#خاطره✨
|پاتوقِهمیشگی|
هر وقت میگفتیم کجا بریم آرمـان؟
میگفت:بھشتزهرا
مامان اینقد آرامش داره.آدم آروم میشه.
هر دفعه هم با هم میرفتیم؛
میرفت سر خاک شھید زبرجدی مینشست.
ما میرفتیم جاهای دیگه ولی آرمـان بیشتر اونجا بود. گریه میکرد و دعـا میخوند. همش میگفت: مامان آقا
سجـاد خیلی حاجت میده.
بعد از شھادتش وقتی پرسیدن کجا دفنش کنن؟من میدونستم اونجا رو دوست داره گفتم: قطعه پنجاه.
انگار اونجا رو برای آرمـان
ساخته بودن.
کنار شھید زبرجدی دفن شد.
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
هوالشّهید ..
ما شما را
به هر زبانی
که ترجمہ کردیم
عشق شدید ...🫀
#شهیدآرمانعلیوردے🕊
19.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#خاطره✨
|حرفیکه زدوعملکرد|
آرمان هر وقتِ تصویرِ شمارا رو از تلویزیون میدید میگفت: جانم فدای رهبر
من پیش مرگشم
وقتی که من شنیدم اون لحظه ازش خواستن توهین کنن به شما و اهلبیت آرمان گفت : رهبر نورِ چشممه
واقعا به خودم بالیدم که آرمان...
حرفی که زدو عمل کرد!❤️🩹
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
در راه عشـــق،
جان دادن زیبــــــــــاست
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره✨
|رفتیودگرنیامدی|
عصر همون روزی که آرمان مجروح شد
داشتم روی بالکن راه میرفتم
که دیدم آرمان داره وسایلش رو جمع میکنه
بهش گفتم : آرمان داری کجا میری؟
گفت : احتمالا امشب خیابونا شلوغ میشه
دارم میرم تا اعزام بشم برای جلوگیری از اغتشاشات
تو هم بیا تا امشب با هم بریم
گفتم : آرمان بشین دَرست رو بخون
گفت : آدم نباید سیبزمینی باشه
گفتم : خب حداقل از این به بعد کم تر برو
گفت : باشه ؛ امشب رو میرم
ولی از این به بعد کم تر میرم .
رفتی و دِگَر نیامدی ...
_بهروایتازرفیقِشهید
#آرمانِعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
یاد کنیم:
《شَهیـدآرمانِعلیوردی》
را با ذکر فاتحه والاخلاص معَ الصلوات🕊
#آرمانِعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
اعمال قبل از خواب🌱🤍
وضوقبلازخوابفراموشنشه...👀🕊
#شبتونشهدایی🕊
#شهیدآرمانعلیوردے
یِه سَلام هم بدیم بِه شاهِ کَربَلا....🫀
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#خاطره✨
|خُمسِبرنج|
نشسته بود سرِ سفره ، اما لب به برنج نمیزد .
_چرا شروع نمیکنی مادر؟ از دهن افتاد!
+خمس برنج هارو دادین؟
_وقتی اطمینان دادم که خمسش را دادهایم ، بسماللّه گفت و قاشق اول را به دهان برد...
_بهروایتازمادربزرگوارِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌱
#آرمانِعزیز🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همچین صحنه ای رو برای شما اربعین اروزمندم❤️🩹🥺
#کربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کمشدزجمعخستهدلانیاردیگری...💔
#شهیداسماعیلهنیه🕊
جز تو کسی به حالِ دلِ من محل نداد،
جز تو کسی طریقِ رفاقت بلد نبود🌱'
- آرمانِوطن❤️🩹
#شھادتلیاقتمیخواد..
یاد کنیم:
《شَهیـدآرمانِعلیوردیو
شهیدجهادمغنیه》
را با ذکر فاتحه والاخلاص معَ الصلوات🕊
#آرمانِعزیز🕊
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
اعمال قبل از خواب🌱🤍
وضوقبلازخوابفراموشنشه...👀🕊
#شبتونشهدایی🕊
#شهیدآرمانعلیوردے
یِه سَلام هم بدیم بِه شاهِ کَربَلا....🫀
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللهِ، وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِنآئِکَ، عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَبَقِىَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ، وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ، وَعَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ، وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#خاطره✨
|همانجاییکهمیخواست|
یکی از خصوصیاتِ آرمان این بود که خیلی اهلِ ارتباط با شهدا بود .
طوری که سعی میکرد اگه میشد حداقل هرهفته به زیارتِ شهدا برود .
حالا گلزارشهدا یا کهفالشهدا و...
حدودِ یک ماه پیش بود که با هم گلزار شهدا رفتیم .
زیارت کردیم و فاتحه و روضه خوندیم تا رسیدیم به قطعهء ۵۰ .
به مزارِ شهید سجادِ زبرجدی که رسیدیم ،
آرمان کنارِ مزار خوابید و با لبخند به من نگاه کرد .
گفت : حاجی چی میشه ما هم شهید شیم اینجا خاکمون کنن ، همین جا کنارِ شهید زبرجدی دفنمون کنن .
من اصلا فکرش را نمیکردم ، یک ماه بعد ، آرمان شهید بشود و کنارِ همان شهید هم دفن شود ...
_بهروایتازرفیقِشهید
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانِعزیز🕊
#خاطره✨
|حاجآقاآرمان|
یکی از بچهها دست انداخته بود دور گردنش و از پشتِ سر گردنش رو میکشید ، دیگری تکیه داده بود به پای راست آرمان و سرجایش وول میخورد .
آن یکی آستین آرمان را میکشید که توجهِ آرمان را جلب کند به سمتِ خودش.
سروصدا و جیغ بچه ها حیاط رو برداشته بود و صدای اذان مغرب به سختی راهش را از میان همهمه باز میکرد تا به گوش آرمان برسد
آرمان میانِ شیطنت بچههایی که از سروکولش بالا میرفتند ، با حوصله افطار میکرد و هر بار که لقمه نان و پنیر و خیار در دهان میگذاشت ، پاسخِ بگومگوی بچهها را با لبخند یا جملهای کوتاه میداد.
آرمان برخاست ، عبایی روی دوشش انداخت و رو به قبله ایستاد.
بچه ها صدای اذان و اقامه گفتنش را که شنیدند
با ذوق گفتند: آخ جون حاجآقا آرمان برای نماز وایساده! و پشت سرش صف بستند.
چند نفری رفته بودند عباهای بزرگ و قهوه ای رنگی را که در مسجد بود، پوشیده بودند تا بیشتر شبیه آرمان باشند.
#شهیدآرمانعلیوردے🌹
#آرمانِعزیز🕊
- بیخیال همۀ دلهره ها !
- چهرۀ حیدری ات مایۀ آرامش ِماست😎❤️
#حضرتِمـٰاه