ، خاری به انگشتش فرو رفت ، دردی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمی توانست بخوابد. #طبیبان جمع شدند و قطع انگشت را پیشنهاد نمودند ، حاکم موافقت نکرد تا درد تمام دست ، مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال گذشت. طبیبها این بار قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند. حاکم هم موافقت کرد و دستش را بریدند
او به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر پیدایش کنند . بعد از جستجوی فراوان ماهیگیر فقیر را پید کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی #شکسته پیش حاکم آمد. حاکم گفت بدون هیچ وحشتی بگو وقتی ماهی را گرفتم ، چه گفتی؟ ماهیگیر گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم پروردگارا او قدرتش را به من نشان داد ، تو هم قدرتت را به او نشان بده
جا دارد نگاهی به آسمان بی اندازیم و عرض کنیم #خدایا قدرتت را به بعضی از مسئولین بی درد ما نشان بده ، کسانی که حقوق های نجومی میگیرند واصلا به فکر مردم نیستند
🔖
#دو_قدم_سمت_خدا
آیت الله ناصری میفرمودند مؤمنین کسانی هستند که شبها بلند میشوند با خدای خودشان، #مناجات میکنند، نماز می خوانند ، راز و نیاز می کنند، خواسته هایشان را از خـدا طلب می کنند. خدا هم به آنها عنایت میکند
ناصری از اول شب تا صبح بخوابد و بعد همه چیز هم ازخدا بخواهد؟ آخر نمیشه. آقا یک مقداری بلند شو، شب و نصف شب، کار داری، حاجت داری، #گرفتاری ، بلند شـو دو قدم در خانه خدا برو.
درِ خانه خـدا هـم که دربان نـدارد آقا همیشه در خانه او باز است. هر وقت در بـزنی ، در باز است . منظـور از در زدن چیست؟ همیـن یا #اللّٰه ، يا اللّٰه گـفتن شمـا مثـل در زدن اسـت . چی میخواهی آقا؟ هرچه میخواهی، می گویی
باز هم پوست است که مغز را حفظ میکند
معنای مستحب ، شد شد ، نشد نشد نیست! گاهی بریدن از #مستحبات، باعث سقوط انسان می شود و گاهی فعل مستحب باعث تداوم در وظیفه دینی واجب می شود . گاهی شیطان ذهنیتی برای انسان ایجاد می کند که باید فقط به واجباتش بپردازد
اگر واجبات را مانند مغز بگیریم و مستحبات را همچون پوست فرض کنیم که کمترین فرض است ، باز هم پوست است که مغز را حفظ میکند؛ مانند بادام و گندم که پوست آن ها بسیاری از #آفات را از آن ها دفع می کند
اعمال مستحبی گاهی رشتۀ ارتباط انسان با خداست و وقتی این رشته پاره شد ، همه چیز فرو می ریزد. برای مثال ، روضه و گریه مستحب است؛ اما انجام ندادن همین نوع مستحب ، سبب بریده شدن انسان از رشته های واجب زندگی می شود ... آیت الله حائری شیرازی
وقتی همه ی ما در خواب بودیم
حاج قاسم ؛ همین قدر راحت... همه در هر سن و سال ، جایگاه و افکاری او را #حاج_قاسم خطاب می کردند!
صمیمی و راحت ، انگار رفیق چندین ساله ما بوده ، از اعضای خانواده یا بستگان ما بوده، انگار نه انگار او یک #سردار قدرتمند و با ابهتی بود که غربی ها ، داعشی ها ، تکفیری ها از او هراس داشتند....
ما سردار را پاره تن خود میدانستیم. او هم همهی ما را مانند خانواده اش میدانست بخاطر همین شبانه وقتی همه ی ما در #خواب بودیم به خاطر امنیت ما به شهادت رسید
این اخلاق هر پدر خانواده است که خود را فدای دیگران می کند. روحت شاد فرمانده . خدا کند شرمنده تو و همرزمان مدافعت نشویم
شهیدی که هنگام دفن در قبر خنديد
استاد قرائتی می فرمودند: در جبهه #خاطره عجيب و زيبايی را شنيدم كه شهيد دوم از خانواده ای در اهواز به هنگام دفن در قبر خنديده است. تقاضا كردم كه با خانواده این شهید دیداری داشته باشم
به خدمت پدر شهيد رسيدم داستان را پرسيدم ؟ گفت: بله اين پسرم كه #شهيد دوم است به مدّت چهار سال در جبهه بود ، تا در عمليات والفجر هشت به شهادت رسيد.
دوستانش از تمام مراحل شهادت او از سردخانه ، #غسل دادن و قبل از دفن عكس هی زيادی از او گرفتند كه همی آنها طبيعی است. ولی تا او را در قبر گذاشتيم، كفن را باز كرديم برای تلقين خواندن ، مشاهده كرديم او ميخندد
از آن حالت هم عكس گرفتند. مدتی گذشت وصيّت نامه پيدا شد. مطالعه كرديم. ديديم در ضمن مطالبِ زيادی كه نوشته است ، از خداوند خواسته كه وقتی او را داخل قبر می گذارند ، بخندد. در حقيقت خداوند #حاجت او را برآورده كرده است . نام شهید محمد رضا حقیقی است
هیچ کار خداوند بی حکمت نیست
پادشاهی هنگام پوست کندن سیبی با یک چاقوی تیز #انگشت خود را قطع کرد. وقتی که نالان طبیبان را می طلبید وزیرش گفت: هیچ کار خداوند بی حکمت نیست.
پادشاه از شنیدن این حرف ناراحت تر شد و فریاد کشید: در بریده شدن انگشت من چه حکمتی است؟ و دستور داد #وزیر را زندانی کنند.
روزها گذشت تا اینکه پادشاه برای شکار به جنگل رفت و آن جا آن قدر از سربازانش دور شد که ناگهان خود را میان قبیله ای وحشی تنها یافت.
آنان #پادشاه را دستگیر کرده و به قصد کشتنش به درختی بستند. اما رسم عجیبی هم داشتند که بدن قربانیانشان باید کاملاً سالم باشد و چون پادشاه یک انگشت نداشت او را رها کردند و او به قصر خود بازگشت
در حالی که به سخن وزیر فکر می کرد دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر به خدمت شاه رسید ، شاه گفت: درست گفتی ، قطع شدن انگشتم برای من حکمتی داشت ولی این #زندان رفتن برای تو جز رنج کشیدن چه فایده ای داشته؟
وزیر در پاسخ پادشاه لبخند زد و پاسخ داد : برای من هم پر فایده بود چرا که من همیشه در همه حال با شما بودم و اگر آن روز در زندان نبودم حالا حتماً کشته شده بودم