eitaa logo
اَرِنی
5.5هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
108 ویدیو
0 فایل
‹ ﷽ › متولـد :¹⁴⁰¹.¹⁰.⁹ { #کیفیتی‌که‌لمس‌می‌کنید } - اَرِنی؟! + یعنی چی؟ - "ببینمت!" + لن ترانی! - یعنی چی؟ + هرگز نخواهی دید... . 🌚ارتباط با ادمین: @fadayymahdyy 🌚تعرفه تبلیغات: https://eitaa.com/joinchat/2880635157Cda2e57c40b
مشاهده در ایتا
دانلود
مرا از حبس آغوشت چه اصراری به آزادی؟ برای ماهیان تُنگ، آزادی گرفتاریست…
به خاطر آوردنت را دوست دارم چه زیبا مرا از هم می پاشی...
رنگ از رُخ یک مَرد پریدن یعنی ... خون خوردن و آبرو خریدن یعنی ... از قطره ی اشک پدرم فهمیدم که«کارد به استخوان رسیدن»یعنی ...
چروکِ پیرهنم را اُتو زدم اما چروک چهره ،بمانَد، که یادگار توست
من از شمشیر ابرویت نوشتم شعر و فهمیدم که روزی کشته خواهم شد در این «بیت المقدسها»
دل که بی عشق شد از خَلق جهان دور افتاد مُرده را موج ز دریا به کنار اندازد
خاطرش نیست ولی خوب به خاطر دارم که در آغوش خودم "قول نرفتن" می‌داد...
عاشق شدم و پِی نشانی بودم دنبال شریک زندگانی بودم هرجا که قدم گذاشتم ٬ نه ! گفتند چون «کارگر ساختمانی» بودم
صد وعده‌ی امید به دل داده‌ام دروغ چون من مباد هیچ‌کسی شرمسار خویش
طوفان شد و آن هیبت خصمانه شکست تیری که رها شد و چه مردانه نشست از حیدریون "و ما رمیت" برخاست این اول کار ما "باذن الله" است
هزاران بار در تکثیرِ چشمانت، هزاران من تو اما در کدامین چشمِ من تکرار خواهی شد..؟!
هم جان به دل مرده ی آدمها ریخت هم هیبت پوشالی صهیون را ریخت این ضربه فقط سیلی ما بود نه جنگ با سیلی ما کرک و پر دنیا ریخت
تا درس محبت تو آموخته ایم در خرمنِ عمر، آتش افروخته ایم بی جلوه ی شمعِ رویت از آتش غم عمریست که پروانه صفت، سوخته ایم
بسوزان به اشک دو دیده ولی سرت را ز بالین دل بر مدار
عاشق به‌خواب تن ندهد جز به ‌خوابِ مرگ وآن هم بدین امید که بیند جمال دوست
من قطره‌ام و تو روحِ اُقیانوسی من با دلِ تو ،تو با صدف مأنوسی زیباست طلوعِ عشق در ساحلِ تو آن لحظه که آفتاب را می بوسی
پرهای شکسته را تو هم سنگ بزن با سنگ به شیشه ی دلِ تَنگ بزن "آدم" نشدی،حداقل "آهن" باش گاهی به هوای دل من "زنگ"بزن
از ما سراغِ منزلِ آسودگی مَجو چون باد، عمرِ ما به تکاپو گذشته‌ است
جز مزه‌ی غم را نچشیدی مادر! از چشم کسی ولی ندیدی مادر! هرگاه که میل گریه می‌کردی تو یک دانه پیاز می‌بریدی مادر!
شاداب چنان برگ و بری داشته‌ام از اصل بهار، باوری داشته‌ام خاکستر یک بلوط پیرم، اما روزی تنه‌ی تناوری داشته‌ام
روزی‌که‌ تو را پنجره‌ها دزدیدند... دنیایِ مرا دلهره‌ها دزدیدند... دیگر به لبم نیامده لبخندی... لبخندِ مرا خاطره‌ها دزدیدند...
هرچند دیدمت به تو مشتاق‌تر شدم این دردِ جان‌فزا به دوا کم نمی‌شود
گمراهی مرابه حساب تو می‌نهند این کسر شأن چشم فریبنده ی تو نیست؟
من کمتر از آنم که به پای تو بیفتم عالم شده سجاده و افتاده به پایت
چه حُسنِ اتفاقی اشتراک ما پریشانیست که هم مویِ‌ تو هم بغضِ من آری شانه می‌خواهد