⚜🕊سینه زنی زمینه ویژۀ شهادت حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج محمود کریمی⚜
به جایِ اشک میچکه خون از چشام
میرسه تا آسمونا ناله هام
جیگرِ سنگ آب شده از گریه هام
چهار تا پسر داشتم
چهار تا قمر داشتم
چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم
هر چهار تا فدا سر فاطمه
قربانیِ پسرِ فاطمه ...
چهار تا پسر داشتم
چهار تا قمر داشتم
چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم
به جای اشک میچکه خون از چشام
میرسه تا آسمونا ناله هام
جیگر سنگ آب شده از گریه هام
مدینه از ناله هام غوغا شده
قد من هم مثل زینب تا شده
صدای گریه م مثه زهرا شده
چهار تا امیر داشتم
چهار بچه شیر داشتم
چهار اقیانوس تو قلبِ کویر داشتم
عباسم برا حسین جون سپرد
خوش حالم که پسرم آب نخورد
چهار تا پسر داشتم
چهار تا قمر داشتم
چهار یلِ سردار و تیغِ دو سر داشتم
کنار من دخترایِ فاطمه
برا پسر هام گریونن همه
رو لبشون روضۀ عباسمِ
چهار تا شهید داشتم
سروِ رشید داشتم
پایِ ولی چهارتا ، عبد و مرید داشتم
جون دادن فدائیام ، با حسین
نالۀ روز و شبام ، یا حسین
.
⚜🕊روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج مهدی سلحشور⚜
┄┅═══••↭••═══┅┄
قسم به گریه ی صاحب عزایِ اُمِّ بَنین
من آفریده شدم با دعای اُمِّ بَنین
قسم به کعبه که از کعبه حُرمتم بیش است
چنان که سوختم از ماجرایِ اُمِّ بَنین
پس از ظهور اگر آمدم مدینه رفیق
قرارمان دَمِ ایوان طلایِ اُمِّ بَنین
به جانِ دستِ قلم،در جزا نمی سوزد
دلی که سوخت در نینوایِ اُمِّ بَنین
مکان گریه برای حسین اگر حرم است
مگو بقیع، بگو کربلایِ اُمِّ بَنین
شبیه مشک اباالفضل می چکد اشکم
به پای غربتِ بی انتهایِ اُمِّ بَنین
اگر چه دست ندارد به تن،ز راه کرم
گرفته دستِ مرا،مرتضایِ اُمِّ بَنین
به یادِ چادر زهراست،بالِ شان خاکی
کبوترانِ حریمِ هوایِ اُمِّ بَنین
*می اومد پشت بقیع می نشست،مدینه ای ها می اومدن،کربلایی ها می اومدن،دورِ اُمُّ البَنین حلقه می زدند،شروع می کرد روضه خواندن،یه جمله اُمُّ البَنین می گفت،زینب گریه می کرد،یه جمله زینب می گفت، اُمُّ البَنین گریه می کرد،اما اونی که اون وسط روضه رو به هم می ریخت ناله زدن های سکینه بود،ناله می زد،ناله می زد،می گفت: اُمُّ البَنین منو حلال کن، من مشک رو دادم دستِ عباست*
نخورد آب زمانی که روضه می خوانده
گرفته بوده یقیناً صدایِ اُمِّ بَنین
"محمّدقاسمی"
تو زیبا شدی،کوه و دریا شدی
یه باغی پُر از عطرِ گُل ها شدی
یه همدم تو غم ها برایِ علی
یه زهرا ترین بعدِ زهرا شدی
تو موندی کنار علی یک تنه
تو گفتی که زهرا پناهه منه
نذاشتی علی بهت بگه فاطمه
نذاشتی که زینب دلش بشکنه
*اصرار کرد،علی جان! دیگه منو فاطمه صدا نزن...چرا؟ چون هر وقت میگی:فاطمه! این بچه ها زانوهاشون رو بغل می گیرند،یاد مادرشون می افتند...*
نخِ چادُرت دلبری میکنه
تو رو فاطمه یاوری میکنه
واسه بچه هاش مادری کَردیُ
برا بچه هات مادری میکنه
چقدر مثل زهرا شده شوکتت
چقدر مثل زهرا شده غیرتت
ان شاءالله نشه دست و بازوت کبود
ان شاءالله که نیلی نشه صورتت
ان شاءالله که آتیش نیاد سویِ تو
نشینه غلافی رو بازویِ تو
بمونی همیشه کنارِ علی
نره میخِ در تویِ پهلویِ تو
الهی نبینی غمِ حیدر رو
نبینی غمِ ساقیِ کوثر رو
نداره دلی خوش زدیوار و در
امیری که کنده دَرِ خیبر رو
می ترسم بخونم برات روضه من
فقط اینه دیگه دعام دائماً
ان شاءالله توی کوچه عباسِ تو
نبینه چیزایی که دیده حسن
خدا گر زحکمت ببندد دری
زرحمت گشاید دَرِ دیگری
خدا محسنُ بُرده پیشِ خودش
به جاش داده عباسِ نام آوری
*نیمه شب که کاروان از مدینه حرکت کرد،یه خورده که از شهر فاصله گرفت،دو نفر خودشون رو رساندند به قافله،یکی عبدالله بود،دست بچه هاشو گرفته بود رسوند به قافله،اینقدر زینب خوشحال شد،گفت:عبدالله خدا خیرت بده،دستِ خالی نیستم کربلا،قربونی هایِ منو آوردی،نکنه رباب هدیه داشته باشه من نداشته باشم،نکه نجمه هدیه داشته باشه من نداشته باشم،خدا خیرت بده...بچه هارو گرفت برد..
نفر دوم هم،ابی عبدالله نگاه کرد دید یه خانوم بلند قامتی داره خودش رو میرسونه به قافله،نگاه کرد دید اُم البنینِ داره میاد،گفت:عباسم مادرتون داره میاد،با شما کار داره،عباس که برگشت،سریع برگشت داداش هاشو خبر کرد،مادر اومده با ما کار داره،چهار برادر اومدن،دور مادر حلقه زدن،ابی عبدالله داره از دور این منظره رو میبینه،لذت میبره،قند تو دل حسین داره آب میشه،دور مادر که حلقه زدن،گفت:عباسم!عونم،عزیزانم،دارید با حسین می روید کربلا،اگه حسین برگشت حق دارید برگردید،اگه حسین برنگشت حق ندارید برگردید،نکنه شما باشید یه مو از سر حسین کم بشه،پای شما ایستادم برای اینچنین روزی،عباسم! نکنه من شرمنده ی فاطمه بشم،نکنه من خجالت زده بشم،همه دغدغه اش اینه کربلا میرن میتونن روی مادر رو سفید کنند یا نه؟
گذشت،گذشت،حالا از کربلا قافله برگشته،کربلایی ها از این طرف با محوریت زینب،مدینه ای ها از طرف دیگر با محوریت اُم البنین،راه باز کردن این دو مادر شهید رسیدن به هم،دست به گردن هم انداختن،نشستن زمین،ام البنین به زینب سر سلامتی میده،زینب به ام البنین،این دوتا شروع کردن برا هم روضه خواندن،هر کار کرد زینب که از عباس بگه،ام البنین نذاشت،هی می گفت:عباسم رو رها کن،از حسینم چه خبر؟ خیلی که اصرار کرد زینب گفت: بهت بگم ام البنین چه خبر شد؟ فقط بگم خوب شد کربلا نیومدی،برو ببین رباب رو ، چه حال و روزی داره،دیگه از زیر آفتاب نمیآد تو سایه،گفت: بیشتر توضیح بده زینب جان،گفت:آمدم بالای یک بلندی ایستادم دیدم دور حسینم حلقه زدن، نیزه دار با نیزه میزد،شمشیر دار با شمشیر میزد،اونی که شمشیر و نیزه نداشت سنگ میزد،اُم البنین! نگاه کردم دیدم پیرمردها دارن با عصا میزنند،حسین....
.
⚜🕊روضه و توسل ویژۀ شهادت حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج ميثم مطيعي⚜
┄┅═══••↭••═══┅┄
دگر این کاروان یاسی ندارد
*کاروان داره میاد سمت مدینه....ام البنین منتظره....*
دگر این کاروان یاسی ندارد
که با خود شور و احساسی ندارد
بیا ام البنین برگشته زینب
*بیا استقبال زینبت...بیا دختر امیرالمومنین رو به آغوش بگیر...مادر برگشته از رسالت انجام داده ام...اونقَدَر به ما سنگ زدند بی بی...بی بی....*
بیا ام البنین برگشته زینب
ولی افسوس عباسی ندارد....
*حسین جان.....*
مزن آتش به جان، ای نورِ عینم
مخوان از ماهِ مَـقطُوع الیدَینم
*زینب من یه سوال دیگه دارم! *
چه شد در کربلا هستیِ زهرا؟
حسینم وا حسینم وا حسینم
*یه جواب داده خانم زینب....مادر!ام البنین!*
دلم را تا ابد در خون کشیدند
حسینم را به مقتل سر بریدند
شاعر: یوسف رحیمی
⚜🕊روضه و توسل جانسوز_ ویژۀ شهادت حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج ميثم مطيعي⚜
┄┅═══••↭••═══┅┄
دوباره گفتم: دیگر سفارشت نکنم
دوباره گفتم: جان تو و حسین، پسر!
دوباره گفتم و گفتی: "به روی چشم عزیز!"
فدای چشمت، چشم تو بی بلا مادر
مدام بر لب من "ان یکاد" و "چارقل" است
که چشم بد ز رخت دور بهتر از جانم!
*عباس من ! عزیزدلم! مرد خانه ی من! *
بدون خُود و زره نشنوم به صف زده ای
اگرچه بهر تو "جوشن کبیر" میخوانم
*باید حسین بگی...هرجا خواستی ناله بزنی....برای هر کی خواستی گریه کنی باید حسین حسین بگی....
حسین....حسین....حسین...*
شنیده ام که خودت یک تنه سپاه شدی
شنیده ام که عَلَم بر زمین نمی افتاد
شنیده ام که به آب فرات لب نزدی
فدای تشنگی ات ...شیر من حلالت باد
*ازت میخوام سوال کنم....جواب مادرتو بده....به یاد مادراي شهدا....شهدای گمنام....*
بگو چه شد لب آن رود، رودِ تشنه ی من!
بگو چه شد لب آن رود، ماهِ کامل من!
بگو که در غمِ تو رود، رود گریه کنم
کدام دست تو را چید میوه ی دل من!
بگو بگو که به چشمت چه چشم زخم رسید؟!
که بود تیر بر آن ابروی کمانی زد؟!
بگو بگو که بدانم چه آمده به سرت؟
بگو بگو که بدانم چه آمده بر سرم آمد؟
همین که نام مرا می برند می گریم
*دیگه به من ام البنین نگید"لا تَدْعُوِنِّي وَيْكِ أُمَّ الْبَنِينَ، تُذَكِّرِينِي بِلِيُوثِ الْعَرِينِی"دیگه منو مادر پسران صدا نزنید....منو یاد بچه هام میندازه...."كَانَتْ بَنُونَ لِي أُدْعَى بِهِمْ"من یه پسرایی داشتم که به خاطر این پسرام به من ام البنین میگفتند...."وَ الْيَوْمَ أَصْبَحْتُ وَ لا مِنْ بَنِينَ"دیگه کسی برام نمونده.... یه سوالی هم کرد"يَا لَيْتَ شِعْرِي أَ كَمَا أَخْبَرُوا "ای کاش میدونستم دارن راست میگن... چی رو بی بی؟"! بِأَنَّ عَبَّاسا قَطِيعُ الْيَمِين"آیا دست راست عباس منو قطع كردن...؟*
همین که نام مرا می برند می گریم
از این به بعد من و آه و چشم تر شده ای
چه نام مرثیه واری ست "مادر پسران"
برای مادرِ تنهای بی پسر شده ای.....
شاعر: محمدمهدی سیار
⚜🕊روضه و توسل _ ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها به نفسِ حاج ميثم مطيعي⚜
السلام علیکِ یا اُمَّ البنین یا زوجَةَ امیرِ المؤمنین.السلام علیکِ یا اُمَّ اَبی الفضل العباس...
دیگر مرا ام البنین نخوانید
زیرا که من دیگر پسر ندارم....
او ماند و دخترانِ یتیمِ قبیله اش
اُم البنینِ بی پسر ؛ اُم البنات شد
*مادر پسرها،مادر دخترها شد*
قدم اگر خمید، فدای سر حسین
جانم به لب رسید ، فدای سر حسین
ام البنینِ سابقِ این شهر عاقبت
شد مادر شهید ، فدای سر حسین
از بعدِ کربلا کسی از مردمان شهر
لبخندِ من ندید ، فدای سر حسین
هر جمله ی بشیر مرا پیر کرده است
مویم شده سفید ، فدایِ سر حسین
گلچین چهار تا گُلِ گلخانه ي مرا
چه وحشیانه چید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد عمر کم ناز دانه ها
اشکم به رخ چکید ، فدای سر حسین
هر شب به یاد تشنگی کودک رباب
خواب از سرم پرید ، فدای سر حسین
*رباب جان من شرمنده ات شدم...حسین....*
عباس پاسبان حرم شد به جای من
دستش اگر برید ، فدای سر حسین
گویند جا شده به مزار مُحقَّری
*شنیدم دست و پاتو بریدن.....*
گویند جا شده به مزار مُحقَّری
آن قامت رشید ، فدای سر حسین
*حسین جان....حسین جان....*
.
⚜🕊روضه و مقتل خواني_ویژۀ وفات حضرت اُم البنین سلام الله علیها
یادته اون لحظۀ آخر بابات،گفت به جز،بچههای فاطمه
باقی برن، اما تو عبّاس بمون ،یادته؟ ،من خوبِ خوب یادمه...
*ام البنین داره با پسر صحبت میکنه.... یادته به همه گفت برن بیرون؛عباس بمونه...*
یادته اون لحظۀ آخر بابات،گفت به جز،بچههای فاطمه
باقی برن، اما تو عبّاس بمون ،یادته؟ ،من خوبِ خوب یادمه...
مُزد کنیزیهام بود،فاطمه شد مادرت
*آخه میگن علقمه مادرِ عباس اومد، اما زهرا بود...زهرا اومد بغل باز کرد گفت:پسرم...علقمه بوی گل یاس میاد،صدایِ مادر عباس میاد...*
مُزد کنیزیهام بود،فاطمه شد مادرت
چه افتخاری کردم ،شاید نشه باورت
فخرم این بود، میگفتن، بچّههای علی بِت برادر
مادر هستم،برای،اونکه زهرا براش بوده مادر
واویلا....واویلا....
*قربونت برم با چه افتخاری بچه هاتو فرستادی کربلا... تو هم اگر زرنگ باشی همین امشب اربعینتو میگیری و میری کربلا....*
کنار قدم هایِ جابر
سوی نینوا رهسپاریم ...
ستون های این جاده را ما
به شوق حرم میشماریم
شبیه رباب و سکینه
برای شما بی قراریم
از این سختی و دوری راه
به شوق تو باکی نداریم
فدایی زینب،پر از شوق و عشقیم
اگر که خدا خواست،به زودی دمشقیم
لبیکَ یابن الحیدر ... یابن الحیدر ... یابن الحیدر ...
*اونجایی که گفتم «شبیه رباب و سکینه،برای شما بی قراریم» یکی از بی قراریای سکینه رو بگم .... بی بی جان ام البنین ! مقاتل نوشتن امام حسین به هزار زحمت از کنار علقمه بلند شد .... تنها برگشت ...
آخه سعی کرد این بدنُ جمع کنه ... نشد .... عباس لحظه های آخر صدا زد : «یا اَخی ماتُرید منّی» میخوای با من چه کنی ؟ منو به خیمه ها نبر .... میدونید امام حسین چه جوری برگشت؟ «و رَجَعَ الحسَین منکَسِراً، حزیناً، باکیاً....» دیدند آقا داره برمیگرده سمت خیمه ها .... کمرش خم شده .... داره گریه ...
«یُکَفکِفُ دُموعَه بِکُمِّه...» هی با آستین اشکاشُ پاک میکنه ... زن ها اومدن دورشو گرفتن .... سکینه آمد یه سوال کرد .... «وَ سألَتهُ عَن عَمِّها ...» بابا عمو کجاست؟
«فَاَخبَرَها بِقَتلِه...» دخترم! دستای عموتو بریدن .... دخترم تیر به چشماش زدن .... دخترم! تیر به مشکش زدن .... دخترم ! با عمود آهن به سرش زدن ....
(چی فکر کردی؟! اگر در مقاتل معتبر ندیده بودم نمیگفتم ....) پاشو قطع کردن .... (میدونید چی شد؟)
میگه زن ها شروع کردن بلند بلند گریه کردن .... (خب این طبیعیه ... اشکالی هم نداره ... زن ها دلشون رقیقه .... اما نوشته)
«وَ بَکَی الحُسَین مَعَهُنَّ ....» لشکر دشمن نگاه کرد .... دید امام حسین بین زن ها ایستاده داره بلند بلند گریه میکنه ....حسین.....*
وقتی گرفت دستتو اون روز بابات، یادته؟، گریه ش گرفت آسمون
گفت که حسینم رو سپردم به تو،بعد از این،جون تو و جون اون
حالا بگو کو حسین؟، زینب برا چی تنهاست؟
*عباس! قرارمون این نبود....قرار نبود زینب تنها برگرده....*
حالا بگو کو حسین؟،زینب برا چی تنهاست؟
به دختر پیمبر، بگم عزیزش کجاست؟
کاش نپرسه،پیمبر، پس کجاست روشنیِ دو دیده ام؟
کاشکی حیدر، نخواد که، بِش بگم تو مدینه چی دیدم؟
واویلا....واویلا....
.