Anti_liberal🚩
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵• #پارت183 فكه آخرين ميعاد همه آماده حركت به سمت فكه بودند. از دور
•✵𖣔✨⊱سـلامبࢪابراهیـم⊰✨ 𖣔✵•
#پارت184
فکه آخرین میعاد
بعد با هم حركت كرديم و آمديم سمت گردانهای خط شكن.
آنها مشغول آخرين آرايش نظامی بودند.گفتم: داش ابرام، مهمات برات
چی بگيرم؟ گفت: فقط دو تا نارنجك، اسلحه هم اگه احتياج شد از عراقيها ميگيريم!
حاج حسين الله كرم از دور خيره شده بود به ابراهيم! رفتيم به طرفش. حاجی محو چهره ابراهيم بود.
بیاختيار ابراهيــم را در آغوش گرفت. چند لحظهای در اين حالت بودند.
گويی ميدانستند كه اين آخرين ديدار است.
بعد ابراهيم ســاعت مچی اش را باز كرد و گفت: حســين، اين هم يادگار برای شما!
چشــمان حاج حسين پر از اشك شــد، گفت: نه ابرام جون، پيش خودت
باشه، احتياجت ميشه.
ابراهيم با آرامش خاصی گفت: نه من بهش احتياج ندارم.
حاجی هم که خيلی منقلب شــده بود، بحــث را عوض كرد و گفت: ابرام
جــون، برا عمليــات دو تا راهكار عبوری داريم، بچههــا از راهكار اول عبور
ميكنند.
من با يك ســری از فرماندهها و بچههای اطلاعات از راهكار دوم ميريم.
تو هم با ما بيا.
ابراهيــم گفت: من از راهكار اول با بچههای بســيجي ميرم. مشــكلی كه
نداره!؟
حاجی هم گفت: نه، هر طور راحتی.
ابراهيــم از آخريــن تعلقات مادی جدا شــد. بعد هم رفــت پيش بچه.های
گردانهايی كه خطشكن عمليات بودند و كنارشان نشست.
راوی:علی نصرالله
زنـدگۍنامھشهیـدابࢪاهیمهادۍ💜✨
@Antiliberalism