eitaa logo
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
79 دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
612 ویدیو
27 فایل
"به نام او . . .❤ " کپی تمامی محتوای کانال با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان(عج)... ترک کانال=۱۰صلوات لینک کانال: https://eitaa.com/Aroundlove ارتباط با ما: @karbala_k لینک ناشناسمون: https://harfeto.timefriend.net/17087254028781 اللهم عجل لولیک الفرج
مشاهده در ایتا
دانلود
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
یه تیکه از کتاب رو باهم بخونیم☺️😁:
از آن گاری‌های یغور بود که برای حمل علوفه استفاده می‌شد. بین تیر‌های چوبی نتراشیده و زمخت کف و دیوار‌ه‌اش، فاصله‌های درشتی بود. ابن خالد از دور و با همان نگاه اول این را فهمید. گاری با رسیدن به سه راه، سمت بازار را در پیش گرفته بود. روی شیار‌های راه که از گل‌های خشکیده بود، بالا و پایین می‌رفت، تکان می‌خورد و محور چر خ‌هایش جیرجیر می‌کرد. معلوم نبود از کجا آمده بود و به کجا می‌رفت، اما مشخص بود که قرار است از بازار سرپوشیده و میدان میان آن بگذرد. ابن خالد از لحظه‌ای که نگاهش به گاری افتاد، نتوانست چشم از آن بردارد. او مردی قدبلند و پنجاه ساله بود و در قوس میدان، دکان داشت. میدان بزرگ بود و به خلاف بازار‌های کوچه مانند اطرافش، سقف نداشت. دستش را بالای چشم‌ها گرفت تا بهتر ببیند. ساعتی به ظهر مانده بود و آفتاب تیز و داغ بود. گاری وارد سایۀ بازار شد. آن را قاطری دورنگ می‌کشید. از دور گمان کرد قاطر یک گوش ندارد. دقت که کرد، دید یک گوشش سیاه بود و دیگری سفید. افسارش در دست سربازی لاغر و دراز بود که لباس نظامی‌ بر تنش زار می‌زد. بزرگش بود. می‌توانست مثل ماری که پوست می‌اندازد، از یقۀ شوره زده و چرمی‌ لباس بیرون بخزد. رمق راه رفتن نداشت. فهمید از راه دوری آمد‌ه‌اند. سرباز تنومندی سوار بر اسبی کرند از عقب گاری می‌آمد و تازیانه‌ای حلقه شده در دست داشت. از یکی از تیر‌های دیوارۀ گاری، مشکی آب و لیوانی مسی آویخته بود. میان گاری قفسی بود. روی آن گلیم‌پاره‌ای افتاده بود. ابن خالد با توجه به اندازۀ قفس گمان کرد یوزپلنگی یا توله خرسی آورد‌ه‌اند تا به یکی از قصر‌های دارالخلافه ببرند و برای اشراف زادگان دست آموزش کنند. از روی چهارپایه برخاست. از سایه‌بان چوبی و کنگره‌دار جلو دکانش فاصله گرفت و وارد آفتاب شد. بازاری‌هایی که کنارش نشسته بودند، با کنجکاوی رد نگاهش را گرفتند و در ازدحام بازار، چیزی دستگیرشان نشد. ابن خالد لحظه‌ای سر چرخاند و به غلام سیاه و نوجوانش گفت: «یاقوت، مراقب دکان باش»
البته،این توضیح اینترنته😂 بنده میگم که حتما حتما این کتاب رو تهیه کنید و بخونید😍 مطمئن باشید ضرر نمیکنید..😁 .
دارد زمان آمدنٺ دیر مے شود دارد جواݩِ سینہ زݩٺ پیر مے شود تقصیرِ گریہ هاے غریبانہ ے شماسٺ دنیا غروب جمعه چہ دلگیر مے شود !(:
📿 تسبیحات‌‌حضرت‌‌زھرا(س) روبدون‌ِ تسبیح‌‌بگید..! بابند‌بندھای‌ِ‌انگشت‌‌که‌بگی‌ روز‌قیامت‌‌همینا‌به‌‌حرف‌‌میان‌ شهادت‌میدنکه‌‌باهاشون‌ذکرگفتی
بــــراے ظهور امام مون بــــخونــــــیـمــ🌱...
🌙شب بخیر آخرین حجت خدا روی زمین.. نماز صبحت قضا نشه ! شبت امام حسنی رفیق صلوات برای ظهور یادت نره..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
-❤️🍃
اصلاحیه شو ببینیم😁.. هم میشه قشنگ خوند و هم میشه یه چیز پر معنا خوند.. پ.ن:آهنگ گنگستر شهر آمل رو تغییر داده بنازَم😍
گفتم شبی به مهدی، اذن نگاه خواهم! گفتا که من هم از تو، ترک گناه خواهم...🍃 یه صلوات برای ظهور مولا؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفت، حاجی نمیشه،چیکار کنم؟! گفت، رقیه جان.. ؟
☝🏻🔴 حتما عکس نوشته هارو بخونید بالاخره پویش عزیزم حسین به کـــربلا رسیــد … 😍♥️ وعده ما دوشنبه، بعد از نماز مغرب کربلای معلی، بین الحرمین 🔻 @seyyedoona
"حـواݪے عــ❤️ــۺـڨ"🇵🇸
این ذکر جهانی شده،❤️🍃 الحمدلله😍