eitaa logo
کافه آرامش☕️
1.6هزار دنبال‌کننده
258 عکس
206 ویدیو
0 فایل
[هُوَ الْغَنِيُّ] _ و آرامـش تــنها ســـهم دلــهایی ست کـه نــگاهشان بــه نــــــــگاه خــــــــداست + ایــــــنجا‌ کــــــسی به‌ زانـو‌ های در آغــــوش کـِـــشیده ات حـــــسادت نــــــمی کــــــــند..! لینک حرف ناشناس: https://6w9.ir/Harf_10077049
مشاهده در ایتا
دانلود
هر روز پلک هایت فصل جدیدی از زندگی را ورق میزند سطر اول همیشه این است: همیشه با ماست... روزتون در پناه خداوند مهربان زندگیتون زیبا و پر برکت🌹 @words_of_my_heart
آغاز دوباره زیستن است. تنفسی عمیق از تازه ترین هوای ، یک قدم نزدیک تر به رؤیاهای دیروزت... پس نفس بکش امروز را وجاری کن رادربند بند وجودت... بخیر
میگفت که: یه پسر و دختر کوچولو مشغول بازی با هم بودن،پسره یه سری تیله و دختره تعدادی شیرینی داشت... پسرِ گفت:"من همه تیله‌هامو بهت میدم و تو هم همه شیرینی‌هاتو به من بده." دختر قبول کرد... پسر،بزرگترین و قشنگترین تیله رو یواشکی برداشت و بقیه را داد به دختر،اما دخترکوچولو همونطور که قول داده بود تمام شیرینی‌ها رو به پسر داد... شب که شد،دختر خوابید و خواب بازی با تیله‌های رنگارنگ رو دید،اما پسر تموم شب نتونست بخوابه... چون به این فکر میکرد که حتما دخترِ هم مقداری از شیرینی‌ها رو از او پنهون کرده... پ ن:عذاب مال کسیِ که صادق نیست و آرامش از آن کسیِ که صادقه... @words_of_my_heart
پرستار بیمارستان،مردی با یونیفرم ارتشی با ظاهری خسته و مضطرب را بالای سر بیماری آورد و به پیرمردی که روی تخت دراز کشیده بود گفت:«آقا پسر شما اینجاست» پرستار مجبور شد چند بار حرفش را تکرار کند تا بیمار چشمانش را باز کند،پیرمرد به سختی چشمانش را باز کرد و در حالیکه بخاطر حمله قلبی درد میکشید،جوان یونیفرم پوشی را که کنار چادر اکسیژن ایستاده بود دید و دستش را بسوی او دراز کرد و سرباز دست زمخت او را که در اثر سکته لمس شده بود در دست گرفت و گرمی محبت را در آن حس کرد... پرستار یک صندلی برایش آورد و سرباز توانست کنار تخت بنشیند،تمام طول شب آن سرباز کنار تخت نشسته بود و در حالی‌که نور ملایمی به آنها می‌تابید،دست پیرمرد را گرفته بود و جملاتی از عشق و استقامت برایش میگفت،پس از مدتی پرستار به او پیشنهاد کرد که کمی استراحت کند ولی او نپذیرفت... آن سرباز هیچ توجهی به رفت و آمد پرستار، صداهای شبانه بیمارستان،آه و ناله بیماران دیگر و صدای مخزن اکسیژن‌رسانی نداشت و در تمام مدت با آرامش صحبت می‌کرد و پیرمرد در حال مرگ بدون آنکه چیزی بگوید تنها دست پسرش را در تمام طول شب محکم گرفته بود... در آخر،پیرمرد مُرد و سرباز دست بی‌جان او را رها کرد و رفت تا به پرستار بگوید... وقتی پرستار آمد و دید پیرمرد مُرده،شروع کرد به سرباز تسلیت و دلداری دادن،ولی سرباز حرف او را قطع کرد و پرسید:«این مرد که بود؟» پرستار با حیرت جواب داد:«پدرتون!» سرباز گفت:«نه اون پدر من نیست،من تا بحال او را ندیده بودم.» پرستار گفت:«پس چرا وقتی من شما را پیش او بردم چیزی نگفتید؟» سرباز گفت:«میدونم اشتباه شده بود ولی اون مرد به پسرش نیاز داشت و پسرش اینجا نبود،وقتی دیدم او آنقدر مریض است که نمیتواند تشخیص دهد من پسرش نیستم و چقدر به وجود من نیاز دارد،تصمیم گرفتم بمانم،در هر صورت من امشب آمده بودم اینجا تا آقای ویلیام گری را پیدا کنم،پسر ایشان امروز در جنگ کشته شده و من مامور شدم تا این خبر را به ایشان بدهم... راستی اسم این پیرمرد چه بود؟» پرستار در حالیکه اشک در چشمانش حلقه‌زده بود، گفت:«آقای ویلیام گری...»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پس تو خیلی ارزشمندی رفیق...✨️ حواست به خودت و دنیایی که توش زندگی میکنی باشه❤️
این روزا مد شده که میگن: نجات دهنده در آینه است... اما یکبار در نوشته هایش گفته: در آغوشم بگیر و نجاتم بده، قاتلی به دنبال من است که گاه به گاه در آینه ها میبینمش....! روزتون قشنگ رفقا✨ ⚖@words_of_my_heart
پاکی ارزشمندترین موهبت است زیرا ارزشها تنها در دلهای پاک می رویند. در قلبهای ناپاک عشق محال است، خوشی ناممکن و ارزش ها بی معنـا میشود، در قلب های ناپاک تنهـا پـول معنـا می یابد و قدرت و شهرت. داشته هایی بی بهاء که مرگ همه را به کام نابودی می کشاند اما در دلهای پاک حادثه ای رخ میدهد که حتی مرگ نیز توان لرزاندنش را ندارد. پاک باش...، آنگاه خدا با توست تمام ناپاکی ها، زیرکی ها و هر آنچه را که به تو احساس برتری میدهد کنار بگذار، با قلبی سرشار از کرامت، عشق و اعتماد به سوی خداوند راهی شو، آنگاه موفقیت تو حتمی است. 🌗✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وضعیت بنده اگه فقط یکی دیگه از فرماندهان مقاومت شهید بشه