دومین‌مصیبت‌اینکه سرهای‌شهدارودرمیون‌نگاه‌عمه‌هایم که‌سرپدرم‌وعمویم‌عباس‌وجلوی‌چشم‌اینا نگه‌داشته‌بودن‌میبردن‌و‌سرهای‌برادرم‌علی‌اکبرو پسرعمویم‌قاسم‌روجلوی‌سکینه‌ورقیه‌که‌اونا جیغ‌میزدن وسرهایی‌که‌بعضی‌وقتامیوفتادواون‌هاباپا بازی‌میکردن یه‌لحظه‌تصورکن‌فقط((:💔 تصورش‌هم‌درددارع(:

سومین‌مصیبت ازبام‌خونه‌هاآتیش‌به‌سرورومون‌میریختن... آتیش‌به‌روی‌عمامه‌افتادوچون‌دستم‌بسته‌بود آتش‌سرم‌راسوزاند(:💔 من‌نمیگما... آقاامام‌زمان‌اززبون‌آقازین‌العابدین‌تعریف‌کردن(:

ازطلوع‌آفتاب‌تاغروبش ماروجلوی‌مردم‌توکوچه‌وبازارمیچرخوندن‌و میگفتن‌ای‌مردم‌ایناروبکشید میگفتن‌اینابراسلام‌هیچ‌احترامی‌ندارن درحالی‌که‌ازدروازه‌تاجایی‌که‌میخواستن‌مارو ببرن..چندقدمی‌بیشترنبود... ماروازصبح‌تاشب‌تومحله‌هاگردوندن(:💔

آاااخ‌چی‌کشیدن‌اهل‌بیت‌حسین(: بعدمابه‌این‌غصه‌های‌الکی‌وکوچیکمون‌میگیم‌غصه... به‌این‌سختی‌هایکی‌دوروزمون‌میگیم مصیبت...(:💔!

مصیبت‌بعدی‌این‌که دستامونوبسته‌بودن‌وماروازدرخونه‌یهودی‌هارد میکردن... وبهشون‌میگفتن ایناپدرای‌شماروکشتن...خونه‌های‌شماروخراب‌کردن . . اوناهم‌به‌ما تف‌وسنگ‌میزدن(:💔

مطلب‌بعدی‌اینکه ماروبه‌بازاربرده‌فروش‌هابردن میخواستن ماوزن‌وبچه‌هامونوبه‌عنوان غلام‌وکنیزبفروشن وخواهرم‌رودرحالی‌که‌دستاش‌بسته‌بودو‌حالی‌نداشت... میزدن‌ومیکِشیدنش میگفتن‌چه‌کسی‌این‌رامیخرد(: آاااخ‌بمیرم‌براداغ‌دلت‌آقا(:💔

چی‌دیدی چی‌کشیدی...(: اهل‌بیت‌و؟

اهل‌بیت‌حسین‌وببرن‌توبازاربرده‌فروش‌ها؟! نوه‌فاطمه‌روببرن‌توبازاربرده‌فروش‌ها؟! وآخریت‌مصیبت... مارودرجایی‌جای‌دادن‌که‌سقف‌نداشت

شب‌درآنجاخرابه‌ای‌بود...که‌روزهاگرم‌وشب‌ها سردبود آرامش‌نداشتیم‌تشنه‌و‌گرسنه‌بودیم زناوبچه‌هامون‌ترسیده‌بودن ودراون‌خرابه‌هیچ‌موقع‌شهادت‌خواهرم‌ یادم‌نمیرود((:💔💔

واماهدف‌ازبیان مصیبت‌اهل‌بیت... کسی‌به‌من‌میگفت‌فلانی‌میخوای‌بری‌کربلا ی‌چند‌روزی‌وقت‌بزار‌مصائب‌واتقاقای‌کربلاوشام‌و جاهایی‌که‌میخوای‌بری‌زیارت‌کنی...بخونی(: نکنه‌بری‌وافسوس‌برات‌بمونه؟

برگردی‌بگی‌ای‌وای‌کاش‌اینجاکه‌بودم...قدر میدونستم‌واستفاده‌میکردم... نکنه‌حسرت‌بخوری...من‌رفتم‌و‌تواین‌سفرچیزیو متوجه‌نشدم...(:💔

آقاجان اگه‌قراره‌بیام‌کربلاوآدم‌نشم... اگه‌قراره‌بیام‌کربلاونفهمم‌ذره‌ای‌ازمصیبت‌هایی‌که شماکشیدین‌و.. من‌کربلانمیخوام‌آقا(: بهم‌کربلایی‌بده‌که‌لیاقت‌داشته‌باشم درست‌نوکریتوکنم(: