✨درمان سردرد...
- روایت شده که قیصر روم نامه ای به حضرت علی (علیهما السلام) نوشت که مضمون آن شکایت از سردرد بود که پزشکان از عهده معالجه آن برنیاده بودند🤕
حضرت برای پادشاه روم کلاهی🎩 فرستاده و دستور فرمودند که هرگاه دچار سردرد شدی این کلاه را برسرت بگذار تا نجات یابی.
هنگامی که قیصر روم امر آن حضرت را اطاعت نمود خدای توانا او را شفا مرحمت فرمود😲
چون این موضوع به نظر قیصر شگفت آور بود دستور داد تا کلاه را شکافتند پس از این کار با کاغذی📄 مواجه شدند که در آن نوشته شده بود
🌷{بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَحیمِ}🌷
هنگامی که وی دریافت که شفای او به جهت این نام مبارک بوده است به اسلام روی آورد ولی اسلام خود را پنهان می نمود.🙂
📖 #حکایت_قرآنی
#بسم_الله #اعجاز_قرآن
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
😊لطایف قرآنی
- شخصی در نماز جماعت حاضر نمی شد و همواره نماز هایش را به تنهایی و فرادی می خواند…
به او گفتند چرا نمازت را فرادی می خوانی و در جماعت شرکت نمی کنی؟🤔
او گفت: چون خداوند خودش فرموده إِنَّ اَلصَّلاٰةَ تَنْهىٰ ﴿العنكبوت، ۴۵﴾ [۱]🤨
یعنی نماز را به تنهایی و فردی بخوانید😳🤦♂😂
_________________________
[۱] یقیناً نماز از کارهای زشت، و کارهای ناپسند باز می دارد
📖#حکایت_قرآنی
😊#لطایف_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸
📝خاطره دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله حائری شیرازی)
از پدر
🔹مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم ...
🔸در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند. من هم به رسم فضولی😁 بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟
این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی💰بود و می بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم…بماند.
🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم ...
بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
بقچهای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
پدر راست می گفت. آنچنان حمام دَم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم.
دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط می کرد.
🔸در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟
- گفتم نه!
- گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت🤩 و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم.😳 گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!!
نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم»
🔹وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم.😭 هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجره ای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد.
پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!»
گفت: «وجوهات نیست، نذر است».
گفتند: «نذر؟»
گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم.😃 خداحافظی کردیم و راه افتادیم.
🔸در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!»
من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند:
🌷مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا…🌷
نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی حساب می دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم»
🗂منبع: کانال داستان های آموزنده👇
📚 @Dastan 📚
📖#حکایت_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔺راهی دیگر به سوی بهشت…
- روایت نموده اند که: امام علی بن موسی الرضا – علیه آلاف التّحیة والثّنا – هنگامی که کنار سفره می نشست و میخواست غذا میل نماید، دستور می فرمود سینی بزرگی کنار سفره می گذاشتند، آنگاه از هر غذایی🍲 که در سفره بود از بهترین آنها برمیداشت و در آن سینی می گذاشت. سپس دستور میداد تا آنها را برای نیازمندان ببرند. آنگاه این آیات را تلاوت می نمود
فَلاَ اِقْتَحَمَ اَلْعَقَبَةَ ﴿ بلد، ۱۱﴾
پس شتابان و با شدت به آن گردنه سخت وارد نشد؛
وَ مٰا أَدْرٰاكَ مَا اَلْعَقَبَةُ ﴿ بلد، ۱۲﴾
و تو چه می دانی آن گردنه سخت چیست؟
فَكُّ رَقَبَةٍ ﴿بلد، ۱۳﴾
آزاد کردن برده،
أَوْ إِطْعٰامٌ فِي يَوْمٍ ذِي مَسْغَبَةٍ ﴿ بلد، ۱۴﴾
یا طعام دادن در روز گرسنگی و قحطی،
يَتِيماً ذٰا مَقْرَبَةٍ ﴿ بلد، ۱۵﴾
به یتیمی خویشاوند،
أَوْ مِسْكِيناً ذٰا مَتْرَبَةٍ ﴿ بلد، ۱۶﴾
یا مستمندی خاک نشین؛
🔺سپس چنین میفرمود: خداوند متعال می دانست که همگان بر آزاد کردن بندگان، قادر نیستند از این رو ، راه دیگری (همانند : غذا رساندن به مستمندان) به سوی بهشتش قرار داد.
📚منبع: کتاب هزار و یک حکایت قرآنی
#در_محضر_قرآن #حکایت_قرآنی #امام_رضا (ع) #بلد
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
- گویند: روزی بهلول بر متوکل وارد شد.
متوکل وضعِ خوب و بد قصر خود را از وی پرسید. بهلول گفت: خوب است، اگر دو عیب نداشته باشد.🤔
متوکل پرسید: آن دو عیب کدام است؟🤨
بهلول گفت: اگر از مال حلال است اسراف شده است
اِنَّهُ لا یُحِبُّ المُسرِفینَ (انعام/۱۴۱)
و اگر از مال حرام است، خیانت کرده ای
اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الخَائِنینَ (انفال/۵۸)
📚منبع: هزار و یک حکایت قرآنی
🔸#در_محضر_قرآن
🕋#حکایت_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#قرآن_و_عترت
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
💫 روزی یک یهودی به سیّد اوصیاء و وارث انبیاء حضرت علی (علیه السلام) گفت: چه شده شما (مسلمانان) را که هنوز ۲۵ سال از رحلت پیامبرتان نگذشته بود، با یکدیگر جنگ و کشتار کردید؟🤔
امام علی (علیهالسلام)فرمود:
و اما شما هنوز رطوبت پاهایتان (که از رود نیل نگذشتید) خشک نشده بود، گفتید:
«یا موسَی اجعَل لَنَا اِلَهاً کَمَا لَهُم ءَالِهَةٌ»
ای موسی! همان طور که آنان را خدایانی است، برای ما هم خدایی بساز! (اعراف / ۱۳۸)
📚منبع: کتاب هزار و یک حکایت قرآنی
🔸#در_محضر_قرآن
📖#حکایت_قرآنی #قرآن_و_عترت
#امام_علی (ع)
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
🔺خانه علی و فاطمه
- (انس بن مالک) و (بریده) می گویند:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله وسلم) این آیه را خواند:
فِي بُيُوتٍ أَذِنَ اللَّهُ أَن تُرْفَعَ وَيُذْكَرَ فِيهَا اسْمُهُ يُسَبِّحُ لَهُ فِيهَا بِالْغُدُوِّ وَالْآصَالِ
[ﺍﻳﻦ ﻧﻮﺭ🌅] ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎﻳﻲ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﺫﻥ ﺩﺍﺩﻩ [ﺷﺄﻥ ﻭ ﻣﻨﺰﻟﺖ ﻭ ﻗﺪﺭ ﻭ ﻋﻈﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ] ﺭﻓﻌﺖ ﻳﺎﺑﻨﺪ ﻭ ﻧﺎﻣﺶ ﺩﺭ ﺁﻧﻬﺎ ﺫﻛﺮ ﺷﻮﺩ ، ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ 🏘 ﺻﺒﺢ🏞 ﻭ ﺷﺎم 🌃 ﺍﻭ ﺭﺍ ﺗﺴﺒﻴﺢ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ.
{سوره مبارکه نور ، آیه ٣٦}
در این هنگام مردی برخاست و گفت:
ای رسول خدا !!!
مقصود از بیوت در این آیه، کدام خانه هاست؟🤔
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
خانه پیامبران.
سپس ابوبکر برخاست و گفت:
آیا این خانه ( اشاره به خانه علی و فاطه) از آن خانه ها است؟🤔
پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرمود:
بلی، از مهم ترین و با فضیلت ترین آنها است.
📚منبع: کتاب هزار و یک حکایت قرآنی
🔸#در_محضر_قرآن #حکایت_قرآنی
#رسول_خدا (ص)
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#لطایف_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔺حسن مرده است😳
- زنی که فرزندش - به نام حسن - به سفر رفته و از وی خبری نرسیده بود.
نزد مردی آمد و گفت:
لطفا 🙏 به جهت رفع نگرانی من تفألی به قرآن مجید بنمایید. آن مرد قرآن را گشود. اتفاقا این آیه آمد:
طُوبی لَهُم و حُسنُ مآبٍ {رعد / ۲۹}
«پاکیزه ترین (زندگی) نصیبشان است و بهترین سرانجام ها»
آن مرد به اشتباه آیه را چنین خواند: {(طوبی لهُم) وَ حَسَن مات}
یعنی: ... و حسن مرده است😱
زن بیچاره با شنیدن این سخن و خبر ناگوار ماتم زده شد و از هوش برفت😁
🔸#در_محضر_قرآن
#حکایت_قرآنی #لطایف_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔺حکایت قرآنی
قاسم بن علا پیرمردی از شهر ران میان مراغه و زنجان که صدوهفتاد سال عمر کرد. او به شرف ملاقات امام هادی (ع)🌹 وامام حسن عسکری (ع)🌹 رسیده بود، ودر زمان غیبت صغرا همیشه نامه هایی از ناحیه مقدس حضرت ابا صالح المهدی (ع)🌺 توسط سفرای آن حضرت دریافت می کرد.نامه ای به دست او رسید، وقتی نامه را گرفت نامه را بوسید و به کاتب خود داد که بخواند چون او نابینا شده بود. کاتب گفت: حضرت (ع) فرموده اند: وقتی این نامه رسید، چهل روز بعد فوت می کنی😭 وهفت تکه پارچه نیز فرستاده اند.
قاسم گفت: آیا دینم به سلامت خواهد بود؟
کاتب گفت: آری.
آنگاه قاسم خندید 😊وگفت دیگر آرزویی بعد از این عمر طولانی ندارم. قاسم دوستی داشت به نام عبدالرحمان بن محمد سنیزی که به رغم دوستی اش با قاسم، شدیدا دشمن اهل بیت (ع) 😡بود. دوستی آنها را نیز به خاطر روابط اقتصادی بود. قاسم هم نسبت به او علاقه ای داشت.
عبدالرحمان نزد قاسم آمد وسلام نمود. قاسم آن نامه را بیرون آورد وگفت: این نامه را بخوان وبه وجدان خود رجوع کن.عبدالرحمان شروع به خواندن نامه کرد، وقتی به آن قسمت که خبر فوت قاسم نوشته شده بود رسید نامه را پرت کرد و😱گفت: ای ابا محمد! تقوای الهی را پیشه کن! تو مردی فاضل هستی واز دینت اطلاع داری. چطور عقلت این موضوع را می پذیرد در حالی که خداوند فرموده است:
...وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ مٰا ذٰا تَكْسِبُ غَداً وَ مٰا تَدْرِي نَفْسٌ بِأَيِّ أَرْضٍ تَمُوتُ... ﴿لقمان، ۳۴﴾🤔
هیچ کس نمی داند فردا چه روی خواهد داد وهیچ کس نمی داند در کدام سرزمین می میرد.
در جای دیگر می فرماید:
عٰالِمُ اَلْغَيْبِ فَلاٰ يُظْهِرُ عَلىٰ غَيْبِهِ أَحَداً ﴿الجن، 26﴾🤔
اوست دانای به غیب وبر هر کس غیب او آشکار نمی شود.
قاسم خندید وگفت: آیه را تا آخر بخوان که:
إِلاّٰ مَنِ اِرْتَضىٰ مِنْ رَسُولٍ...﴿الجن، ۲۷﴾😆
جز فرستاده ای که خدا از او خشنود باشد.
ومولای من فرستاده مورد رضایت خداست.👌می دانستم که تو چنین خواهی گفت: با این که حال، تاریخ امروز را داشته باش اگر من بعد از تاریخی که در نامه ذکر شده زنده ماندم بدان که حق با من نیست، اما اگر مردم به وجدان خود مراجعه کن.
عبدالرحمان نیز تاریخ آن روز را نوشت واز یکدیگر جدا شدند. درست روز چهلم، هنگام دمیدن فجر قاسم وفات یافت، ⚰️عبدالرحمان خود را به خانه قاسم رساند در حالی که با سرو پای برهنه واندوهی فراوان در کوی وبازار فریاد می زد: ای وای آقایم!
وقتی مردم او را در این حال دیدند فهمیدند که او نسبت به قاسم احترام بسیاری قائل بوده است. از او پرسیدند: چه شده که چنین می کنی؟
عبدالرحمان گفت: ساکت باشید. آنچه که من از او دیدم شما ندیده اید. پس از تشییع جنازه قاسم، عبدالرحمان دست از عقیده باطل خود برداشت وبه ولایت وحضور امام زمان (ع) ایمان آورد💐، وبسیاری از املاک خود را وقف حضرت (ع) نمود.
📚منبع: غیبت طوسی، ص ۳۱۰ - ۳۱۵، التوقیعات الوارده؛ بحار الانوار، ج ۵۱، ص ۳۱۳ - ۳۱۶.
💐
🔸#در_محضر_قرآن
#حکایت_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔺حکایت قرآنی
امام صادق (علیه السلام) فرمود:
پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) بر جنازه سعد بن معاذ نماز خواندند و نود هزار فرشته که در میان آنها جبرئیل هم بود اقتدا کردند.
رسول خدا (صلی الله علیه و آله) به جبرئیل فرمود: برای چه سعد بن معاذ استحقاق پیدا کرد که تو با آن همه فرشتگان بر جنازه اش نماز بخوانید؟
عرض کرد: سعد، سوره توحید (قُل هُوَ اللهُ اَحَد) را همواره ایستاده و نشسته، سواره و پیاده، هنگام رفتن و برگشتن می خواند.
📚منبع: پندهای جاویدان/ص۴۳۰
🔸#در_محضر_قرآن
#حکایت_قرآنی #رسول_خدا (ص)
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝
#حکایت_قرآنی
🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃🌻🍃
🔺حکایت قرآنی
فُضَیل عیاض از سردسته های دزدان بود. شبی قدّاره ی خود را برداشت، تا به خانه ای برود و دزدی کند😱
بر پشت بام آن خانه پرید و همین که خواست خود را به درون خانه بیفکند، ناگاه شنید همسایه آن خانه، نیمه شب برخاسته و این آیه را می خواند: «اَلَم یَأنِ لِلَّذینَ ءَامَنُوا اَن تَخشَعَ قُلُوبُهُم لِذِکرِ اللهِ» : «آیا وقت آن نرسیده است که دل های مؤمنان در برابر ذکر خدا و آن حقّی که نازل شده نرم و خاشع گردد؟» {سوره مبارکه حدید / ۱۶}
فضیل آن چنان تحت تأثیر قرار گرفت که بی درنگ گفت: «یَا رَبِّ قَد آنَ» : (ای پروردگار من! اکنون وقت آن فرا رسیده است). همان دم توبه ی حقیقی کرد و از پارسایان شد.
📚منبع: پندهای جاویدان/ص۳۳۱
🔸#در_محضر_قرآن
#حکایت_قرآنی
╔═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╗
عضو کانال انوارالقرآن شوید
👇👇👇👇👇👇
@AnwarAlquran
╚═─┅─═ .🕋. ═─┅─═╝